شعبه آلمان مرکز تحقیقات استراتژیک اسپن از 22 تا 24 سپتامبر 2010 نشستی بسیار حساس و راهبردی درباره برنامه هسته ای ایران برگزار کرده است که حاوی نکات مهمی درباره تحلیل غرب از برنامه هسته ای و ابعاد قدرهمچنت ملی ایران و ین تبیین هایی مهم از راهبرد آن برای مقابله با ایران است.
تحليلهاي مطرح شده و برآوردها از وضعيت هستهاي ايران بهويژه در بخش پس از مقدمه يعني "خلاصه مطالب ارائه شده در نشستهاي همايش" که وضعيت هستهاي ايران را از حيث تجهيزات، مواد و هدفگذاري بررسي ميکند، کاملاً مغرضانه است اما ميتواند تصويري از فضاي توهمي عليه کشورمان را نشان دهد.
همچنين در بخش مقدمه، نکات قابل توجهي در مورد برآورد از نوع عمل سياسي ايران در قبال موضوع هستهاي بيان شده است.
* مقدمه ای درباره موسسه اسپن
موسسه اسپن، آن گونه که در پايگاه اينترنتي آن آمده است، بيش از 60 سابقه کار تحقيقاتي دارد و مأموريت خود را بهبود بخشيدن کيفيت تصميم گيري و رهبري از طريق گفتگو درباره ارزشها و آرمانهاي اساسي در برخورد با چالشهاي پيش روي سازمانها و حکومتها در تمامي سطوح تعريف کرده است.
شاخه آلماني اسپن(ASPEN) آن گونه که خود ادعا ميکند با توجه به اهميت و پيامدهاي راهبردي برنامه هستهاي ايران و تاثير ايران مسلح به سلاح هستهاي در برهم خوردن توازن راهبردي قدرت در جهان، در تاريخ 22 تا 24 سپتامبر 2010 در "هاوزدِرکومرزبانک"(Haus der Commerzbank) در نزديکيهاي دوارزه براندربرگ برلين آلمان همايشي با حضور بسياري از کارشناسان برجسته برگزار کرد تا ژرفاي "پيامدهاي برنامه هستهاي ايران" را بررسي کند.
اين همايش به شش جلسه يک ساعت و نيمي تقسيم شد. نشست نخست به رياست "کارستن فويگت" (karsten voigt)، نائب رئيس ASEF و عضو هيئت امناي موسسه اسپن و هماهنگ کننده سابق روابط آلمان و آمريکا در وزارت امور خارجه جمهوري فدرال آلمان، برگزار شد. اين نشست به اين مسئله ميپرداخت که براي ديپلماسي با ايران در زمينه برنامه هستهاي اين کشور چقدر وقت باقي مانده است.
نشست دوم به رياست "هورست تلچيک" (Horst Teltschik)، مشاور امنيتي و سياست خارجي سابق هلموت کهل صدر اعظم پيشين آلمان، اين پرسش را مطرح ميکرد که آيا جامعه بينالملل، رويکرد ديپلماتيک درستي را براي حل بحران هستهاي ايران دنبال ميکرده است يا خير؟
ريچارد دالتون، يکي از اعضاي موسسه سلطنتي مطالعات بينالمللي (يا همان چاتمهاوس) و همچنين سفير سابق انگليس در جمهوري اسلامي ايران، رياست نشست سوم را به عهده داشت که به مقاصد، توانمنديها و نقاط قوت و ضعف حکومت ايران ميپرداخت.
مايکل اشتورمر (Michael Stürmer)، خبرنگار ارشد روزنامه آلماني "دي ولت" (Die Welt) رياست نشست چهارم را به عهده داشت که به بررسي گزينههاي نظامي در برخورد با برنامه هستهاي ايران ميپرداخت.
