رجانيوز ضمن گفت‌وگو با رحيم مخدومي منتشر كرد؛

قصه‌های آشوب در نمایشگاه + متن كامل سه داستان زيباي "پيدا"، "فتنه‌ی کدخدا" و "دیگر قابل تحمل نیست"

گروه فرهنگي- پس از گذراندن سالی پرفراز و نشیب و بعد از رهنمود های رهبری، موسسه رسول آفتاب فراخوانی برای جشنواره ای تحت عنوان "داستان های فتنه 88" ترتیب داد که با استقبال مواجه شد. اکنون برگزیده ای از داستان ها و و خاطره ها در چهار جلد عرضه شده است. امروز پای سخن دبیر همایش می نشینیم تا از چند و چون ماجرا آگاه شویم.

این داستان ها چگونه جمع آوری شدند؟
 
این مجموعه حاوی بهترین داستان هایی است که از میان داستان های ارسالی به جشنواره برگزیده شده اند. این داستان ها در دو جلد با نام های "چت مقدس" و "عاشورای اغتشاش" جمع آوری شده است. قالب دیگری که دیده ایم، خاطره گویی و خاطره نویسی است. در این مورد نیز خاطره ها به دو بخش تقسیم شده اند: بخشی مربوط به ماجراهای خیابانی و آشوب ها و در گیری هاست و بخش دیگر به اعتراض ها و بحث و جدل های دانشجویی مربوط است. بخش اول "خرابکار اجاره ای" و بخشی تحت عنوان "رییس جمهور با ید با کلاس باشد" نام گرفته است.
 
وقتی مجموعه داستان ها در کنار هم و با یک موضوع جمع می شوند، اولین سوالی که ایجاد می شود، این است که آیا تنوعی در کار هست یا نه؟
 
عواملی نظیر تفاوت سنی و تفاوت جنسی نویسنده ها، اینکه از نقاط مختلف کشور و با میزان متفاوتی از شهرت برخوردار هستند و همچنین سبک های متفاوت، داستان ها را متفاوت کرده است.
 
چگونه شخصی در شهری دور می تواند راجع به ماجرایی که در تهران رخ داده، قصه بنویسد؟
 
نویسنده بیشتر به اطلاعات و قدرت تخیل و پردازش احتیاج دارد. لزومی ندارد ما تنها در مورد چیزهایی بنویسیم که مشاهده كرده‌ایم. در این صورت بسیاری از بهترین داستان ها نباید نوشته می شدند، مثلا داستان ها ی تاریخی.
 
وقتی کاری سفارش داده می شود، این خطر وجود دارد که کارها به لحاظ فرم ضعیف از آب در بیاید، شما چگونه با این مشکل کنار آمدید؟
 
درست است که حرکت ما محتوایی است و گاه در چنین شرایطی مسایل فنی و فرمی نادیده گرفته می شود. از این رو از داوران خواستیم در مورد فرم حساس باشند. زیرا هنر حتی اگر ابزار پنداشته شود، وقتی مشکل فرمی داشته باشد، کارآیی خود را از دست می دهد. اما خوشبختانه تعداد کارهای قابل توجه آن‌قدر بود که مجبور شدیم آثار را در دو مجلد گردآوری کنیم. ضمن اینکه نویسنده های صاحب نام تری چون سید مصطفی فرمانی، مجید پورولی و محمد حسن ابوحمزه نیز در میان نویسنده ها حضور دارند.
 
شنیدیم برنامه خاطره خوانی هم دارید؟
 
ما برای این منظور غرفه ای در نمایشگاه داریم که خاطرات را به صورت مکتوب دریافت می کنیم. همچنین به صورت زنده ضبط می کنیم. فرم هایی تهیه شده که مراجعین می توانند در آن خاطرات خود را مکتوب کنند. گوشه از این برنامه نیز این است که عصرها یکی از افراد سرشناس از سیاستمداران یا هنرمندان و نویسندگان، خاطرات خود را برای مردم تعریف می کنند.
 
