"اگر تصویر هوایی آن روز را ندارید، من آن را به شما می‌دهم!/ مریلا زارعی گفت من انگیزه‌ی شما را ندارم!"

 

مهدي آذرپندار: هم صحبت شدن با ابوالقاسم طالبی، آن هم درست در اوج دوران فیلم‌سازی‌اش و مقارن با اکران بهترین فیلم او -«قلاده‌های طلا»- چیزی نیست که بشود از آن صرف‌نظر کرد. پس دست به کار می‌شویم و پیش از آغاز سال نو، در حالی که مطابق معمول مشغله‌ی فراوانی دارد، به سراغش می‌رویم. لطف ویژه‌ی طالبی هم مثل همیشه شامل حال رجانیوز می‌شود و این گفت‌وگو در یک دفتر به شدت قدیمی و به عبارت بهتر «کلنگی» در خیابان رودکی به سرانجام می‌رسد.

 

بدین ترتیب، پس از طی مراحل پیچیده‌ی پارک خودرو در یک کوچه‌ی قدیمی، گفت‌وگوی صریح و رودرروی ما آغاز می‌شود. بی‌آنکه بابت کیفیت این گفت‌وگو دغدغه‌ای داشته باشیم. حتی اگر طالبی کل شب را مشغول تحقیقات برای کار جدیدش بیدار مانده باشد و همان ابتدا بابت خستگی احتمالی عذرخواهی کند؛ چرا که مطمئنیم او آن‌قدر حرف برای گفتن دارد و از طرفی آن قدر باصفا و خوش صحبت هست ‌که این گفت‌وگو خواندنی از کار دربیاید.

آنچه در ادامه می‌خوانید، خلاصه‌ای از گفت‌وگوی تفصيلي رجانیوز با ابوالقاسم طالبی است که در آن بسیاری از ناگفته‌های او پیرامون کارنامه‌ی کاری‌اش، «قلاده‌های طلا» و البته کار جدیدش، برای اولین بار مطرح می‌شود.

مشروح بخش دوم اين گفت‌وگو نيز در ادامه است:

دیالوگی که از زبان فرمانده‌ی پایگاه بسیج در مورد تظاهرات 25 خرداد می‌شنویم، موضع شما نسبت به این اتفاقات است؟

آنجا که می‌گویم چرا این آدم‌ها بیرون آمده‌اند، موضع من نسبت به آن آدم‌هاست. من دارم راه‌پیمايی بیست و پنجم را از قول فرمانده‌ی بسیج، این جوری برای مردم می‌گویم. این همان حرفی است که حضرت آقا می‌زنند.

سکانسی که حذفش کردم!

در تصاویر مستندی که در اینترنت از این واقعه موجود است، یک پرچم سبز یا زهرا سلام الله عليها در پایگاه بسیج دیده می‌شود  و در نقطه‌ی مقابل سبزها هم پرچم یازهرا سلام الله عليها داشتند. خیلی برایم جالب بود که شما هر دوی این ها را آورده بودید.

تمام تلاشم دقت در ریزه‌کاری‌ها بود. حتی رنگ پرایدی که آنجاست، باید دقیق می‌بود. بعداً یک نفر دور و بر را نگاه می‌کند و می‌بیند شلوغ است و تصمیم می‌گیرد پراید را بدزدد و می‌گوید توی این شلوغی‌ها بالاخره یک چیزی هم گیر ما بیاید. یکی هم زوم کرده روی این آدم و فیلمش را گرفته است! می‌خواهم بگویم از این صحنه‌ها هم داشتیم. مثلاً یک صحنه داریم که اینها با کلاش به طرف بسیج رگبار می‌بندند و ناگهان احساس می‌کنند که نزدیک به 200 نفر از اینها جدا ‌شدند و فرار ‌کردند، چون متوجه شدند که جنگ دارد مسلحانه می‌شود. طرف می‌گوید اسلحه را بده برود، وگرنه خودمان تنها می‌مانیم و اسلحه را در پرایدی که کوکتل‌ها را می‌آورد، می‌اندازند که او می‌برد، ولی یک رگبار هم می‌بندند. آن صحنه را هم گرفتم و الان دارم، ولی آن طور که باید در نیامد و خوب معلوم نشد که طرف، چرا اسلحه را پس داد؟ شلوغ بود و صدا به صدا نمی‌رسید. من هم می‌خواستم پلان‌هایم را این جوری نگیرم که یک نفر بیاید آن وسط و بگوید زود برو، مردم پراکنده می‌‌شوند. باید پراکندگی را نشان می‌دادم و نشد، نتوانستم درش بیاورم.