پرفسور "حسين بگچي" (Hüseyin Bagci) از دانشگاه فني آنکارا، رياست نشست (پنجم) مربوط به پيامدهاي راهبردي ايران هستهاي را به عهده داشت؛ و فرانسوآ هيزبورگ (Francois Heisbourg)، رئيس شوراي "موسسه بينالمللي براي مطالعات راهبردي" (the International Institute for Strategic Studies) بر ميزگرد جمع بندي رياست ميکرد که به پيامدهاي راهبردي برنامه هستهاي ايران ميپرداخت و به نشست سال 2010 مجمع پايان ميداد.
افزون بر آن، دو سخنران نيز، پس از هر شام، شرکت کنندگان مجمع را مخاطب قرار دادند و زمينههاي بيشتري را براي تامل و تفکر در اين زمينه ارائه دادند. موضوع سخنراني ايکارت فون کلدن (Eckart von Klaeden)، وزير مشاور آنگلا مرکل اين بود که: "برنامه هستهاي ايران به چه ميزان يک چالش جهاني است؟" نجم الدين شيخ، وزير خارجه پيشين کشور پاکستان نيز دريافتهاي خود را از اين سوال که: "طرز نگرش جهان اسلام و جنبش غيرمتعهدها به نزاع بر سر برنامه هستهاي ايران چيست؟" ارائه داد.
1ـ ديباچه
اختلاف عظيم موجود در برآوردهاي کنوني در خصوص زماني که ايران براي دستيابي به تسليحات هستهاي نياز دارد، ناشي از وضعيت برنامه غني سازي جمهوري اسلامي است. ساختار سانتريفيوژهاي کنوني ايران معيوب است و همين مسئله ايران را واميدارد تا چيزي بين چهار سال آينده را فقط صرف توليد سانتريفيوژهاي جديد کند که تازه مواد خام لازم را براي آن هم ندارد. بنابراين ميتوان گفت که در تهديد نظامي کوتاه مدت برنامه هستهاي ايران، اغراق شده است. در بهترين حالت، حداقل يک سال وقت لازم است تا ايران بتواند شروع به پشت سر گذاشتن اين مانع کند. با وجود اين، ايران ممکن است پس از آن به وضعيتي برسد که بتواند به آستانه هستهاي شدن خيز بردارد.
رويکردهاي ديپلماتيک ديگري نيز براي حل بحران هستهاي ايران وجود دارند و از اين نظر، هنوز جا براي مذاکره هست. اگرچه بازيگران ايراني که اکنون زمام امور را به دست گرفتهاند، مجموعهاي متفاوت از بازيگران گفتگوهاي پيشين هستند و فرايندي کاملاً متفاوت از مذاکرات نيز در جريان است اما پيشينه مذاکره با جمهوري اسلامي ايران چندان هم خالي از موفقيت نيست. افزون بر آن، انسجام بينالمللي لازم براي موفقيت در گفتگوها اکنون قويتر از هر زمان ديگري است. با وجود اين، رقابت و تقابل داخلي در رژيم ايران بسيار مهم است و حتي ممکن است مانع از هرگونه دستيابي به توافقي ديپلماتيک شود.
درست است که کارآمدي تحريمها هنوز در هالهاي از ابهام قرار دارد و قطعيت نيافته است اما خود تحريمها پيامي مهم منتقل ميکنند که نشان از عزم بينالمللي دارد. آنها همچنين توجيهي قانوني براي کنترل توسعه صادارت فراهم ميکنند و اجازه ميدهند تا اقدامات موثرتري در زمينه منع تکثير تسليحات هستهاي صورت پذيرد.
گفتمان سرکوب غرب تنها موجب ميشود که بن بست برنامه هستهاي ايران بيشتر از آن که از مشروعيت داخلي حکومت جمهوري اسلامي بکاهد، بر آن بيفزايد. ممکن است برخلاف عقل سليم به نظر آيد اما تعامل بينالمللي گستردهتر با ايران ميتواند واقعاً به تضعيف دولت فعلي در اين کشور بينجامد.