این خاطرات هم مکتوب خواهند شد؟
 
بله این خاطره ها هم پس از بررسی و سیر معمول کارها منتشر خواهند شد.
 
سه داستان جديد از رحيم مخدومي با موضوع فتنه
 
دیگر قابل تحمل نیست (رحيم مخدومي)
 
خبر مثل گلوله ی آتشین در دل طلبه جا کرد.
 
عکس رهبر انقلاب را پاره کرده بودند! به ولی فقیه توهین کرده بودند!
 
وقتی در درس خارج فقه حاضر شد، انتطار داشت حاج آقا پیش از شروع درس، آیه ی استرجاع بخواند. اما انگار هنوز خبر به گوشش نرسیده بود.
 
بعد از پایان درس، با طیب خاطر برای ادای قرض مقروضین و امنيت سفر مسافرین و آمرزش بد وارثین و بی وارثین دعا کرد. می خواست از بیرونی به اندرونی برود كه طلبه دلش را زد به دریا و با گفتن خبر، خیال کرد کبریت به انبار باروت حاج آقا زده.
 
حاج آقا نيم نگاهی به آقا زاده انداخت.
 
آقا زاده نصف تحلیلش را با لفظ و نصف دیگرش را با ایما و اشاره و تکان سر و گردن ارائه داد.
 
- حضرت آقا! دعوا حزبیه!
 
حاج آقا با نگاه عاقل اندر سفیه، طلبه ی جوان را نواخت. بعد راهش را کشید و رفت.
 
جلسه بعدی، طلبه شعله ورتر بود. این بار به بنیانگذار انقلاب و ولایت فقیه توهین کرده بودند!
 
حاج آقا برای كنار گذاشتن اختلافات و ترس و واهمه از روز مجازات، دعا کرد.
 
آقا زاده شش دانگ حواسش جمع بود تا طلبه را در سریعترین زمان ممکن کنترل کند. طلبه هنوز لب به سخن نگشوده بود كه آقا زاده پرید وسط حرفش.
 
- آقای محترم! مسائل سیاسی رو با مسائل علمی مخلوط نکنین. اگر فکر می کنید درس و بحث اولویت اول شما نیست، ما مزاحم شما نمی شیم.
 
حاج آقا سری به تأیید تکان داد و لحظه اي بعد در اندرونی غایب شد.
 
جلسه ی بعد، گلوله ی آتش به حلقوم طلبه رسیده بود. بغض داشت خفه اش می کرد. آشوبگرها به حرمت روز عاشورا و حضرت سید الشهدا اهانت کرده بودند. بیت مراجع تقلید را به آتش کشیده بودند. هر کس ظاهر اسلامی داشت از تعرض آن ها در امان نبود. چادر از سر می کشیدند، معترضین را به قصد کشت می زدند. همین چند روز پیش چند نفری با سنگ و چوب افتادند به جان یک بسیجی و تن نیمه جانش را انداختند میان آتش.
 
حاج آقا پیش از شروع درس، سکوت معنا داری کرد. بعد گفت: «اُف بر پست و مقام دنیا که به خاطرش خون همدیگه رو می ریزیم، به صغیر و کبیر رحم نمی کنیم. اُف بر اين دنيا.»
 
یک لیوان آب را سر كشيد و درس را شروع کرد.
 
طلبه بلند شد. "آقا زاده" که نگران شده بود، چند نفر از خدمه ی بیت را فرستاد به سراغ طلبه تا مبادا آسيبي به حاج آقا برساند. طلبه گفت: «نگران نباشین. اولویت من چیز دیگه است. مي رم دنبال اولويتم.»
 
از بیرونی زد بیرون تا خودش اعلان موضع کند.
 
هر جا رسید، فریاد کشید.
 
