ناگفته‌هایي از مسیح بلوچستان سردار شهيد نور علي شوشتري

 

پرده اول: سرنوشتی که یک لحظه تغییر کرد

مهدي جهانتيغي: فرماندهان ارشد سپاه از جمله فرمانده کل سپاه پاسداران سردار عزیز جعفری برای تودیع و معارفه فرمانده ارشد جدید جنوب شرق و قرارگاه قدس به زاهدان آمده بودند. تعداد زیادی از مردم، فرماندهان نظامی، سران طوایف، مسوولین ارشد استانی و... در سالن مورد نظر جمع بودند.

سردار جعفری به یک‌باره می گوید تصمیمش عوض شده و می خواهد به‌جای سردار خضرايي، آقای شوشتری را معرفی کند. همراهان می گویند که دیگر فرصتی نیست. عزیز جعفری می گوید از خود شوشتری بپرسیم. سردار شوشتری دست‌هایش را به علامت کسب اجازه برای سخن گفتن بالا می کند ولی به یک‌باره رها می کند و می گوید هرچه شما امر کنید، قبول می کنم، موافقم!

چند روز بعد؛ وقتی از سردار شوشتری ماجرای دست بلند کردنش را پرسیدند، گفت: دستم را بلند کردم که بگویم من مشکل دارم، اجازه بدهید خود سردار خضرایی باشد. من هنوز خانواده ام در مشهد هستند. اما یک حسی در درونم گفت از امام رضا خجالت نمی کشی؟ او مشکلات تو را حل می کند، قبول کن. لذا دستم را سریع پایین آوردم و مخالفتی نکردم.

پرده دوم: خدمت‌گزاری شبانه روزی سردار 61 ساله

فروردین ماه سال 88 شهید شوشتری ضمن حفظ سمت جانشینی نیروی زمینی سپاه مأموریت خود را در سیستان وبلوچستان آغاز به‌کار می کند. او که پیش از این در مناطق مرزی مانند کردستان و غرب کشور سال‌ها فرماندهی کرده است، کار در مرزهای شرقی را هم به‌خوبی بلد است. شبانه روزی فعالیت و تلاش می کند.

تمام فکر سردار این شده بود تا ناامنی های جنوب شرق را تبدیل به امنیت پایدار کند. برای این کار، مهم‎ترین روش را واگذاری امنيت جنوب شرق كشور به مردم خود آن منطقه می دانست و می گفت تنها دادن سلاح کافی نیست بلکه باید به مردم این منطقه برای رفع مشکلات‌شان در ابعاد مختلف نقش های پررنگ داد.

در کنار این موضوع، مسائلی همچون محرومیت زدایی، دیدار با سران طوایف و برپایی بیمارستان های صحرایی را به صورت دوره ای و مرتب دنبال مي‌كرد. چه بسیار مردم محرومی که هزینه درمان خود را نداشتند و به صورت رایگان در این بیمارستان های صحرایی درمان شدند.

این اقدامات خالصانه موجب شد که خیلی زود نام سردار "نورعلی" در منطقه طنین انداز شود. باور بعضی ها نمی‎شد كه یک سردار 61 ساله این‌قدر انرژی داشته باشد.

پرده سوم: سردار در قامت یک پدر برای محرومین

سردار شوشتری تنها وقتش را به دیدار سران طوایف و جلسات امنیتی کلان اختصاص نمی داد. هر زمانی که فرصتی پیش می آمد، خودش مستقیم به مناطق محروم می رفت و حتی برای ایجاد اشتغال جوانان آن منطقه دست به‌کار می‌شد.

ارتباطش چنان با مردم صمیمی شده بود که خیلی از آن‌ها حتی شماره موبایل شخصی او را هم داشتند و هروقت با مشکلی برخورد می کردند، مستقیما به خود او زنگ می زدند و او هم صمیمانه جواب‎شان را می داد و مشکل‌شان را پیگیری می کرد.