چرا دوربین‌تان را به آدم‌ها نزدیک نکردید که مستند بشود؟

نزدیک شده، منتهی نمی‌خواستم یک آدم، فیلم را تعریف کند. فیلم باید فیلم باشد، یعنی باید وقتی او رگبار را می‌بندد، 200 نفر فرار کنند. حالا فرض کنید یک نفر می‌آمد و می‌گفت زود اسلحه را ببر، همه مردم دارند فرار می‌کنند. من دوست نداشتم این طور بشود. نباید توضیح داد، چون می‌شود گزارش صداوسیما.

اگر شما تصویر هوایی آن روز را ندارید، من آن را هم به شما می‌دهم!

یکی دیگر از بخش‌های درخشان فیلم، راه‌پیمايی 25 خرداد بود و تأکید چندباره بر اینکه اینها هم مردم بودند. یعنی خیلی خوب مردم را از ضدانقلاب جدا کرده‌اید. جالب آنکه برای اولین بار تصویر هلیکوپتری این راه‌پیمايی در فیلم شما دیده شد. چرا این سکانس را گذاشتید؟

این اتفاق افتاده بود. قرار است که من همه چیز را بگویم. قرار نیست یک چیز را بگویم و یک چیز را نگویم. من همه اتفاقات را با تاریخ و ساعت می‌گویم، حتی می‌گویم چه ساعتی سنگ زدند، چه ساعتی راه‌پیمايی شروع شد، چه ساعتی راه‌پیمايی تمام شد. می‌توانستم یک راه‌پیمايی بگذارم با 200 نفر و سکوت، ولی باید می‌گفتم که چنین راه‌پیمايی در تهران راه افتاد. عده‌ای گفتند 200 هزار نفر، یک عده گفتند600 هزار نفر و حتی یک میلیون و امثال آن هم شنیده شد. خب من باید می‌گفتم که چنین چیزی بوده و اتفاق افتاده. آن تصویر هوایی از تظاهرات 25 خرداد را هم کار کردم تا بگویم اگر شما تصویر هوایی آن را ندارید، من آن را هم به شما می‌دهم که نخواهید بروید 22 بهمن را بردارید و پرچمش را سبز کنید و قلابی کار کنید! این تصویر واقعی‌اش. ولی باید بفهمیم اینها چه کسانی بودند. ضد انقلاب که سکوت نمی‌کند. او آن قدر کینه دارد که چنین موقعیتی را از دست نمی‌دهد و حمله می‌کند، پس معلوم است که اینها ضد انقلاب نیستند. به اینها گفته‌اند تقلب شده، باور کرده و آمده‌اند از جمهوریت‌شان دفاع کنند تمام! این را باید بگويیم و تازه باید بگويیم که غیرت دارند، چون کسانی که برای دفاع از جمهوریت خودشان به خیابان می‌آیند و حاضرند صدمه ببینند، آدم‌های غیوری هستند و خیلی بهتر از آدم‌هايی هستند که توی خانه می‌نشینند و هر اتفاقی که افتاد، برای‌شان فرقی نمی‌کند.

آدم‌های غیوری که به مرور هم تعدادشان کم شد.

بله! بیست و پنجم که اتفاق افتاد، در بیست  ششم و بیست و هفتم و بیست و هشتم هنوز یک مقدار درگیری بود. بیست و نهم «مقام معظم رهبری» خطبه خواندند و دیگر اینها از حالت صد هزارتایی و دویست هزارتایی افتادند و شدند جمع‌های پنج، شش هزار نفری و در پنج نقطه‌ی تهران تجمع کردند. حداکثر دیگر می‌شدند 10 هزار نفر. هر چه هم که قضایا جلوتر رفت، یعنی بعد از قتل «ندا آقاسلطان» و اتفاقاتی که افتاد و قصه‌ی «سعیده پورآقایی» و «عاطفه امام» و بعد هم «ترانه موسوی» و کهریزک و ... معترضین به ‌تدریج کم‌تر شدند.

و رسیدند به 13 آبان و...

نماز آقای هاشمی، 13 آبان، 16 آذر، روز قدس. در آن روز من خودم شاهد بودم که کل جمعیت کسانی که شعارهای هنجارشکنانه و براندازانه می‌دادند، به جرئت می‌توانم بگویم هفت، هشت هزار نفر بود که به آقای هاشمی فحش هم می‌دادند و می‌گفتند هاشمی سکوت کنی خائنی! بعد اتفاقات دیگری رخ داد تا ‌رسید به قصه‌ی پاره کردن عکس «حضرت امام (ره)» و تاسوعا و عاشورا و 9 دی و 22 بهمن که اینها را باید یک نفر پیدا شود و هی فیلم بسازد. برای هر قصه‌ای یک فیلم. مثلاً قصه‌ی «سعیده پورآقائی» واقعاً یک فیلم سینمایی است. «عاطفه امام» همین طور، آن پسری که13 سال داشت و مال ساوه بود. اینها خودش همه یک فیلم است.