با شکست افشاگريهاي مرتبط با رفتار زننده جمهوري اسلامي يا احتمال حمله ايران به اسرائيل، جامعه بينالملل ميخواهد مشروعيت خود را همچنان حفظ کند، بايد نشان دهد که پيش از اتخاذ هر گونه اقدام نظامي عليه ايران، تمام گزينههاي ممکن را امتحان کرده است. با وجود اين، اشتياق دولتها به اقدام نظامي کم است و اقدام خودسرانه ائتلافهاي داوطلبانه تنها موجب فرسايش انسجام اتحادهاي کنوني ميشود. شماري از اقدامات نظامي غيرجنبشي[1] بدون توسل به جنگ ميتواند پيامهاي ديپلماتيک را تقويت کنند. در صورت شروع حملهاي نظامي ضروري شود، حملهاي محدود و ضربتي ميتواند مزاياي آشکاري دربرداشته باشد. هرچند صرفنظر از اتخاذ هر گزينه نظامي، اقدامات تلافي جويانه گسترده ايران را درپي خواهد داشت.
طرز رفتار گذشته حکومت ايران، ماهيت رژيم سياسي فعلي حاکم بر ايران و اهداف مشهود آن، همه از عواملي هستند که پيامدهاي رسيدن ايران را به آستانه هستهاي شدن، نگران کننده ميکنند. ايران هستهاي، يا عمال آن، خود را در برابر اقدامات تلافي جويانه غرب مصون خواهند ديد و از اين رو انتظار ميرود که سياستهاي تهاجميتري در پيش گيرد.
اگر چنين اتفاقي رخ دهد، بعيد است که سياستهاي اعلامي غرب درباره مهار و تحديد نفوذ پيشرفت هستهاي ايران بتواند مايه آسايش خاطر کشورهاي منطقه باشد. ممکن است مسابقه تسليحات هستهاي در منطقه به راه افتد. احتمال بحران شديد هستهاي را در جنوب لبنان نيز نبايد به طور کامل دست کم گرفت.
اگر به جمهوري اسلامي ايران پيش از دستيابي آن به ظرفيت گريز و تکثير تسليحات هستهاي حمله نشود، پاسخ جامعه بينالملل به رسيدن ايران به آستانه توليد تسليحات هستهاي، به احتمال زياد تقويت تلاشهاي مرتبط با رژيم منع تکثير و تکيه بيشتر بر پدافندهاي موشکي بالستيکي خواهد بود.
بر اساس آنچه که سايت ايران هستهاي منتشر کرده، بخش دوم گزارش تفصیلی موسسه اسپن درباره برنامه هسته ای ایران مقدمه است که برگزار کنندگان همایش درباره اطلاعات موجود از برنامه هسته ای ایران نوشته اند. این بخش مملو از اطلاعات و ارزیابی های غلط و پیش فرض های مغرضانه است اما چند نتیجه گیری مهم دارد که از جمله آنها این است که اولا غرب درباره برنامه ایران فقط چند سناریو دارد نه یک ارزیابی قطعی، ثانیا غرب قبول دارد که ایران مکررا سرویس های اطلاعاتی آن را غافلگیر کرده است و ثالثا توان فنی ایران تا همین جا گزینه های بسیار متنوعی را برای انتخاب در اختیار ایران می گذارد.
***
خلاصه مطالب ارائه شده در نشستهاي همايش
الف) چقدر وقت براي ديپلماسي باقي مانده است؟
"چقدر وقت براي ديپلماسي باقي مانده است؟" پرسشي بود که در مقاله مورد بررسي در ميزگرد نخست به قلم ترزه دلپش (Therese Delpech)، رييس کميسارياي امور راهبردي کميسيون انرژي اتمي فرانسه، مطرح ميشد. آرمين حسن پوش (Armin Hasenpusch)، معاون مدير کل سازمان اطلاعاتي آلمان، اوليهاينونن (Olli Heinonen) مدير کل سابق امور پادماني در آژانس بينالمللي انرژي اتمي سازمان ملل، و افرايم آسکولاي (Ephraim Asculai) يکي از کارشناسان ارشد موسسه مطالعات امنيت ملي تل آويو (INSS) در خصوص اين مقاله به اظهارنظر پرداختند.
