حضور جريان اجتماعي اصولگرايان در سپهر سياست/ 1
چيستي سوم تير و ۲۲ خرداد/ جریان اجتماعی و گروه سیاسی اصولگرا

 

مجتبي زارعي

 
* مقدمه/ پرسشي براي فردا
 
در آغاز دهه چهارم انقلاب اسلامي به چگونه دستگاه شناختي در حوزه فرهنگ و سياست نيازمنديم، چه خطراتي انقلاب اسلامي را در حصول به جريان سازي هاي فرهنگي و اجتماعي تهديد مي كند؟ حركت در سطح سياست و اجتماع بايد تابع کدامين معارف و چه ضوابطي باشد تا خيزش عمومي ملت به التقاط، انحراف و تحجر منجر نگردد و سير قهقرايي نيابد؟
 
 
* انقلاب اسلامي / بنياد گرايي مدرن و اصولگرايي بومي
 
به‌نظر مي رسد به‌عنوان فرضيه، نظريه "اصل گرايي" و فرايند متكامل در "ديالكتيك اصولگرايي"، پاسخگوي پرسش ها و رافع نگراني هاي ايران كنوني و ايران فرداست زيرا اولاً اصولگرايي از حيث دستگاه شناختي منسجم واز منظر تبار شناسي و شجره يابي جزوي از ايدئولوژي هاي مدرن نيست. اصولگرايي ايدئولوژي نيست، مكتب است.
 
اما حركت بر مدار" بنيادگرايي مصطلح " جزوي از زيست شبه مسلماني در متن مدرن است؛ چه اينكه بنيادگرايي، يعني آن چيزي كه اكنون در سطح برخي جنبش ها ولو مسلمان در جريان است، دستگاه شناختي خويش را نه "ايجاباً" و "تأسيسي" كه با توجه به "غير" يا "غرب" سامان داده است. پس منبع شناخت در بنيادگرايي هويت ساز نيست ولو اينكه هويت نما باشد. اما اصولگرايي منبعث از اصل ها و مبناها كه مصداق اتم آن، دستگاه فكري در انقلاب اسلامي است، حتي بدون "غير" و بدون "غرب"، حاوي يك زيست بوم و يك سبك مستقل در اداره اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي انسان است. اصولگرايي برآمده از انقلاب اسلامي، خود حامل "افق" و "وقت" مجزا از سيطره عهد مدرن و عالم مدرن مي باشد.
 
* ديالکتيک اصولگرايي و روند اصولگرايي
 
پس از اين مفروض، لاجرم بايد اذعان کرد که، اصولگرايي خود يك ميزان است چه اينكه اصولگرايي متفاوت از "حاملان اصولگرا" مي باشد. چه بسا اصولگراياني كه تصنعي ومزورانه بر اين سياق پاي مي فشرند اما در عمل به مميزات اصولگرايي از غير آن پايبند نيستند. محافظه کارند اما انقلابي مي نمايند در اصل ها، التقاطي اند اما ناب مي نمايانند از سويي ديگر اصولگرايي نه برخوردار از انجماد فكري و نه حاوي التقاط فكري بلكه ازحيث نَسَب، استقلال دارد و در روش اما يك "ديالكتيك اعتلايي" برخوردار است. اصولگرايي ذاتاً متناقض و متضاد نيست و از انسجام دروني برخوردار است. ديالکتيک دروني اش، اشراقي، اعتلايي و روبه جلو است. احزاب وگروههاي سياسي در روند خود، ديالکتيک ندارند ويا اگر دارند، صرفاً تضاد است آنها فقط ظهور وسقوط دارند اما اصولگرايي از ديالکتيک اعتلايي برخوردار است بجاي ظهور و سقوط، «ريزش » و «رويش » دارد.روابط دروني در دستگاه شناختي اصولگرايي، مكرر در حال نوزايش و تحول است. اصولگرايي، همانا تحول گرايي و تحول ساز است. "تحول"، اما فقط دگرگوني نيست. اصل گرا و اصولگرا با" جان" و" حال" و ما في الضمير انسان سرو كار دارد و اين از آن روي است كه اصولگرايي، حزب نيست. احزاب، متصلب، جزمي گرا و خواهان تغيير و دگرگوني هاي سياسي هستند، اگر در قدرت باشند، بفكر سيطره بيشترند، و اگر در قدرت نباشند از درون، حسي نوستالژيك نسبت به آن پيدا مي كنند، يک اصل گرا براساس قاعده اصولگرايي حتي بدون قرار گرفتن در چارچوب ها وساختار هاي مادي قدرت نيز احساس تشخص دارد و شخصي سرزنده و قدرتمند است، اثر مي گذارد، واكنشي نيست و خود يک کنشگر فعال به شمار مي آيد. گواينکه رهبر حکيم نظام هم بر آن است که «اصولگرايي به حرف نيست، اصولگرايي در مقابل نحله هاي سياسي رايج کشور هم نيست، اين غلط است که ما کشوريا فعالان سياسي را به اصولگرا واصلاح طلب تقسيم کنيم، نه اصولگرايي متعلق به همه کساني است که به مباني انقلاب معتقد و پايبندند و آنها را دوست مي دارند حالا اسمشان هرچه باشد » احزاب چون زاييده دگرگوني ها هستند خود نيز صرفاً اراده اي معطوف به دگرگوني ها و صرفاً به حضور در قدرت وابسته اند اما اصولگرايي در عين حال كه دگرگون مي كند بايد متحول نمايد، و اين وجه بنيادين تمايز اصولگرايي با جنبش هاي بنيادگرا و احزاب سياسي است، ضمن اينكه مدرنيسم ذاتاً نمي تواند حاوي تحول و تكامل باشد چون ماده جوهري مدرن، "تغيير" است و تغيير، فقط كمي و مادي است و حركت در "ذات" و "كيف" و "جوهر"، صرفاً متعلق به تفكر اسلامي و مشرب اصوليِ شيعي است وديگران از آن حظي نبرده اند. با اين حساب اصولگرا حتماً نمي تواند واپسگرا باشد چون اصل گرايي او حتي در جوهر وذات نيز «متحرک» و«متجدد» است، واگر چنين است ما با اصولگراي سنتي به مفهوم غير پوياي آن نيز تمايز داريم، با اينکه يک اصل گراي سنتي از التقاط به دور است اما با تحول، تکامل و پيشرفت سازواري ندارد در حاليکه اصولگراي حقيقي، اصولگرايانه اما متجددانه رو بسوي پيشرفت وتکامل دارد، استخدام دانش واژه ديالکتيک اصولگرايي در آغاز اين گفتار نيز به همين دليل بوده است؛ تضادهاي دروني اصل گرايي ومبناگروي آن در تضاد و نزاع متوقف نيست و بسوي تکامل، تحول و اشراق مستمر براي حصول به حقيقت ورشد آرماني و متعالي جريان دارد.
 