یک‌بار در یکی از مناطق بلوچستان نام بیش از 300 زن بلوچ را به او دادند که بی‌سرپرست شده بودند. در بلوچستان تعداد زیادی از ازدواج ها ثبت نمی شوند، زنان پس از طلاق یا فوت همسرشان از بسیاری خدمات از جمله بیمه و... محروم می مانند. سردار، بیمه این زنان را خود شخصا پیگیری کرد و به مسئولین استانی می گفت نیاز به آوردن مدرک نیست و پس از آن هم تمام آن‌ها را تحت پوشش کمیته امداد قرار داد.

سردار به‌اينجا نيز اكتفا نكرد و دستور داد تا براي آن‌ها اشتغال‌ ايجاد شود. بعد از شهادت شوشتری برخی از همان زنان می گفتند که دوباره ما بی سرپرست شدیم و بچه هایمان یتیم. سردار حتي براي خانواده اعداميان هم كار مي‌كرد و مي‌گفت اگر كسي اعدام شده، خانواده او چه گناهي كرده است؟ به خانواده فقرا سركشي كرده و مشكلات آنها را برطرف مي‌كرد، به طوري كه بعد از شهادت ايشان در هر روستايي كه تا اسم سردار شوشتري آورده مي‌شود، مردم غصه‌دار می شوند.

پرده سوم: سنگ اندازی‌های شروع می‌شود

با آمدن سردار، برخی جریان‌هاي وهابی در منطقه شروع به تبلیغات مسموم علیه وی کردند و تلاش می کردند که مردم بلوچ را از او دور کنند. همان زمان، سال 88، فتنه برای فضای کشور حاکم شده بود. مسئول ستاد موسوی در سیستان و بلوچستان در مصاحبه با بی‌بی‌سی فارسی اقدامات سردار را تفرقه‌انگیز لقب می دهد!

از سوی دیگر، گروهک ریگی نیز كه از اغتشاشگران سبز حمایت می کرد، با عناوین مختلف در فضای مجازی و از طریق عواملش تلاش می کرد با جوسازی مردم را نسبت به او بدبین کنند. با همه‎ی هجمه رسانه ای که عوامل فتنه و وهابیون درباره شهید شوشتری مي‌كردند، راه به جایی نبردند و هر روز سران طوایف و مردم به او نزدیک‎تر می شدند.

کار به جایی رسید که برخی از سران طوایف را که سال‌ها بود باهم درگیر بودند، با واسطه‌گری سردار با هم آشتی کردند. برای همین بود که عوامل استکبار تنها گزینه باقی مانده در مواجهه با سردار شوشتری را ترور وی قرار دادند.

پرده چهارم: گزارش چند ماه خدمت

روز قبل از حادثه پیشین که شهید شد، در تهران به دفتر فرمانده نیروی زمینی سپاه رفت، گزارش اقداماتش را با حزن و اندوه خاصی می داد، می گفت، آقای اسدی! در بلوچستان عده ای نان خوردن هم ندارند. خیلی از کسانی که قاچاقی هستند، به دلیل فقر مالی است. او ادامه داد که سپاه در این منطقه تمام قد وارد میدان شده و به بسیاری از مشکلات منطقه رسیدگی کرده از مسائل بهداشتی تا امنیتی؛ ا لآن وضع استان بسیار مطلوب شده است، گزارش که تمام شد، گفت ولی این استان آینده خیلی بهتري هم خواهد داشت.

پرده پنجم: پيش بيني محل شهادت

احمد کاظمی که از غرب آمد و فرمانده نیروی زمینی سپاه شد، شوشتری را نیز با خود آورد و به عنوان جانشین خود منصوب کرد. پس از شهادت کاظمی، شوشتری حالات عجیبی داشت، گویا خودش نیز می‌دانست که بعد از احمد کاظمی نوبت اوست. یک‌بار در گعده‌ی دوستانه‎اي گفت: «از خدا خواسته ام اینجا -بلوچستان- محل شهادتم شود و دلم گواهی می دهد که خداوند آرزوی مرا برآورده خواهد کرد. بعد از احمد کاظمی و دیگر یاران، من تنها شده ام و به همین خاطر انتظار شهادتم را می کشم. امیدوارم خداوند با شهادت من، مشکلات این منطقه و معضلات آن را حل کند." حرف هایش به‌گونه ای بود که می دانستیم همين‌طور خواهد شد.