شرکت کنندگان و سخنرانان در کل در خصوص زمان در دسترس براي ديپلماسي بدبين بودند. از ديد آژانسهاي اطلاعاتي، گستره برنامه غني سازي اورانيوم ايران و ديگر فعاليتهاي هستهاي اين کشور تنها ميتواند به يک معنا باشد: ايران برنامهاي با هدف دستيابي به جنگ افزاري هستهاي را دنبال ميکند. سرويسهاي اطلاعاتي بينالمللي درباره اين مسئله اتفاق نظر گستردهاي دارند که ايران به احتمال زياد تمام قطعات لازم براي توليد جنگ افزار هستهاي را در اختيار دارد و تنها بايد از گلوگاه باقي مانده يعني توانمندي لازم براي توليد مواد شکاف پذير به مقادير کافي بگذرد تا کشوري هستهاي شود. پاسخ سوال " زمان باقي مانده براي ديپلماسي" حول سه محور ميگردد:
1- تعريف شاخص پايان ديپلماسي
2- محدوديتهاي زماني که محاسبات فيزيکي مربوط به غني سازي اورانيوم براي توليد سلاح هستهاي بر ما تحميل ميکند.
3- اطلاعات ما از پيشرفت برنامه هستهاي ايران.
پيش از پاسخ به اين سوال که "چقدر زمان براي ديپلماسي باقي مانده است؟" بايد از خود پرسيد که "چقدر وقت پيش از آن که چه اتفاقي رخ دهد؟" چقدر وقت پيش از آن که ايران نخستين جنگ افزار هستهاي قابل استفاده خود را بسازد؟ يا چقدر وقت پيش از آن که ايران به نخستين اورانيوم با غناي بالاي 93 درصدي خود دست يابد تا بتواند از آن در قلب يک جنگ افزار هستهاي استفاده کند؟ هر کشوري که به دنبال سلاح هستهاي است لاجرم با همين دو هدف مواجه است، يعني ميخواهد 1- کشوري برخوردار از فناوري هستهاي باشد 2- صاحب حداقل يک يا چند تا سلاح هستهاي عملي و قابل استفاده باشد.
زمان مورد نياز براي حرکت از هدف دوم به هدف اول دوره "هشدار راهبردي" (اﺧﻄﺎر پيش از ﺷﺮوع ﻋﻤﻞ ﺗﻬﺪيد آميز) ناميده ميشود و به ويژه براي کشورهايي مثل اسرائيل که با دورنماي تهديد شدن با چنين سلاحهايي مواجه هستند، مهم به شمار ميآيد. اگر کشوري از الگوي برنامه فشرده هستهاي عراق (Iraqi crash program) براي تبديل ميلههاي سوخت هستهاي به جنگ افزاري هستهاي نسخه برداري کند، آن وقت به نظر ميآيد که دوره "هشدار راهبردي" از هدف اول تا هدف دوم چيزي حدود 6 ماه باشد.
بنابراين، زمان باقي مانده براي ديپلماسي به دقيقترين برآورد ما از اين بستگي دارد که ايران اکنون در کجاي مسير منتهي به هستهاي شدن يا برخورداري از بمب هستهاي قرار دارد. علم فيزيک تسليحات هستهاي وقتي ميخواهد به سوال وقت باقي مانده پاسخ دهد، به مجموعهاي از احتمالات اشاره ميکند.