تا این که یک روز شنید حاج آقا هم اعلان موضع کرده! حاج آقا هم فرياد كشيده. گويا تحملش به آخر رسيده و دیگر نتوانسته بود توهین به ارزش ها را تحمل کند. یک آدم مگر چقدر توان داشت؟ به رهبر توهین کنند، چیزی نگوید. به بنیانگذار انقلاب توهین کنند، باز هم تحمل کند و چیزی نگوید. به اصل ولایت فقیه بی حرمتی کنند، بریزد در درون خودش و سکوت کند. به روز عاشورا و حضرت سیدالشهدا و بیوت مراجع و... استغفرالله ربي و اتوب اليه. آخر کار را به جایی برسانند که در نماز جمعه، اجازه ی سخنرانی به نوه ی بنیانگذار انقلاب ندهند؟! نواده ی روح الله را سید حسن نصر الله بخوانند؟! انا لله و انا الیه الراجعون. نه، این يكي دیگر قابل تحمل نیست!
 
فتنه‌ی کدخدا رحيم مخدومي
 
دعوای کدخدای بالاده با مردم پایین ده، کهنه و قدیمی شده بود.
 
کدخدای بالاده می خواست کدخدایِ کدخدایِ پایین ده هم باشد؛ یعنی کدخدای پایین ده، نوکر او باشد. ولی مردم پایین ده کدخدای نوکر نمی خواستند. آنها کدخدای نوکر را از ده بیرون کردند و به جایش یک کدخدای پهلوان گذاشتند.
 
کدخدای بالاده، کینه ی کدخداپهلوان و مردم پایین ده را به دل گرفت. او تصمیم جدی داشت تا آخرین نفر پایین دهی ها را بکشد و دار و ندارشان را غارت کند. هر بار با یک کلک به جنگ پایین دهی ها می آمد. یک بار سگ های هار را ول می کرد پایین ده تا پاچه ی مردم را بگیرد. یک بار الاغ های مسافربر پایین ده را همراه مسافرانشان می فرستاد ته دره.
 
جدیدترین توطئه ای که طراحی کرده بود، فتنه بود!
 
راستش از سگ ول کردن و خر چپه کردن دیگر خسته شده بود، می خواست کار کدخدا پهلوان و مردم پوست کلفت و یک دنده ی پایین ده را یکسره کند. آخر تا چه حد تحمل؟ در هر دهی یکی از این نقشه ها را پیاده می کرد، در دم پیروز می شد. این پایین دهی ها دیگر چه جور آدم هایی بودند؟ نوبرش را آورده بودند!
 
این دفعه نقشه اش خیلی مهم بود. پانزده سال وقت گذاشته، سنگی را در زهر خوابانده بود. بعد آن را زیبا نقاشی کرده بود. حالا می خواست سنگ سمی را به اسم سنگ غنی شده در چاه آب پایین ده بیندازد و به قول خودش آب شرب مردم را غنی کند!
 
او مردم پایین ده را خوب می شناخت. می دانست هیچ وقت نفرت از کدخدای بالاده را از زبان نمی اندازند. می دانست هیچ وقت به او اجازه ی سنگ اندازی در آب را نمی دهند. پس باید دنبال اهلش می گشت. نقشه های قبلی اش را یا آدم های ساده و ابله اجرا می کردند، یا آدم های قدرت طلب و شهوت پرست.
 
پایین ده به جز کدخدا، سه تا آدم مهم داشت؛ دهیار، قانونگذار و قاضی.
 
کدخدای بالاده، دست گذاشت روی دو نفر که یکی قبلاَ دهیار بود و دیگری قانونگذار. جالب این جاست که هردو، هم ابله بودند و هم قدرت طلب. چشمتان روز بد نبیند؛ همین دوتا، سنگ سمی را از کدخدای بالاده گرفتند و شالاپی انداختند ته چاه. حالا به قول معروف خر بیار و باقالی بار کن.
 