اينك با اين معيار و مناط ها اگر بخواهيم تفكري ايجابي را در برابر انحرافات، از زمانه صدر انقلاب تا كنون تصوير نماييم، انقلاب اسلامي را بر مبناي كدامين دستگاه فلسفي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي مورد شناسايي قرار خواهيم داد، در برابر جريانات چپ ماركسي، التقاطيون، ليبرال ها، ملي گراها، چپ آمريكايي و سلطنت طلب ها از يك سو و چپ انقلابي، مدرن، راست هاي سنتي و مدرن و كودتا چي يان موسوم به سبز؛ نقطه اطمينان بخش انقلاب اسلامي، كدامين گزاره و كدامين حاملان معرفتي خواهند بود؟ بي شك نقطه مطمئنه تمامي ارجاعات به خود انقلاب اسلامي است. انقلاب اسلامي نهضتي آرمانخواهانه اما واقعگرايانه است در اين صورت اما انقلاب اسلامي خود از چنان سعه وجودي برخوردار است كه نمي توان با استناد به اين مفهوم عميق كلي به "ساخت" و" جريان" رسيد و در سطح فرهنگ و سياست و اجتماع و قدرت سياسي به حركت اجتماعي رهنمون شد، پس بايد به تعريفي مبادرت ورزيد كه ضمن پرهيز از ورود به لايه هاي صرفاً كمي، مادي، سياسي و دگرگون ساز، جريانات اجتماعي و سياسي رابه صورت " کيفي "، فرا مادي و فرايندي هم راهبري كرد، از يك منظر مي توان نام اين دستگاه شناختي را "اصالت" و فرايند آن را "اصولگرايي وحاملان آن را اصولگرايان " ناميد.
 
اصولگرايي چنانچه پيشتر گفتيم واز زعيم حکيم نظام نيز نقل شد نام يك حزب و يك طيف نيست،ضمناً اصولگرا و اصولگرايي نام يک نشريه ويا يک رسانه نيز نيست، چه بسا نشريات موسوم به اسم اصولگرا که با مسماي خود فاصله اي دارد از زمين تا آسمان! چه اينکه اگر اصولگرا ويا اصولگرايي محصور در القاب و تابلو ها بود، غير اصولگرا ترين و بي ريشه ترين افراد و گروهها خواهند توانست زيباترين اشکال و صورت ونماد و لوگوي نشريات واحزاب خود را چنين بيارايند گواينکه حکيم الهي حضرت آيت الله جوادي آملي حفظه الله نيز دردونوع شناخت شناسنامه اي وشناخت معطوف به کارآمدي امام برآنند که اگر شناخت امام خميني (ره) و مهندس ْ معمار انقلاب اسلامي به گنبد وبارگاه وسنگ نبشته هاي يک «قبر» باشد چه بسا افراد که زيباترين القاب وعناوين را بر روي سنگ قبر اموات خويش نگاشته اند، اديبانه و پر طمطراق! از اين رو اصولگرا بودن به نام نيست و روند اصولگرايي به شعارهاي پرطمطراق، موقوف نمي باشد. اصولگرايي روند و فرايند كلي انقلاب اسلامي در ظرف هاي گوناگون زمان است و ذاتاً از امكان ها و توانايي هايي از حيث نظر و عمل برخوردار است كه خواهد توانست براساس يك ديالكتيك اعتلايي، تحولي و اشراقي، سره را از ناسره بازشناسد. اصولگرايي نه تنها تحجر گرايي نيست، بلكه خود، مرز بين محافظه كاري و ليبرال مسلكي است، معيار و ملاك است، چيزي که اجمالاً اصلاح طلبي و ديگر نحله ها در تاريخ معاصر ايران نداشته اند زيرا انديشه اصلاح را از فضايي برون متني براي رفع کاستيهاي درون متني تجويز کرده اند اما، اصل گرايي و اصولگرايي، توان و امكاني معرفتي است كه معمار نظام جمهوري اسلامي؛ امام خميني (ره) آن را در روح و كالبد انقلاب اسلامي كار گذاشت، به ديگر سخن، اصولگرايي قوه ميراثي امام خميني (ره) و ولايت فقيه در تمامي اعصار و ادوار براي خود كنترلي و خويشتن باني سيره نظري و عملي انقلابيون است. بنا به قول رهبر حکيم نظام چنين اصولگرايي اي در ذات خود مصلحانه واصلاح طلبانه نيز است. نمي توان ادعاي انقلابي بودن وانقلابي ماندن داشت اما با اصل گرايي بيگانه بود، ويا ميلي به اعتلا، تکامل و پيشرفت نداشت. انقلابي اکنون، حتماً اصولگرايي را نقشه راه پيش روي مي داند، هر كس كه بر اين سفينه سوار شد از گزند طوفان هاي فكري و سياسي از صدر انقلاب تا كنون مصون خواهد ماند، زيرا اصولگرايي كشتي نجات در انقلاب ماست. وانگهي اصولگرايي با بخشنامه و فرمان پديد نيامده است كه با بي اعتنايي ها و بي مهري ها، محو شود. اصولگراي بخش نامه اي، اصولگراي سياسي است و کالا و متاع اش جزوي از بازار سياست است. بي شک اصل گرايي، يک زيست مکتبي ومعرفتي دارد، اصولگرايي جزوي از معارف اسلامي و شيعي است كه در گذر زمان متحول و متكامل شده است. اصولگرايي نه چيزي است شبيه فرمان سلطنتي براي عضويت در حزب رستاخيز و نه پديده اي است دست ساز دولت ها و رجال، نظير آنچه كه سبب آفرينش احزاب "كارگزاران" و" مشاركت" شده است دستگاه معرفتي و شناختي اصالت و فرد اصل گرا با آيند وروند دولت ها دچار تغيير نمي شود بلکه خود موجد و علت فاعلي دولت هاست. پس اصولگرايي در تمامي شرايط به باز توليد خود وجريان مبادرت مي کند، چه در قدرت باشد چه نباشد
 
* آيا اصولگرايي بي خاصيت شده است؟!
 