درست به همين شکل، درباره رويکرد اصلي که ايران ميتواند براي دستيابي به تسليحات هستهاي در پيش گيرد، فرضيههاي متفاوت و واگرايي وجود دارند. آمريکا و کشورهاي غربي، مبناي برآوردهاي خود را بر محتملترين مسيري ميگذارند که يک کشور ميتواند براي دستيابي به تسليحات هستهاي در پيش گيرد و در نتيجه به زمان برآوردي طولانيتري ميرسند. اما اسرائيليها مبناي برآوردهاي خود را بر اين پيش فرض قرار ميدهند که برنامه فشرده در جريان است که با هدف در پيشگيري کوتاهترين مسير ممکن براي دستيابي به تسليحات هستهاي طراحي شده است. روشن است که چنين رويکردهايي به زمان برآوردي کمتري ختم ميشوند. اسرائيليها باور دارند که تا به حال، هر چه شواهد به دست آمده همگي دال بر درستي رويکرد آنها بوده است.
اين برآورد کوتاه مدت از زمان مورد نياز ايران براي دستيابي به سلاح هستهاي بر اساس سندي شکل گرفته است که به ايرانيها داده شده بود و بعدها از دانشمند هستهاي پاکستان يعني عبدالقديرخان توقيف شد. اين سند به تشريح فرايندي چهار مرحلهاي براي تبديل هگزافلوريد اورانيوم به يک نيمکره فلزي اورانيومي ميپردازد، نيمکرهاي که وزن آن کمتر يا تقريباً برابر با 25 کيلوگرم است و قلب يک بمب هستهاي به شمار ميآيد. در طي اين فرايند، بايد زماني نيز به باز آرايي تنظيمات تاسيسات سانتريفيوژي اختصاص داده شود و اين کار بايد در بين مراحل غني سازي انجام شود.
طرح عبدالقديرخان توانايي آن را دارد که در ظرف 9 ماه، هشت وسيله انفجاري هستهاي را با تمام مراحل تبديل، ريخته گري، ساخت و آزمايش توليد کند. اما اين برآورد با درنظرگرفتن يک واقعيت ديگر از اين هم که هست، پيچيدهتر ميشود. بسته به اين که ساختار سلاح هستهاي چقدر پيچيده باشد، مقدار اورانيوم با غناي بالاي لازم براي آن ميتواند به مراتب پايينتر از 25 کيلوگرم، يعني به مراتب پايينتر از سطحي باشد که غالباً از آن به عنوان کمترين مقدار مورد نياز ياد ميشود؛ و اين ميتواند به معناي کوتاهتر شدن هرچه بيشتر زماني باشد که تکثيرکنندگان مُجَرَّب هستهاي به آن نياز دارند تا جنگ افزاري هستهاي توليد کنند.
با وجود اين، بايد برآورد کوتاه مدت را بهعنوان "بدترين سناريوي" ممکن در نظر گرفت. بر اساس ديگر برآوردهاي اطلاعاتي، موجودي اورانيوم با غناي پايين ايران (غناي 5/3 درصدي) در حال حاضر 3000 کيلوگرم است که به ايران اين قابليت نظري را ميدهد تا اگر همه چيز خوب پيش رود يک تا دو وسيله انفجاري هستهاي را ظرف 12 ماه آينده توليد کند. اما در عمل، توليد چنين تسليحاتي به مراتب بيشتر طول خواهد کشيد زيرا با کمکهاي خارجي اندکي که به ايران شده است، هيچ چيز به هيچوجه خوب پيش نرفته است.
افزون بر آن، از آنجا که شش تا 12 ماه اضافي ديگر نيز در پس از آن لازم است تا فرايند تسليحاتي کردن يک وسيله انفجاري هستهاي تکميل شود، برآورد واقع گرايانهتر به ما ميگويد که زمان مورد نياز ايران براي توليد يک سلاح قابل استفاده هستهاي بايد چيزي بين 3 تا 4 سال آينده باشد.