آب شرب مردم مسموم شد. مردم تا دیدند رنگ و بوی آب جوی ها و قنات ها عوض شده، دیگر لب به آب نزدند.
قدیمی ها راست می گفتند که یک آدم دیوانه سنگی در چاه می اندازد، صد تا عاقل نمی توانند درش بیاورند! همین طور شده بود. البته اگر صد تا عاقل مثل عقلای پایین ده باشند، معلوم است که نمی توانند.
 
بیشتر عقلا ساکت نشسته بودند. معلوم نبود عقل و علم‌شان کی به درد مردم خواهد خورد. جان مردم به خطر افتاده بود، آنها هنوز دنبال حق و باطل می گشتند!
 
هنرمندان که وقت خوشی مردم، هزار جور ادا اطوار و معلق بازی و شیرین کاری بلد بودند، حالا – وقت گرفتاری مردم- واداده بودند.
 
مردم سختی تشنگی را تحمل می کردند ولی لب به آب مسموم نمی زدند. بعضی ها که تحمل کمتری داشتند و یا هنوز به آن دو ابله اعتماد، بدون اعتنا به هشدارهای کدخداپهلوان، از آب سمی خوردند و مسموم شدند.
 
مردم با راهنمایی کدخدا پهلوان آماده شدند تا سنگ را از چاه بیرون بیاورند.
 
آن دو ابله به مسموم ها گفتند: «اجازه ندهید کسی سنگ را دربیاورد.»
 
بین مردم سالم و مسموم اختلاف افتاد.
 
یکی از عقلا که موقعیت را مناسب دیده بود، سعی کرد توجه مردم را از کدخداپهلوان به سمت خودش جلب کند.
- من می دانم آسانترین راه برای آرام شدن ده و رفع اختلاف ها چیست.
 
کسی به او نگفت؛ خوب، بفرما حضرت والا!
 
خودش ادامه داد: «به نظر من باید همه ی انسان های ابله را از زندان ده آزاد کنیم!»
 
مردم حال خوشی نداشتند. با این حال زدند زیر خنده.
 
دوتا ابله آزاد بودند، این طوری ده را به فساد کشیده بودند. وای از روزی که همه ی بُلها آزاد می شدند.
 
البته از حرف آقای عاقل بعضی ها خوشحال شدند. کدخدای بالاده، آن دو ابله و طرفداران مسمومش جزو بعضی ها بودند.
 
خلاصه روزها از پی هم می گذشت و آن دو ابله با کمک طرفدارانشان اجازه نمی دادند مردم سنگ سمی را از چاه بیرون بکشند. آب چاه هر روز آلوده و آلوده تر می شد. معلوم نبود آن دو چه وعده ی دروغی از کدخدای بالاده شنیده بودند که راضی بودند یک ده را به فساد بکشند.
 
کدخدا پهلوان به مردم گفت: «عجله نکنید. پشت بُلها را خالی کنید. آن ها به طرفداری مسموم ها دلخوش کرده اند. مسموم ها را آگاه کنید.»
 
مردم تحمل کردند. مسموم ها یکی پس از دیگری اسهال و استفراغ شدید گرفته، بدحال شدند. آن وقت فهمیدند کدخداپهلوان و مردم چه می گویند. فهمیدند تا بیش از این دیر نشده، باید به کمک مردم، سنگ سمی را از چاه بیرون بکشند.
 
پیدا (رحيم مخدومي)
 
[تمام وقایع این داستان تخیلی است و در عالم واقع اتفاق نیفتاده است.]
 
خبر، نرم و بی صدا وزید.
 
مردم مشغول زندگی بودند و مسئولین گرم سیاست. و الا خبر به این داغی نباید این همه نرم و بی صدا زیر پوست زندگی می خلید و حتی خواب خوش خیلی ها را به هم نمی زد.
 