اصولگرايي را نمي توان با سخنراني هاي سياسي و عمليات رسانه اي ناكارکرد وبراي آن اعلام " بي خاصيتي "نمود چرا كه "اصل" و "اصول "و "اصالت" با جان و باطن مردمان سر و كار دارد. اصالت، ذاتي است و اصل ها، ريشه اند و مگر مي شود ريشه ها، بي خاصيت شوند دراين صورت بايد «زمين »و«زمان » وجود نداشته باشند؟! اصل و اصول ممكن است در برهه اي از زمان در غبار غفلت فراموش شود يا كم فروغ گردد اما چيزي از اصالت و ماهيت اصل و اصول كاسته نمي شود. نه دولت ها قادرند تا دير زمان با احزاب خود ساخته دوام يابند و نه اصولگرايي را مي توان زير چرخ دنده هاي سياست و قدرت متلاشي كرد. ممكن است بتوان حاملان اصولگرا را مورد نفوذ و طمع قرار داد و يا حتي از ميان برداشت و با قدرت پروپاگاندا هويتي مجعول را براي اصوليون رقم زد اما نمي توان "اصل" را و "اصالت ها" را تخريب كرد و يا محصولي مشابه اصول به بازار سياست عرصه كرد. اصل ها و اصولي ها از آن روي قابل متلاشي شدن نيستند، زيرا، اصولگرايي با فطرت آدمها سرو كار دارد. در اين صورت حتي اگر حاملي از حاملان اصولگرايي سقوط كند و يا استحاله شود به اصل گرايي بي ارتباط است. گو اينکه ممکن است نشريه اصولگرا در فرايند زمان استحاله گردد، بي خاصيت شود ويا انحراف يابد که صد البته از خدا مدد خواسته ايم که چنين نشود اما در فرض مذکورظهور وسقوط ما چه ربطي به اصالت واصولگرايي خواهد داشت؟! اصولگرايي در طول زمان همواره نسبتي مستقيم با حق پيدا مي کند ومگر سنجه حق وباطل، افراد ومقامات ومنصب ها مي باشند که اصولگرايي واصالت به چنين دور باطلي گرفتار شود؟! ممکن است بتوان فطرت «اصول» گرايي مردمان را در غبار حجاب منقلب کرد اما دير يا زود که حجاب برداشته شود آدمي به اصل خود باز مي گردد، ضمن اينکه اصل فاسد شدني نيست، مواد ومصالح ساختمان اصول، اگر مرغوب نباشد حداکثر ممکن است بناي بيروني و ظاهري اصولگرايي اعواجاج يابد اما اين اعواجاج چه ربطي به خود اصل دارد؟ زيرا اصل ها از پي واساس وفطري، مهندسي شده اند و طينت اصولگرايي به آن مفطور شد ه است.
 
* چيستي سوم تير و ۲۲ خرداد و کيستي ما
 
ايران بزرگ روزهاي سرنوشت سازي را پشت سر مي گذارد. پس از آنهمه رفت و برگشت ايرانيان در دالان ايسم ها و احزاب و سلايق رجال وبرخي خواص تماميت خواه، اكنون ايراني اما به فراست دريافته است كه دين و دنياي او در افق اصولگرايي قابل رصد شدن و متحقق شدن مي باشد. سوم تير ۸۴ و۲۲ خرداد ۸۸ آوردگاه راستي آزمايي اصولگرايي با ديگر نحله ها بود، اين دو مقطع فقط دوتاريخ يا دو دوره انتخاباتي نبود، دو «وقت » و دو «افق» معرفتي بود که در فرهنگ عمومي ملت مؤيد و حامل يک دانش واژه است. اين دو وقت و دو افق بجز منتخب انتخابات وکار ويژه طبيعي اش، حامل گزاره هايي براي گزارش دوره تحولي در انقلاب اسلامي است. مردم احمدي نژاد را يافتند از آن روي که شعارها وکردارش نزديک ترين فرد به اصل گرايي برآمده از انقلاب اسلامي بود، به همين دليل،اين يادداشت به افراد ومقامات بي ارتباط است؛چون اشخاص محصول تفکرند. لذا راقم سطور در پيش فرض راهبرد پيشنهادي اش بخود ترديدي راه نمي دهد كه سوم تير ۸۴ و۲۲خرداد ۸۸ محصول تفكر ديالكتيك اشراقي اصولگرايي و روندي از پروسه متكامل انقلاب اسلامي بود.
 
* مهارت احمدي نژاد و دانش ملت در برابر پروژه‌ی بنيادها
 
آن روزها که احزاب مدعي اصولگرايي در پايتخت پشت درهاي بسته جلسه مي گذاشتند، بيانيه صادرمي کردند، يکي را مي بردند، ديگري را مي آوردند، وکانديدايي مانور مي کرد، يکي ژست مي گرفت و تصوير کريه برنده ايراني صلح نوبل را به فيلم تبليغاتي اش منضم مي کرد، درکمال ناباوري و باقيافه اي فيلسوفانه از حرکت به سوي دولت مدرن سخن مي گفت و در جعبه جادو به نمايش مي گذارد واما آن ديگري ژست مي گرفت وبا فيگور خلبانان عکس منتشر مي کرد و سروصدا براه مي انداخت و گروههاي چند بعلاوه چند درست مي شد و مکرر بيانيه صادرمي شد، احمدي نژاد اما به حکم ذاتي انقلاب، نيک مي دانست که نبايد بدور از چشم مردمان و محرومين درآن هياهوها پاي بگذارد و برصفحه بازي بزرگان و پدر خواندگان بازي کند. به همين دليل با بي اعتنا به قهر و آشتي آنان، تا آخرين لحظه در آن جلسات مشارکت نکرد، او که نه اسمي داشت ونه رسمي، ا ما اين سلوك، مهارت و دانشي بود كه انقلاب اسلامي و ديالكتيك اصولگرايي به احمدي نژاد آموخته بود که چنين کند. ناگفته پيداست از آن روي ما مشي مستقلانه آن روز منتخب ملت وخود ملت را مي ستاييم که اتاق فکر اصولگرايان از بلوغ و «رشادت فکري » توده مردم عقب مانده بود، پرواضح است که هرگاه بصيرت و بلوغ در مردم و راهبران جريان، توأمان گردد و هر دو به متن انقلاب نزديک باشند لاجرم خروج از مرجعيت وهم جبهگي يک جريان بزرگ، خود نوعي بي بصيرتي است و تابعي از متغيرهاي وابسته به مشهورات زمانه و نوعي لجبازي به شمار مي آمد، بهمين دليل فرايند حقيقي اصولگرايي درذات خود، به اجتهادي متجددانه اما اصولگرايانه در آن روزها مبادرت كرد زيرا آن روزها معلوم بود که دوم خرداديان بخاطر تخلف از ميثاق هاي انقلاب وزير پاي گذاردن آيين هاي ديرين اين مُلک وملت به تاريخ سپرده خواهند شد، وهرکس نيز چنين سياقي پيشه مي کرد، به چنان وضعي دچار مي شد. درست به همين دليل بود که ملت به احزاب چپ و راست و اقسام سنتي و مدرن آنها بي اعتنا شد ودل در گرو کسي گذارد که شعارها عدالت طلبانه انقلاب را سردست گرفته بود وبر تحقق آن پاي مي فشرد.
 