فيزيک تسليحات هستهاي حکم ميکند که توليد چنين جنگ افزارهايي حداقل 15 ماه، يعني 9 ماه غني سازي به اضافه شش ماه ساختن سلاح، و حداکثر پنج سال، يعني چهار سال غني سازي به اضافه 12 ماه ساختن سلاح، طول بکشد. اختلاف گستردهاي که در اين برآوردها از زمان لازم براي غني سازي اورانيوم به منظور ساخت سلاحي هستهاي به چشم ميخورد از مبناي متفاوت آنها ناشي شود. در ديدگاه حداقلي، مبناي کار نظري بوده و بر اين پيش فرض گذاشته ميشود که ايران يک برنامه غني سازي کاملاً فعال دارد و اين برنامه به احتمال زياد در سايتهاي سري ديگري نيز در جريان است. اما در ديدگاه حداکثري، برآورد ما بر اساس اطلاعات فعلي مان از وضعيت برنامه هستهاي ايران در بخشهاي مختلف است.
ايران منابع اورانيوم داخلي خود را دارد. اين کشور دو معدن اورانيوم دارد: يک معدن فعال در ساغند و يک معدن ديگر که بياستفاده مانده است. اين معادن تحت نظارت آژانس بينالمللي انرژي اتمي نيستند و ميتوانند 20 تن اورانيوم در روز توليد کنند که اين مقدار براي رفع نيازهاي تاسيسات غني سازي نطنز کافي است. البته، کيک زرد و هگزافلورايدي که در اصفهان توليد ميشود تحت نظارت آژانس بينالمللي انرژي اتمي هستند. پس از گذشت هشت سال از افشاي فعاليت غني سازي اورانيوم ايران، اين فرايند دارد به مقياس صنعتي ميرسد.
در زمان نگارش اين مقدمه، ايران در ماه 120 کيلوگرم اورانيوم با غناي پايين توليد ميکند. اين بدين معني است که ظرف يک سال، ايران 1500 کيلوگرم ديگر افزون بر 2000 کيلوگرم اورانيوم با غناي پايين فعلي خود خواهد داشت. البته اين مقدار مواد شکاف پذير براي دستيابي به "ظرفيت گريز" از پيمان منع تکثير (NPT) کافي نيست.
يکي از عواملي که جلوي دستيابي ايران را به ميزان غني سازي حتي بيشتر از اينها ميگيرد، احتمال آلودگي اورانيومي است که دارد غني ميشود و عامل ديگر نيز عملکرد پايين سانتريفيوژهاي پييک(P1) است که ايران از پاکستان گرفته است.
جمهوري اسلامي به دستگاههاي يدکي نياز دارد زيرا هر سال تا 10 درصد دستگاههاي P1 از کار ميافتند. به خاطر همين درصد نسبتاً بالاي خرابي که به طور ذاتي در ساختار سانتريفيوژهاي P1 وجود دارد، ايران نميتواند ميزان توليدي سالانه خود را در توليد اورانيوم با غناي پايين افزايش دهد. درست به همين علت بود که عبدالقديرخان تصميم گرفت که از ساختار سانتريفيوژهاي P1 به سوي ساختار سانتريفيوژهاي P2 حرکت کند.
به خاطر مشکلاتي که ايران با ساختار سانتريفيوژ P1 دارد، تنها ساختارهاي سانتريفيوژهاي P2 و IR1-IR4 ميتوانند مسير روبه جلوي اين کشور براي نيل به هدف توليد مقادير کافي از اورانيوم با غناي بالاي 93 درصد و استفاده از آن براي ساخت قلب يک سلاح هستهاي باشند.