داغترین خبری که می شد درباره ی رهبر- فقط- تصورش را کرد، همین بود! بگذریم از این که بعضی ها می گفتند تصورش هم غیر ممکن است.
 
هر چه بود، مثل رود در سرازیری شهر به راه افتاد.
 
بهار بود و انتخابات ریاست جمهوری نزدیک. نامزدها بدجوری در تقلای خرید افکار عمومی بودند. به طبع آن مسؤولین را هول برداشته بود. سرنوشت منصب همه شان در گرو آن یک نفری بود که انتخاب می شد.
 
مملکت از نقطه نظر نظامی، اطلاعاتی و اقتصادی قد و قواره ی خوبی پيدا كرده بود. مردم حتی برای جشن تولد هشتاد ساله هایشان هم سالن رزرو می کردند، کالسکه آزین می بستند و کارناوال شادی راه می انداختند.
 
آن روز صبح هم، هوا دل انگیز بود و فصل، فصل چرت و چرا. هنوز مزه ی خوش تعطیلات و گشت و گذار عید از کام مردم بیرون نرفته بود. در خلسه ی چنین اوضاع سکر آوری بود که خبر به لطافت مه رقیق از منفذ خانه ها وارد شد.
 
"رهبر انقلاب ناپدید شده است!"
 
بعضی ها خبر را نشنیدند. نه این که گوش هایشان معیوب باشد؛ شنیدند، اما مثل شنیدن صدای ضربان قلب خودشان.
 
بعضي ها قشقرقي راه انداختند؛ بيا و ببين! كه چه ولايتي دو آتشه اند. خودشان را زدند، اطرافيان را زدند. بعد كه حسابي گرسنه شان شد، سر سهم بيشتر دست به يقه شدند.
 
بعضی ها شوكه شدند. باورشان نمي شد. با اين حال خبر مهمي در باره ي رهبرشان شنيده بودند؛ شوخي نبود! چنان شدند مثل زابراه شده از زلزله ی هفت ریشتری در يك نیمه شب سرد زمستان.
 
تیتر اصلی مطبوعات چه بود؟ همچنان خبرهای داغ تبلیغات زود هنگام نامزدهای احتمالی.
 
زمان ثبت نام نامزدها هنوز نرسیده بود، ولي بازار میتینگ های سخنرانی و اردوکشی خیابانی و پرونده سازی برای هم، داغ بود. در این داغی سیاسی چه کسی گوش به این شایعه ها می داد که مطبوعات بدهد؟ آن هم شایعه ی شاخداری مثل ناپدید شدن رهبر انقلاب!
 
خبر به گوش مطبوعات رسید، اما آن را به قدري جدی نگرفتند که حتی جزو تیترهای فرعی شان کار کنند. واقعیت خبر، دور از تصورشان بود.
 
تا این كه يك روز کیهان در درشت ترین تیتر ممکن، خبر را انعکاس داد. تیتری با درشتی و اهمیت" شاه رفت"،"امام آمد."
 
روز بعد و روزهای بعد، باز هم کیهان عین همین خبر را تیتر کرد. انگار صفحه ی اول این روزنامه، هر روز تکرار دیروز بود. تا این که پس لرزه ها به مطبوعات رسید.
 
پیش از نشریه های خودی، نشریه های زنجیره ای حمله را شروع کرده بودند:
 
- پیشگویی جدید حسین شریعتمداری.
 
- امان از فشار بدهی ها! کیهان را به چه کارهایی که وا نمی دارد!
 
- ترفند تازه ی نظام برای کشاندن مردم پای صندوق‌های رأی.
 
- سرانجام جریان اصولگرا، بهانه ی ترساندن مردم از اصلاح طلبان را پیدا کرد.
 
- دروغ است. همین دیشب مقام رهبری دیدار عمومی داشت.
 
-...
 