پس اصولگرايي که ظهور کرد نه محصول احزاب مدعي اصولگرايي که محصول يک فرايند تدريجي و تكاملي در پروسه" شناخت" اصالت بود. اين شناخت وبلکه "شناخت شناسي" مهارتي تاريخي بود که ذاتي انقلاب ما بود، اين شناخت همانا اصل گرايي و فرايند آن اصولگرايي و حاملان راستين آن اصولگرايان هستند گو اينکه اصولگرايي فراتر از ادوار و اشخاص وبالاتر و والاتر از انساب و اسباب است.
 
به رغم اين اما بايد گفت احمدي نژاد نيز محصول تفکر اصولگرايانه بود نه آفريننده اصولگرايي، زيرا اصولگرايي برآمده از اصل گرايي انقلاب بود. از سويي ديگر انتخابات ۸۴ و ۸۸ از آن روي آوردگاه اصوليون وغير آن بود که انتخابات در اين دو "وقت "با دو" افق"، تنظيم شده بود. افق اسلام به وقت ايران وديگري ايران اما به افق غرب و به وقت غرب. دونوع انتخابات شکل گرفت، انتخابات پرورْه بنياد و انتخابات فرايندْ بنياد، و چون اصولگرايي پروژه نبود بلکه يک جريان و فرايندي باطني در وجود مردمان بود، اصولگرايي پيروز شد زيرا اصولگرايي با "وجود" ايرانيان و باطن اهالي اين مُلک حرف داشت. شبيه دوم خرداد نبود زيرا دوم خرداد بيش از آنکه مؤيد يک افق وحامل يک معرفت بوده باشد، خيزشي سياسي در مقابل رقيب بود. در آنجا رقيب فقط« متفاوت نما » بود، در اينجا پيروز ميدان،گزارش نما و« حقيقت نما» بود، گزارش همانا پيام هاي انقلاب بود. وگزارش گر، با اينکه قهرمان ميدان شد اما متن گزارش او، پيام هاي انقلاب بود احمدي نژاد از زبان دين و آيين انقلاب مي گفت که بايد به خويشتن انقلابي خود بازگرديم، ثروت بايد عادلانه توزيع شود و« لوياتان» ايراني واژدهاي هفت سر سوغات «جناب هابز» بايد به زنجير کشيده شود، صداي کلفت دولت شبه مدرن بايد نازک شود وتوده ملت بجاي طبقه اي که مِنْ غير حق، ممتاز ومرجح شمرده مي شد بايد عزيز گردد، دشمن صلاحيت بازجويي ندارد وبايد در مقام متهم، تفهيم اتهام گردد و.....، اينها حرف هايي بوده و هست که چون بر دل مردمان مي نشست وسخن انقلاب و خود آنها بود نگذاشت انتخابات مهندسي شود و آراي ملت دردست مهندسان پروژه انتخابات، به گروگان گرفته شود از اين رو اصل گرايي انقلاب که از سوي حاملان آن يعني اصولگرايان، حمل مي شد به پيروزي رسيد. اين پيروزي محصول "كاريزما" ي فردي و شخصي نيز نبود، پس پر واضح است که اين پيروزي ها، توفيق احزاب وافراد و رجال نبود، پيروزي اصل ها بود بر فرع ها! پيروزي تفکر بود بر تفرد!1.
 
* احمدي نژاد؛ مولود يا فاعل شناسا؟
 
آري! سوم تير ازاين جهت نه محصول رجال مدعي اصولگرايي که محصول روند تدريجي و منطقي انقلاب اسلامي و فرايند برآمده از انقلاب است. زيرا اصولگرايي يک حزب نيست، يک روند است، اگر برخي اصولگرايان مدعي اند که احمدي نژاد محصول فکر، جلسه و سخنراني هاي انتخاباتي آنها است عرض خود مي برند و زحمت ما مي دارند، ضمن اينكه آنها هم كه مي گويند اين احمدي نژاد بود كه موجد اصولگرايي بود حظي از اصل شناخت و فرايند شناخت شناسي انقلاب و تحولات باطني و ظاهري آن ندارند و بدليل برخي انيت ها و لج بازي ها سعه وجودي انقلاب و مهارت هاي انقلابيون و توده مردم را ناديده مي گيرند.
 
آري! حتماً، احمدي نژاد؛ محصول بازي بزرگان و احزاب مدعي اصولگرايي نيست، اما حاصل رشد تفکر اصل گرايي انقلاب اسلامي و اصولگرايي بي ارتباط با رجال مدعي اصولگرايي است و اين باعث نمي شود "احمدي نژاد" رابه خود "احمدي نژاد" ارجاع دهيم، او منبع مستقلي در تکوين وتکون انقلاب نيست، احمدي نژاد زاييده تفکر بي اعتنايي به چپ و راست و حاصل فکرتوده مردم ولايي و معتقد به امام و رهبري وجريان زنده عدالت بود. مولود نمي تواند آفريننده و علت فاعلي خود نيز باشد البته مولودي بود که حسد ها را به خود برانگيخت حتي آنگونه که هنگام نمايش سريال يوسف نبي(س) در تلويزيون، رقباي احمدي نژاد از رسانه ملي کلافه شده بودند ونيز به کارگردان فرهيخته و اصولگراي يوسف نبي يورش بردند که چرا در اوج سفرهاي استاني احمدي نژاد، "يوسف"ي به تصوير کشيده شد که او نيز مکرر به شهرهاي مصر سر مي زند واراضي زراعي مردمان مصر را رصد مي کند وسيلوهاي گندم آن شهر را مي کاود.اين در حالي بود که کار نگارش فيلمنامه جناب يوسف نبي (س) به ادوار ما قبل احمدي نژاد باز مي گشت وبه سرشت اصولگرايانه فرج الله سلحشور تعلق داشت.
 