پرده ششم: آخرین سخنرانی قبل از شهادت

قبل از آخرین همایش که قرار بود در پیشین برگزار شود، در جلسه ای با حضور برخی از سران طوایف و معتمدین سیستان و بلوچستان گفت: «اگر امروز هم هر دیوانه و هر ابلهی دستش به این کشور دراز شود، دستش را قطع می کنیم. ما همان آدم ها هستیم و با همان انگیزه و همان اراده. حالا درست است که موهای‌مان سپید شده است، اما امروز برای شهید شدن بیشتر آماده هستیم، چون آن روز یک آرزوهایی توی دل‌مان بود، اما امروز همه آرزوهای‌مان تمام شده. امروز برای شهادت از هر روزی آماده تر هستیم."

پرده هفتم: سفر آخر

مشهد که بود خادم حرم امام رضا هم شد. یک‌بار یکی از خادمین به او گفته بود "من چند سالی در سیستان و بلوچستان بوده ام و به لحاظ محرومیت با هیچ جای ایران قابل قیاس نیست، بهتر است که دیگر از خدمت کردن دست بکشید و بیایید مشهد و استراحت کنید، سردار هم جواب داده بود: نه!، الان خدمت کردن در سیستان و بلوچستان لازم است و باید به مردم محروم این استان خدمت کرد."

برای آخرین بار که در سفر آخرش برای خادمی حرم امام رضا مشهد آمده بود، به یکی از خادمین گفته بود که شاید این آخرین کشیک من دم در طلا حرم باشد!

پرده آخر: ساعت پرواز 9 صبح

محل همایش بعدی، منطقه پیشین بلوچستان بود. شب قبل از حادثه تروریستی پیشین برخی از بلوچ‌ها تابلوهایی با شعارهای "‌ای رهبر آزاده آماده‌ایم، آماده"، "ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند"، در سالن همایش نصب کردند و معتقد بودند که این شعارهای ملی و مذهبی ماست و ما به حمایت رهبری زنده هستیم. برخی از برادران پاسدار گفتند در محل همایش با توجه به اوضاع امنیتی یک ایست بازرسی برپا کنیم ولی این کار را نکردند زیرا شوشتری همه برنامه‌ها را به خود مردم واگذار کرده بود و هیچ دخالتی نداشت و این‌بار هم با ایست بازرسی مخالفت کرد و گفت: این کار را نکنید و بگذارید مردم بلوچ خودشان کارها را بكنند.

عقربه های ساعت، 9 صبح را نشان می داد که شوشتری وارد محل برگزاری همایش شد و در ابتدای کار به قسمتی رفت که تعدادی از بلوچ ها در حال حصیر بافی بودند. یک پیرمرد به همراه نوه خردسالش هم در میان حصیرباف‌ها بودند. عامل انتحاری ریگی که قبلا به جرم حمل کراک و دزدی دستگیر شده بود و صبح زود از پاکستان برای اقدام تروریستی به همایش آمده بود نیز خود را در میان حصیر باف‌ها پنهان کرده بود که ناگهان صدای مهیبی همه را در بهت فرو برد. هرکسی به گوشه ای پرتاب شد. پیرمرد و کودک خردسال جنازه‌های‌شان تکه تکه شد.

برخی افراد که کمی از شوک خارج شده بودند، به دنبال شهید شوشتری می گشتند. سردار کمی حالت نشسته به خود گرفته بود با همان حال شهادتین را به زبان جاری می کرد و لحظاتی بعد هم به هم‌رزمان شهیدش کاظمی، باکری و برونسی پیوست.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : ناگفته‌هایي از مسیح بلوچستان, شهيد نور علي شوشتري, ,