صدا و سیما هنوز دست دست می کرد. به صحت و سقم خبر تردید داشت و یا اصل و اساس آن را قبول نداشت، معلوم نبود. تنها یک بار خبر بیست و سی اشاره ای گذرا به تیتر پی در پی کیهان کرد و انگشت ابهام سیما را به اهتزاز در آورد. برنامه های خبری ساعات و شبکه های دیگر هنوز جایی برای طرح این موضوع نمی دیدند. برنامه سازها پرداختن به مسابقه و سرگرمی، فوتبال و آشپزی و ترويج خاله ها را نان و آب دارتر از این طیف مسائل می ديدند.
 
با همه‌ی این اوصاف، دغدغه‌ی مردم کار را به جایی رساند که شاخک های صدا و سیما هم به جنب و جوش در آمد. گروه های خبری را فرستادند میان مردم تا برنامه های آرشیوی ضبط کنند برای مواقع ضروری.
 
مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام دست پیش گرفت و ادعا کرد؛ بیت مکرم حضرت امام و اطرافیان امین او، چنان مراقب اوضاع بودند که لحظه ای اجازه ندادند معظم له ناپدید شود.
 
در پاسخ، پیرمردی بی سواد و نابینا از دور افتاده ترین روستای سیستان بلوچستان، مؤسسه را به چالش کشید.
 
- من پنج روز به مؤسسه مهلت می دهم پنج خصلت اصلی امام را بگوید. اگر نتوانست، خودم ده خصلت اصلی حضرت را با تمام جزئیاتش خواهم گفت.
 
ادعای پیرمرد را مطبوعات و رسانه های داخلی نشنیدند. تلویزیون بی بی سی فارسی که سوژه‌ی خوبی برای شیطنت پیدا کرده بود، پیام او را به پایتخت رساند. از همان وقت خبرنگاران مخالف و موافق پاپیچ مؤسسه شدند تا جوابی بشنوند. و مؤسسه را دریغ از یک جواب. پس از پایان مهلت پنج روزه، گفته بود: «مگر مؤسسه وبلاگ شخصي آبدارچی دهیار ده است که وقت خودش را صرف پاسخگویی به هر مش غضنفری کند؟ این دستگاه عریض و طویل، پاسدار اندیشه های بزرگ ترین تئوری پرداز قرن است.
 
پیرمرد آرام ننشست. پس از پایان مهلت، چنان امام را توصیف کرد که گویا همین الان در حال تماشا و درک اوست. البته به امام هم قانع نشد. آقا سید علی خامنه ای را مثل امام توصیف کرد و جدیدترین اظهاراتش را گفت.
 
کارشناسان، ضمن بررسی اظهارات، مطابقت آن را با لحن، محتوا و نوع جمله بندی آقا تأیید کردند. پس از این ماجرا بود که روابط عمومی مؤسسه تمام ادعاهای پیرمرد نابینا را به دلیل نابینایی مردود شمرد:
 
آن یکی پرسید اشتر را که های
از کجا می آیی ای فرخنده پای
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست از زانوی تو
 
چند روز بعد کشف جدید یکی از شیوخ نظام، در صدر اخبار رسانه هاي داخلي و خارجي قرار گرفت.
 
- شایعه ی ناپدید شدن رهبر، فتنه جدید افراد كم ظرفيت جامعه است. من همین دیشب با رهبر بودم. در تمام لحظات حیات امام هم نزدیک ترین مشاور او بودم. این چه حرف گزافه ای است که یک عده شایعه کرده اند؟ من در خطبه های همین هفته قائله را خاتمه خواهم داد.
 
نمازگزاران جمعه بر علیه او شعار دادند، اما او همه را به حساب تعریف از خود گذاشت و به شعار دهندگان گفت: «متشکرم.»
 
نمازگزاران اجازه ندادند راه حلی ارائه دهد که به مصلحت اولاد باشد، نه نظام. با شعارهای پی در پی، مجال سخنرانی را از او گرفتند.
 
موقع نماز، او به تنهایی نماز جمعه خواند و مردم دسته دسته نماز ظهر.
 