* اصولگرايي و مهندسي فردا
 
با اين وصف گروهها، جريانات کنوني و رجال ايران را چگونه بايدتحليل وتبارشناسي کرد؟ به نظر ما اكنون يک جريان و چند گروه اجتماعي و سياسي در ايران، برابر هم صف آرايي كرده اند. مي گوييم جريان، چون سريان دارد وصدقه جاريه اي در ادوار است مي گوييم جريان، چون زنده است ولواينکه پندار کساني، اين باشد که اصولگرايي، بي خاصيت شده و مرده است ومگر اصولگرايي واصل گرايي کالبد بي جان است! اصل گرايي خود، جان وعين هستي است ومگر مي شود في المثل عدالت را از هستي پاک کرد زيرا «اصالت » و «عدالت » بدون هم، غير قابل تصور است.تصور عدالت حتي موجب تصديق وشناسايي اصالت است. يک اصل گرا در تمناي عدالت است، پس بايد پذيرفت که هم عدالت «وجود »دارد و هم «جاني » که در طلب آن است. گفتيم گروه، چون در کارشان « گره » افتاده و«رقيب »کاريکاتوري «جريان» به شمار مي آيند، چون جريان يافتگي آنها در اسارت گروه گرايي ايشان است.کاريکاتورها، اغراق شده واقعيات و حقايق هستند و وجودشان طفيلي حقيقت و واقعيت است. گروه،« عرضي» وجريان "ذاتي" و « جوهري» است. اينك اما صف آرايي جريان و گروههاي زير به مراحل حساسي نزديك شده است. اين جريان و گروهها كدامند؟ آينده آنها چيست؟ و كداميك پيروز واقعي صحنه هاي اجتماعي در آينده ايران خواهند بود؟
 
در پاسخ بايد گفت: اكنون يک جريان و دو گروه عمده در فضاي عمومي ايران وجود دارند:
 
۱- "جريان اجتماعي اصولگرايي":
 
جريان اجتماعي اصولگرايان، جريان عمومي انقلاب اسلامي است كه ريشه دار و اصيل است و بدور از حاشيه ها، التقاط و انحرافات، اصل گرايي و اصول گرايي را دنبال مي كند. اين جريان چون« نمود» يک «بود» بزرگتري بنام «فرهنگ » است به سهولت زايل شدني نيست، جريان اجتماعي همانا ميوه شجره فر هنگي انقلاب اسلامي است از اين رو برآنيم که جريان اجتماعي اصولگرايي انحراف نمي يابد چون «فرهنگ » ي است، سياسي واجتماعي بودنش نيز مدغم در فرهنگ است اما اين مهم، زماني مثمر است که در عينيت به ساخت وجريان اجتماعي منجر شود دراين صورت، اين جريان، ماندگار نيز مي شود، چون ملاك ها و تراز هاي حرکت و جوشش خود را با ذات انقلاب اسلامي هم آهنگ وهم افق كرده است. اين جريان، سرکرده پذير و فرمانده پذير و مصادره شدني نيست، پدر سالاري مصطلح وسياسي در آن راهي ندارد، ضد پدر سالاري است! و قيم پذير نيست! سالهاست كه رشيد شده است. نه اينکه نظم او در بي نظمي است، اتفاقاً برعکس نظم وانتظام آن،کاملاً ولايتي و فقاهتي است، بجايش برسد يد واحده مي گردد، بنياني مرصوص مي يابد واز حيث مشترک لفظي مي گويم که نظمي آهنين بخود مي گيرد اما در شرايط عادي آنقدر «باز » است و آنقدر شرح صدر دارد که همين صفت آن را لطيف، متكثر و گسترده کرده است، آنقدر شموليت دارد که شامل همه ايرانيان شريعت مدارِ وطنخواه مي گردد و اين وحدت شريعت و وطن كه عصر جديد ايراني را در صفويه رقم زده است درست به عكس ظهور ناسيوناليسم عصر جديد غرب است، در اينجا ايراني با مذهب تكون ملي پيدا كرده و در غرب جديد اما با دوري از مذهب، و اين خود دو سنخ از رشد و توسعه است. نظم ايراني، ولايتي و فقاهتي است چون، همانگونه که در مشروبات ومأکولات به حرام و حلال الهي توجه دارد در سامان اجتماعي و نظم سياسي نيز چنين است. ولايتي و فقاهتي است همانگونه که غائله گنبد و پاوه را به اذن "ولي" ختم کرد، حصر آبادان را شکست، خرمشهر را آزاد کرد و فاو را فتح نمود چشم فتنه ها را كور مي كند، گو اينكه بيش تر از صد سال پيش تنباكو را به اذن ميرزاي بزرگ رضوان الله عليه به سلاح تبديل كرد و با "قدرت نرم فتوا"، استعمار و استبداد را در هم شكست، از اين رو ايرانيان اجمالاً اكنون نيز در اجتماعيات و سياسيات نيز بجاي سرکردگان وصاحب منصبان و پدر سالاران از صاحب نفسان، صائب نظران واهل حقيقت گوش مي کند،بيشتر از اهل سياستي گوش مي کند که در حکومت و سياست، خويش را مسافر ومهاجر مي بينند، مسافرت و مهاجرت نه صرفاً به اين معنا که مناصب ومشاغل در دولت ها موقت است و دست به دست مي شود، خير! مهاجر ومسافراست چون همه اين آيند و روند در قدرت وسياست براي «آخرت» و فقط«مزرعه » اي بيش نيست. پس اهل سياستي که از دالان سفرهاي چهارگانه حکمت متعاليه2 به اداره کشور وجامعه مي پردازند يا به آن توجه نشان مي دهند، بي شک در مسير وافق انقلاب اسلامي قرارداشته ولاجرم با سنت هاي اسلامي فلسفه تاريخ وزبان فطري مردمان همداستان هستند زيرا فطرت، عام ترين، بي تعلق ترين و بي رنگ ترين سعه وجودي است که پروردگار زمين و آسمان درهمه انسانها به وديعه گذارده است با اين حساب زبان سياست متعاليه و علماء وکارگزاران اين قسم از سياست که همانا جريان اجتماعي اصولگرايان برآمده از انقلاب اند به دليل عدم تعلق صرف به ممتازان و ذينفوذان در اقصي نقاط كشور و لايه هاي زيرين شهرها و روستاهاي ايران شبكه دارد و هواداران زيادي را بخود جلب و توده ملت را با خود هم جبهه نموده است. هم جبهگي ملي در جريان اجتماعي اصولگرايي اگر چه سازمان يافته نيست اما اعضايش فطرتاًوجبلاً بصورت شبكه هاي مويرگي هم سخن و همداستان هستند . جريان اجتماعي اصولگرايي برآن است که نبايد فقط درموعد قرار گرفتن درقدرت به باز توليد خويش پرداخت، بهمين خاطر اين جريان با بهره مندي از تجربه ها و آموزه هاي سه دهه اخير، اکنون در انديشه بازتوليد هويت وقدرت اصولگرايي درخارج از ساختار هاي رسمي است. جريان اجتماعي اصولگرا با اينکه در آفرينش سوم تير ۸۴ و۲۲خرداد ۸۸ چهره اي آفريننده داشته اما هرگز ادعاي سهم نکرده است، هيچگاه رئيس جمهور منتخب را تحت فشار نگذاشته ودعوي ميراث ننموده اند، هرگز همانند برخي "متفاوت نمايان " وبعضي " لجبازان" با منتخب روند اصولگرايي سر ستيز نداشته اند، آنگونه که برخي رقبا چنين کرده ومي کنند. لجبازاني که نبرد متافيزيکي ظفرمندانه ايران عليه ايالات متحده آمريکا را در دانشگاه کلمبيا نديدند واز آنهمه صلابت، احساس خجلت کردند!آفرينش ديپلماسي نامه به سران کفر والحاد را نديدند ودرعصر ديپلماسي عمومي ودهکده جهاني، اثر بخشي آن را در افکار عموي انکار کردند و عدم پاسخگويي سران سلطه به نامه را، تحقير ملت ايران پنداشتند اما از اين پندار معلوم بود که منتقدين وطني، قدرت افکار عمومي را به حساب نياوردند و فاقد درک تحولات عصر ارتباطات هستند. لجبازاني که مهندسي تزلزل در اسطوره هولوکاست را از سوي منتخب ملت نديدند و آن را دشمن تراشي خواندند چه بسيار رقيباني که براي متفاوت نمايي با احمدي نژاد با ارائه تحليل ها و پيش بيني هاي ناپخته در منظر افکار عمومي براي دريافت حمله آمريکا حتي «تاريخ ضربت » تعيين کرده بودند، رقباي متعصبي که آثار انقلابي سفرهاي استاني و توزيع ثروت وتسهيلات بانکي را نديدند و آن را توزيع فقر و گدا پروري ناميدند، رقباي شکست خورده اي که انقلاب اقتصادي و اجتماعي در مسير هدفمندي يارانه ها را نديدند و آن را آغاز فروپاشي نظام فرض کرده بودند و مشارکت همدلانه دولت و ملت را دراين راه صعب نديدند و موفقيت هاي دولت دراين مسير را حاصل اتخاذ پيوست امنيتي براي کارفرمايان و صنعت گران در کشور اعلام کردند اما آنها بخواهندو نخواهند اين اقدام دولت وملت تراز شخصيت ايراني را از حيث اجتماعي ارتقاء داد.رقبايي که سفر ظفرمندانه منتخب ملت مسلم واصولگرا را به لبنان وتا مجاورت تپه هاي مارون الرس نديدند و چه بسا وي را از اين مسافرت جهادي بر حذر مي داشتند. رقبايي كه پيروزي نهضت ملي هسته اي كه برتر از نهضت ملي نفت بود را نديدند و از كنار قدرت ملي، مذهبي نو پديد ايراني در رفع انحصار باشگاه فضايي نيز گذشتند. صد البته شاخص خدمت وموفقيت هاي گفته شده به تنهايي موجد حق نيست اما از مناط هاي برجسته تفکر علوي در اداره کشور است ضمن اينکه پر واضح است که مقصود ما دراين باره، لجبازاني است که خويش را در دايره اصولگرايان مي نامند واما فقط متفاوت مي نمايانند، پس قهراً مارا با کسي که در روز تنفيذ رأي ملت بجاي حضور در حسينيه امام خميني (ره) و شرکت در اين آئين ملي – مذهبي راه ييلاقات شمال را در پيش گرفت و با ترشروئي وبه علامت قهر از پايتخت خارج شد و بعدها به «ولي » ما نوشت آنچه را که نبايد مي نوشت ويا با شيوخ و آن آقا که دستان شان به جنايت فيزيکي ومتافيزيکي عليه نظام آلوده شد کاري نيست .
 