بر اساس برآوردهاي اطلاعاتي، ايران به مقدار کافي ذخاير فولاد مارژين (maraging steel) دارد که بتواند براي غني سازي اورانيوم خود 10 هزار سانتريفيوژ بسازد. با توجه به آن که ايران هم اکنون هشت هزار دستگاه سانتريفيوژ در اختيار دارد، اگر دو هزار سانتريفيوژ ديگر بسازد، همه موجودي استيل با کيفيت بالاي خود را تمام خواهد کرد. اگر يک حساب سر انگشتي کنيم ميبينيم که تقريباً يک سال طول ميکشد تا يک ساختار سانتريفيوژي جديد و کارآمد طراحي شود، دو سال تا آزمايشهاي کوچکي روي آن اجرا شود، سه سال تا يک آبشار سانتريفيوژي کوچک توليد شود، و چهار سال نيز تا يک تاسيسات غني سازي در مقياس آزمايشي (demonstration scale) ساخته شود.
بر اساس اطلاعات کنوني که در دست داريم، بعيد است که ايران بتواند بهطور کامل آبشارهاي سانتريفيوژي IR1 را جايگزين سانتريفيوژهاي ناکارآمد P1 کند. ايران هنوز در زمينه سانتريفيوژهاي IR1 با يک مشکل ساختاري بنيادين مواجه است و همان طور که پيش از اين نيز به آن اشاره شد، دسترسي ايرانيها به ذخاير فولاد با کيفيت بالا محدود است. با اين تفاسير، تنها ساختار سانتريفيوژهاي IR2 ميتوانند مسير جايگزين باشند.
ايران از ذخاير انساني لازم براي اتخاذ چنين مسيري برخوردار است اما تاثير تحريمهاي اقتصادي بينالمللي عليه ايران دارند آشکار ميشوند و دستيابي به ذخاير لازم براي ساخت آبشار سانتريفيوژهاي نسل دوم را به مراتب دشوارتر از پيش ميکنند. ايران در حال حاضر نه به فولاد مارژين و آلياژهاي آلومينيوم کافي براي ساخت تعداد لازم از سانتريفيوژهاي IR2 دسترسي دارد و نه ميتواند دسترسي داشته باشد. ايران همچنين در حال حاضر به مواد ترکيبي لازم براي توليد رشتههاي فيلاماني ترکيبي مدور که در محور گردنده سانتريفيوژهاي IR2 به کار ميروند دسترسي ندارد.
البته اين تحليل به چند پيش فرض کليدي گره خورده است و ايران پيش از اين نيز نشان داده که هميشه در آن اتفاقات بسياري رخ ميدهند که از ديد جامعه اطلاعاتي بينالملل پنهان ميمانند. بنابراين، اگر تاسيسات سري بيشتري ساخته شوند، که حداقل از ساخت يکي از آنها باخبريم، آن وقت جدول زماني فوق الذکر به شدت به هم ميخورد و اعتبار خود را از دست ميدهد. افزون برآن، ايران ميتواند از اين موقعيت استفاده کند تا توجه جامعه بينالملل به مسير غني سازي اورانيوم آن براي توليد بمب گرم است، مسيرهاي جايگزين ديگري براي خود باز کند.
ايران ميتواند از سوخت تابش ديده هستهاي رئاکتور بوشهر (the irradiated fuel) پلوتونيوم استخراج کند و آن را به پلوتونيوم با غناي بالا فرآوري کند اما براي اين کار به يک نيروگاه بازفراوري نياز خواهد داشت. البته، ايران قطعاً دانش تخصصي ساخت چنين نيروگاهي را در اختيار دارد.
در سوخت رئاکتور بوشهر همچنين مقدار عظيمي اورانيوم تابش نديده موجود است. هدف پروژه "نمک سبز" ايران (“Green Salt”) نيز در واقع تبديل اين اورانيوم به تترافلوريد اورانيوم و گاز هگزافلورايد اورانيوم است. در نهايت بايد يادآور شد که يک رئاکتور آب سنگين نيز در اراک قرار دارد که به پروژه IR-40 مشهور است.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : غافلگیری سرویسهایاطلاعاتیغرب, گزارش, شعبه آلمان, مرکز تحقیقات, استرتژیک اسپن, ناکارآمدي تحريمها, شکست افشاگريها, اقدامات تلافيجويانه, ,