حالا دیگر موضوع مفقودیت آقا و امام، جنجالی ترین موضوع خبری کشور شده بود.
 
رییس مجلس خبرگان رهبری كه فرصت را مناسب دیده بود، پیشنهاد انتخاب شورای رهبری را دوباره مطرح کرد. او گفت: «اگر رهبری شورایی بود، هیچ وقت چنین اتفاقی نمی افتاد. یک نفر را می دزدیدند، دو نفر را می دزدیدند، همه را که نمی توانستند بدزدند!»
 
رییس جمهور از صدا وسیما یک ساعت پخش زنده خواست تا به مردم بگوید؛ کارگروه ویژه ای به سرپرستی اسفندیار رحیم مشایی تشكيل خواهد داد تا رهبر انقلاب را جستجو کنند و گزارش آن را به ملت فهیم و رشید ایران ارائه دهند. رییس جمهور همچنین قصد داشت مردم را امیدوار به شعار «ما می توانیم» كند. حتي در شرایط فقدان رهبر.
 
رییس مجلس ناپدید شدن مقام عظماي ولايت را محکوم کرد و از رییس مجلس خبرگان، دلجویی.
 
رییس قوه‌ی قضائیه هم به مردم اطمینان داد، دستگاه قضايي مسببین ناپدید شدن رهبر را به اشد مجازات خواهد رساند.
 
مردم مثل مرغ سرکنده بودند. اعتقادی به ناپدید شدن رهبر نداشتند، با اين حال نگران احوال او بودند. گاه در خیابان ها و میادین اصلی شهر تجمع می كردند و شعار می دادند. گاه در مساجد و تکیه ها دعای توسل می خواندند.
 
جایی که همیشه مملو از جمعیت بود، خیابان های اطراف بیت رهبری بود.
 
خلاصه این که فضای داخل متشنج بود و فضای خارج ملتهب. هر جا زمینه ی اختلاف مردم و مسؤولین فراهم می شد، رسانه های بیگانه بر طبل "مفقود" می زدند. هر وقت نگرانی از فقدان رهبری توجه مردم و مسؤولین را به سمت ارزش و جایگاه رهبر جلب می کرد، رسانه های بیگانه دست پاچه می شدند و ذهن ها را به حواشی می راندند.
 
- چه كسي گفته سيد علي خامنه اي، ليدر ايران ناپديد شده است؟ تمام چندين شبكه‌ي ماهواره اي در تمام لحظات به طور همزمان مشغول ضبط تصوير از رفت و آمد ايشانند.
 
پروژه ناپدید شدن سید علی خامنه ای، در اندک زمانی به پروژه ای بین المللی تبدیل شد.
 
با چراغ سبزهایی که احزاب داخلی نشان دادند، شورای امنیت سازمان ملل، پرونده‌ی تغییر نظام را در اولویت بررسی قرار داد.
 
پنتاگون چند ناو هواپیمابر راهی منطقه خلیج فارس کرد. زبان تلاویو بر سر حزب الله و حماس دراز شد.
 
سلطنت طلب ها و منافقین با اسلحه و پول کلان وارد کشور شدند تا خونخواهان موسوی و کروبی معدوم را برای انتقام از نظام، بسیج کنند.
 
عده ای از مسؤولین بی درد انقلاب، اردوهای علمی تفریحی "بررسی علل ناپدید شدن مقام معظم رهبری" را برپا کردند.
 
بمباران شایعه‌ی فقدان رهبر، آنقدر برق آسا، مکرر و گسترده بود که مردم دیگر به چشم و گوش خود اعتماد نداشتند. با چشم خود رهبرشان را می دیدند، با گوش خود جدیدترین رهنمودهایش را می شنیدند، اما حضورش را باور نمي كردند. تخم ناامیدی چنان در دل ها ریشه دوانده بود که احتمال سقوط نظام در تصور مردم نه به سال و ماه و هفته، بلکه به دقیقه و ثانیه تبدیل شده بود.
 