جريان اجتماعي اصولگرا دراين بين اما،تمام کارهاي خوب دولت را سردست گرفته و کارهايي که فقط با اصل گرايي مغاير باشد را بر نمي تابند، هرگز خواستار زمين خوردن خدمت گذار ملت نيستند ودراين راه از دوست ودشمن، دشنام ها شنيده و زخم زبان ها دريافت مي دارند، اما نه سياسي بلکه فقاهتي و ولايتي پاي کار دولت ايستاده اند، گو اينکه براي ايستادگي برسر پيمان، همان اصل گرايي را ضمانت پيمان خود و دولت اعلام کرده اند، آن روزها هم که برخي در قامت پدرخوانده اصولگرايي ظاهر مي شدند وفرمان هاي انتخاباتي صادر مي کردند، توده اصولگرايان از برخورد مکتبي آن روزهاي احمدي نژاد رضايت قلبي داشتند، خيلي از آنها اين رضايت قلبي را عمومي کرده بودند، آنهايي هم که رضايت خود از رفتار مستقلانه احمدي نژاد را منتشر نمي کردند در روز واقعه ( روز انتخابات ) چنان کردند كه همگان به رأي العين ديدند، اين غافلگيري حتي چنان بود که يکي از رقبا از فرط عصبانيت وکلافگي از بعضي قهر کرد و چيزي گفت که حاکي از فقدان شناخت مهارت اصولگرايانه مردم ايران در وي بود، آقاي رقيب گفته بود " قرار بود!! چيز ديگر اتفاق بيافتد! " اما به رأي العين ديد که مردم،کاري ديگر کردند و صحنه اي ديگر رقم زدند، اين نيز دليلي بر آن است که بي مدد رجال و بي اعتنا به قرار ومدارهاي محفل ها، مهارت توده مستضعف وانقلابي، خود مؤيد زنده بودن ميزان الحراره اصل گرايي انقلاب در کشور است، امروز نيز بر آنيم با اينکه احمدي نژاد نماد مهارت آن روز انقلابيون، مقابل محفل ها بود، اما دانش انقلابيون ومهارت اسلامي – ايراني در کشور بر فرد او بعنوان رئيس جمهور متوقف نيست. با اينکه احمدي نژاد در پي بردن به ماهيت نهضت مردمي سوم تير، ماهرترين بود اما انقلاب مهارت هاي جديد و فرايند اصولگرايي، ماهرين زيادي خلق کرده است، انقلاب ايران و اصولگرايي اسلامي – ايراني بسيار، متفاوت تر از جغرافياي ليبي وبحرين، يمن و تونس و اردن است، دراينجا مردم مهارت عزل قائم مقام رهبري وخلع فرمانده کل قوا را در پيشينه خود به يادگار دارند، اينان عزل رئيس جمهور و شهادت توأمان نخست وزير و رئيس جمهوررا در خاطرات خود دارند، مهارتي که روز به روز پيشرفته تر مي شود. خلاصه اينکه جريان اجتماعي اصولگرايي و معطوف به انقلاب اسلامي، فراتر از اشخاص، در حال طي طريق است و با حرف هاي تبليغاتي کسي و کساني بي خاصيت نمي گردد، پيشينه شفافي دارد و جزو لايه هاي پيش رو ايرانيان در مقاطع گوناگون انقلاب و دفاع مقدس به شمار مي رود. از حيث عمل اجتماعي و سياسي، اين جريان در کشور با شعار "ما مي توانيم"، توانسته است در عرصه هاي مختلف علمي از جمله؛ فن آوري انرژي صلح آميز هسته اي و شکست انحصار باشگاه فضايي وسيستم هاي ماهواره اي و علوم و فنون بيو تكنولوژيكي، پيشرفت هاي خيره كننده اي را براي كشور رقم زده است. قوت و قدرت اين جريان نيز از خود بسندگي مكتبي و ايمان مذهبي اين جريان نشأت مي گيرد.
 
"جريان اجتماعي اصولگرايي" داراي تفكرات بومي، اسلامي- ايراني و برخوردار از سلوکي، بسيجي و تشنه خدمت رساني اند، آباداني اين سرزمين و پيشرفت اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ايران، اولويت دارترين خواسته اين جبهه ملي و مردمي است.
 
مجاهدان، رزمندگان، عالمان ديني و علمي دغدغه مند، مديران بسيجي و جوانان انقلابي نسل سوم، محور و نيز دامنه شمول اين جريان بشمار مي آيند.
 
آنها به ولايت امري فقيه و مصداق متعين وکنوني آن معتقد و حامي واقعي اقدامات سازنده دولت خدمتگذارند، اما پنهان نمي کنند وبلکه با بانگ رسا خواستار آن هستند كه مؤلفه هاي گفتماني و اعلامي دولت نهم ذيل عنوان دولت اسلامي، گفتمان غالب در دولت دهم نيز باشد، يعني همان چيزي که ايرانيان بصورتي فرايندي و فطرت گرايانه دل در گرو آن داده وبه پاي صندوق هاي رأي رفتند و به خلق سوم تير 84 و 22 خرداد 88 مبادرت ورزيدند. اگر چه جريان اجتماعي اصولگرايي ره آموز خلوص ايدئولوژيک ودر تمناي ناب گرايي است اما اين خلوص تئوريک چنانچه پيشتر نيز گفته شد در حوزه عمل اجتماعي متکثر است ومتصلب و محصور نخواهد بود وتمامي وطن خواهان شريعت محور را در بر مي گيرد جذب حداکثري دارد ودافعه اش حداقلي است، اين جريان، اساساً نقد درون گفتماني دارد، ورشد آن مرهون اصلاح درون متني است. اصولگرايي فقط بااين معناست که ضمن برخورداري از ديالکتيک دروني واستمرار بسوي ناب گرايي اما هرگز بسمت انسداد رهنمون نمي شود، چه اينکه بنا به قول رهبر فرزانه نظام،« ايمان وهويت اسلامي و انقلابي روشن بينانه، دوري از خرافه وسست انديشي وتمناي دائمي عدالت از يک سو وايمان به آينده، برخورداري از روحيه مجاهدت علمي، اعتقاد به آزاد انديشي وکرامت انساني بکارگيري اصل تصحيح روشها در مديريت و تلاش براي شکوفايي اقتصادي – اجتماعي کشور، ايمان به مردم، ايمان به خود، ايمان به استقلال و وحدت ملي از سوي ديگر از مهمترين شاخص ها در اصولگرايي است ». با اين حساب و با آن مبناها واين شاخص ها، اصولگرايي فراگير ترين ساحت، ساخت و جريان زنده و پوياي ايران است.
 
۲- " گروه اصولگراي سياسي"
 
اصولگرايان سياسي، گروه هستند چون خارج از چارچوب قدرت ومنصب، جريان ساز نيستند وعموميت ندارند نه از رابطه اي ارگانيک بلکه از مناسبات مکانيکي برخوردارند. بازتوليد ادبيات ومشي و مرام اين طيف صرفاً با مدد از امکانات مادي دولت يا پارلمان و... صورت مي پذيرد گروه اصولگرايان سياسي در قواي مختلف حضوردارند چيزي اند شبيه کارگزاران سازندگي ويا حزب مشارکت اما با تابلويي زيباتر و اين خود سياسي بودن آنها را از فرايندي بودن و اجتماعي بودن جريان حقيقي اصولگرايان متمايز مي سازد.اصولگرايان سياسي اراده اي صرفاً معطوف به قدرت دارند و حصول به قدرت را شرط ماندگاري مي دانند، بعکس جريان اجتماعي اصولگرايان، که به رغم توجه به قدرت وسياست، اراده اي معطوف به فرهنگ دارند.
"جريان سياسي اصولگرايي" با اينكه خود را اصولگرا، حامي و رفيق دولت مي داند و بعضاً در مديريت هاي ارشد نيز نفوذ بالايي دارند، در بين توده مردم و لايه هاي اجتماعي اما از جايگاه مطلوبي برخوردار نيستند. اين گروه ريشه در آب سياست دارد ونه در خاک معرفت! چراكه صرفاً سياسي اند و به دستگاه معرفت شناسانه دولت نهم وميثاق الست كمتر اعتنا مي كنند. آنها حتي اصولگرايي را محصول اراده و تلاش رييس جمهور يا رئيس پارلمان وشهرداري تهران، برخي فرماندهان سابق جنگ و نظاير آن مي دانند و افزون بر آن يک لايه از اين قبايل سعي مي كنند اصولگرايي را مفهومي عقيم و غير مولد براي كشور ارزيابي كرده و با نگاهي سطحي خواستار حركت در جامعه بر مبناي ويژگي جذاب ماشين هاي رأي ساز هستند. اين درحاليست كه ايران فردا به خلوص ايدئولوژيك نيازمند است، چه اينكه مردم خود مهارت كافي در ميدان سياست را دارا هستند زيرا توده مردم حتي آنقدر در دانش و عمل سياسي مهارت يافته اند كه از خواص پيشي گرفته اند.البته برخي سياسيون درگروه اصولگرايان سياسي اکنون، آنهم پس از پنج سال از روي کار آمدن دولت اصولگرايان ودر آستانه سال ششم در توجيه برخي کاستي ها به پاک کردن صورت مساله پرداخته ومنکر وابستگي خود به اصولگرايان شدند و گفته اند که ما نه اصولگراييم ونه اصلاح طلب! در فرض پذيرش، آنها گفتند چه چيزي نيستند اما نگفتند چه " چيز" ي هستند سلب کردن چيزي، درخوش بينانه ترين وضعيت، اقدامي سياسي است و اين اظهار نظر از آنجا که سياسي است البته ارزش پاسخگويي هم ندارد، اما آن چيزي که تصورش موجب تصديق است همانا اين است که مردم پس از 16 سال آوارگي وسرگشتگي در دولت هاي توسعه آمرانه هاشمي واصلاحات دموکراتيک خاتمي به آرمان هاي سردست گرفته شده مذهبي و ملي اصولگرايان رأي دادند و از «تحير» خويش خارج شدند. با اين که اين مُلک وملت خواستار افرادي كاري و اجرايي با توان بالااما مكتبي و اصولگرا براي حصول به ايران متعالي و قدرتمند 1404 هستند اصولگرايان نفوذي در حلقه اصل گرايان، بر تنور سياست و سياست زدگي مي کوبند، درست همان اقدامي که طيف شبه روشنفکري وغربزده ها را پيش تراز اصولگرايان زمين گير کرده است.
 