شب ها تا صبح، فتنه گران، خیابان های پایتخت را قُرُق می کردند و صبح ها تا شب، نیروهای امنیتی.
 
فتنه گران علاوه بر حمایت مستقیم شبکه های ماهواره ای، یک شبکه داخلی هم راه اندازی کرده بودند که هشت ساعت در اختیار لیبرال ها بود، هشت ساعت در اختیار سلطنت طلب ها و هشت ساعت در اختیار منافقین.
 
بعضی مساجد از اختیار مردم خارج شده و به پایگاه نظامی فتنه گران تبدیل شده بود. مردم برای نماز و استغاثه در خانه های هم جمع می شدند و مظلومانه ضجه می زدند. فضای نفس گیر کشور، روز به روز تنگ تر و تاریک تر می شد که:
 
نیمه شب یکی از شب های سرد زمستان، شبکه‌ی جهانی المنار خبر تازه ای را پخش کرد!
 
"امام خمینی در عصر حاکمیت خود در ایران، به تمام کشورهای دنیا سفر می کرد. ما برای اثبات ادعای خود، تصاویر ضبط شده‌ی آن مرد الهي را تا لحظاتی دیگر پخش خواهیم کرد."
 
شبکه‌ی المنار پس از پخش تصاویر، بلافاصله خبر شگفت دیگری مخابره کرد.
 
"سید علی خامنه ای؛ رهبر مسلمانان جهان، ناپدید نشده، بلکه تکثیر شده است! ما هم اکنون با چندین کشور خاورمیانه ارتباط زنده برقرار کرده ایم و تصاویر زنده‌ی معظم له را همزمان تقدیم شما بینندگان محترم مي کنيم.
 
تصاویر، نشان داده بود که آقا با یک تیپ و لباس، در آن واحد در میان مستضعفين چندین کشور جهان حضور دارد.
 
اين دو خبر، شوک عظیمی در دل ها وارد كرد.
 
حیات از ممات رویده بود و آب از دل سنگ.
 
حالا دیگر نمی شد مردم را روی زمین بند کرد. شب آن ها تبدیل به روز شده بود و فتنه گران قداره بند، مثل برف زیر آفتاب، گرفتار نابودي بودند.
 
وزارت دفاع آمريكا و اسراييل براي بررسي اوضاع جلسه ي اضطراري تشكيل داده بودند كه خبري غير منتظره شوك آخر را به آن ها وارد كرد.
 
Voa براي اثبات دخالت مستقيم رژيم ايران در امور داخلي آمريكا، تصوير شفافي از استقبال باشكوه مردم مستضعف آمريكا از علي خامنه اي نشان داد.
 
همين تصوير، اختلاف نظر تحليلگران غربي و اروپايي را دامنه دار كرد. اروپايي ها بر اين باورند كه تصوير نشان داده شده، متعلق به علي خامنه اي نيست. آن ها ادعا دارند، ايشان در هر كشور يك بدل دارد. اما غربي ها كه اين نظريه را تضعيف كننده ي دليل دخالت ايران در امور داخلي كشورها مي دانند، حاضر به پذيرش كارشناسان بي طرف براي بازرسي از علي خامنه اي هر كشور شده اند.
 
با توجه به اين كه پذيرش كارشناس بي طرف در كارنامه ي سياسي غرب بي سابقه است، اين پيشنهاد غير منتظره، حتي اپوزسيون داخلي را هم بهت زده كرده است!
 
رسانه ها دربه در دنبال پيرمرد بي سواد و نابيناي سيستان و بلوچستاني مي گردند، اما او را نمي يابند.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : قصه‌های آشوب در نمایشگاه + متن كامل سه داستان زيباي "پيدا", "فتنه‌ی کدخدا" و "دیگر قابل تحمل نیست", ,