اين گروه به رغم نياز بنيادين كنوني به کار وتلاش، اما اكنون در سطح سياست حركت مي كند درحاليكه كشور به مجاهدت اقتصادي بيش از ديگر ساحات پيشرفت نيازمنداست. البته مرادمان رشدي متوازن است كه راههاي ميانبر و جهشي را براي توليد دانش هاي كاربردي و اقتصاد معطوف به توليد قدرت و ثروت بكار بندد.
 
"اصولگرايان سياسي" بي اعتنا به نيازهاي واقعي تلاش مي كنند خود را بر سطح رسانه ها و افكار عمومي تحميل نمايند، آنها تا کنون قادر نشدند برجان وباطن مردمان استيلا يابند اما تلاش مي کنند با کمک ابزارهاي مديريت افکار عمومي، نيازهايي تصنعي براي جان ها و باطن ايرانيان خلق کنند و پس از آن بركالبدهاي مسخ شده فرمان برانند. اين جريان اهل داد و ستد و زد و بند سياسي نيز است، براحتي براي تامين خواسته هاي شخصي و قومي بر سر اصول معامله ميكنند، اين گروه، از سرمايه‌ "تقواي جمعي" نيز تهي است، چه اينكه خويشتن باني و تقواي جمعي در صورتي معنا مي يابد كه افراد براي زدو بند گرد هم جمع نشده باشند، اين در حالي است كه هويت اين گروه به پنهان كاري و نهان روشي است. نهان روشان نه تنها بر رذايل اخلاقي يكديگر خرده نمي گيرند بلكه در اين سلوك سعي مي شود در استتار تخلفات هم پوشان يكديگر باشند. بهمين دليل، همانند ظهور آني در سياست، سقوطي سريع و دسته جمعي دارند. بدليل همين مشي غير اصولگرايانه در اين گروه، آنها به يك بهتان سياسي متوسل مي شوند و اصل گرايي را همان تحجر و واپس ماندگي مي نمايانند. اينان از اهالي لذت و تمتع از قدرت اند چراكه چشم انداز اين جريان، فعاليت هاي سياسي و لاجرم تبليغاتي- انتخاباتي درافق قدرت و ثروت مي باشد، اصولگرايان سياسي براي تداوم حيات خود، رسانه ها را به اجاره خويش در مي آورند و اصلاً رسانه ايجاد مي كنند، در تعامل با اهالي هنر و رسانه هاي مكتوب و مجازي، بيشتر با مخالفين اصولگرايي، نشست و برخاست دارند. اين جريان با اينكه از اصولگرايي عبور نموده است اما در وسط اصولگرايان جا خوش كرده و از موضع اصولگرايان با برخي اغيار تماس مي گيرد و در عوض، برخي از اهالي ژورناليست هنر هم بخاطر حب مالي و منصب هاي وعده داده شده تا مرز مداحي و چاپلوسي "اصولگرايان سياسي" نيز پيش رفته اند. مداحي اي كه نه به دلدادگي که با كلاهبرداري قرين تر است، اصولگراي سياسي اما فكر مي كند توانسته است اين قبيله خاكستري را بنفع خويش جلب و جذب نمايد. غافل از اينکه خود در اين بازار مکاره استحاله شده است.
 
اصولگرايان سياسي بجاي كار، با فلسفه، بازي و دست به تفلسف مي زنند، سخنراني هاي جذاب ارائه مي دهند! حاشيه را بجاي متن و فرع را بجاي اصل بزرگ مي کنند چه اينکه بزرگ نمايي اساساً شغل وکار ويژه گروه اصولگرايان سياسي است علاوه بر اين، سعي مي كنند تا همه را راضي نگه دارند، حتي آنهايي را كه چوب لاي چرخ دولت مي گذارند! بعضاً با كساني نشست وبرخاست و شب نشيني دارند كه نه حتي احمدي نژاد را بلكه فكر و روشش را آنجا که به اصل گرايي مأخوذ از انقلاب متصل باشد در محافل خصوصي خود به تمسخر مي گيرند. اين قبيله که سري در دولت، و دستي در مجلس و نفوذي درثروت دارد مي خواهد دولت مردمي را از مداروتبار دولت نهم خارج و از آحاد و توده مستضعف دور كرده و بر مدار ممتازان تغيير مسير دهد. اينان با هزار توجيه عقل معيشت انديش در حال ريل گذاري جديدي بجاي راه سوم تير هستند و اكنون مي توان گفت كه آنها از ماهيت و فلسفه وجودي سوم تير و 22 خرداد عبور کردند.
 
۳- "گروه دوم خردادي" واصلاح طلب
 
اين جريان، اكنون به بركت هوشياري مردم در وضعيت احتضار بسر مي برد. ملت کماکان منتظر است تا مرز بين کودتا چيان، براندازان و لايه هاي معتقد به قانون اساسي در اين طيف روشن شود، ما از حيث جامعه شناسي نمي خواهيم وجود گروههاي دوم خردادي وموسوم به اصلاح طلب را انکار کنيم چه اينکه اين کار از قضاوت عقل به دور است اما عيچ عاقلي حضور ضد انقلابيون وفاداران به يک کشور و انقلاب را در جبهه اي واحد، توأم با تدبير و عدالت و انصاف نمي داند، نمي شود توأم، با انقلاب وبر انقلاب بود! البته ملت کاري به تحفظ لساني يا هم پيماني نوشته ونانوشته اين طيف با يکديگر ندارد جريان وحرکت تاريخ که منتظر کسي نمي ماند، امت شناخت اش را با مهارت هاي تاريخي پي گرفته و منتظراعلام نظر آنها نمي ماند زيرا حضور تاريخي ايرانيان در ايام پس از فتنه ۸۸،ضمن در پي داشتن مرگ سياسي كودتاچيان، حتي گروههاي دوم خردادي هوادار نظام را نيز به حاشيه رانده و منزوي كرده است. اما عُقلا در اداره کشور از اين همپيمايي نانوشته منجر به حذف و انزواي بخشي از جامعه اظهار خوشحالي نمي کنند، به ديگر سخن سرنوشت گروههاي دوم خردادي نه به دست رقبا که به دست خود ايشان است زيرا، هيچگاه نظام سياسي اسلام کسي را از مدينه خود اخراج نکرده است، بنظر مي رسد مشي اعلامي وغير

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : حضور جريان اجتماعي اصولگرايان در سپهر سياست/ 1 , چيستي سوم تير و ۲۲ خرداد, جریان اجتماعی و گروه سیاسی اصولگرا, ,