کار از دست عامل داخلی در رفت!

برگردیم به فیلم. چرا بعد از مشخص شدن هویت فرد نفوذی در انتهای فیلم، اصلاً به اینکه به چه علت و چطور او جاسوس شده و انگیزه‌اش چه بوده، نپرداخته‌اید؟ فکر نمی‌کنید که شخصیت پردازی او ناقص است؟

ببینید فیلم من درباره‌ی فتنه است و نه درباره‌ی این فرد جاسوس. یک موقع است که ما درباره‌ی چگونگی جاسوس شدن یک فرد صحبت می‌کنیم. خب در این صورت باید بیاییم و قضیه را کاملاً واکاوی کنیم. اما اینجا که این طور نیست. البته یک اشاره‌هایی هم در فیلم به سفرهای خارجی او وجود دارد که تمام کشورهای خارجی را برای بچه‌دار شدن رفته‌اند و قاعدتاً همان‌جا جذب شده است. اما به هر حال محوریت فیلم من یک شخص نیست؛ بلکه وقایع سال 88 است. شخصیت پردازی ما در این حد است که خانواده‌ی این فرد را نشان می‌دهیم و اینکه او به زودی صاحب بچه خواهد شد؛ اما خداوند این بچه را از او می‌گیرد.

یکی دیگر از انتقاداتی که به فیلم می‌شود این است که چرا نقش عامل داخلی (سران فتنه) را در این فیلم کم‌رنگ نشان داده‌اید و محوریت کار با دشمن خارجی است؟

حضرت آقا یک بار فرمودند که ساده نباشید. قصه این طور نیست که دو نفر از داخل بر علیه نظام اقدام کنند و باقی ماجرا. ببینید این سران فتنه فکر می‌کردند که کار کاملاً در کنترل خودشان است؛ اما کار از دست اینها در رفت. من بعید می‌دانم که مثلاً این‌ عوامل داخلی می‌خواستند به بسیج با نقشه‌ی قبلی حمله کنند وآن را خلع سلاح کنند.

این عده که این انتقاد را می‌کنند، خیلی به عامل داخلی محوریت می‌دهند. ببینید شروع ممکن است دست کسی باشد و جرقه‌ی اول را او بزند، اما احتمال دارد که در ادامه کار از دستش در برود. خب ما می‌دیدیم که اینها قبل از این وقایع هم کار خودشان را می‌کردند. به طور کلی به نظر من این یک مجموعه بوده و اینها هم جزيی از آن. اینکه آقایان موسوی و کروبی و رضایی و احمدی‌نژاد چقدر مقصر بوده‌اند، هر کدام خودش یک فیلم است. متأسفانه برخی فکر می‌کنند که در این فیلم همه‌ی حقایق سال 88 باید گفته می‌شده. خب هشت ماه این مملکت وضعیت عادی نداشته و بزرگترین واقعه‌ی بعد از جنگ اتفاق افتاده که نزدیک بوده اصل نظام را به خطر بیندازد، همه‌ی این وقایع را که نمی‌شود در یک فیلم خلاصه کرد.

مریلا زارعی گفت من انگیزه‌ی شما را ندارم!

این که در مصاحبه‌ها زیاد می‌گویید که فلان ماجرا خودش یک فیلم است، به معنای این نیست که این فیلم‌ها را خودتان می‌خواهید بسازید؟

نه! این وقایع سال 88 مثل یک جریان است که باید مدام در مورد آن فیلم ساخته شود. درست مثل جنگ. شما که نمی‌توانید در یک فیلم دفاع مقدس، به تمام عملیات، پیروزی‌ها و شکست‌ها و وقایع دیگر بپردازید.

درباره‌ی پروسه‌ی انتخاب بازیگر «قلاده های طلا» حرف و حدیث زیاد بود. مثلاً اینکه خانم «مریلا زارعی» قرارداد بست و بعد قراردادش را کنسل کرد و رفت...

خانم زارعی بعد از خواندن سناریو، با ما قرارداد بست و چند ماهی هم سر قراردادش بود و حتی بخشی از مبلغ قرارداد را هم گرفت. در این میان سفر انگلیس رفت و ... خب نتوانست فشار فاشیست‌ها را تحمل کند و آمد و گفت که من انگیزه‌ی شما را ندارم و نمی‌توانم که در مقابل این فشارها مقاومت کنم.

کاری نداشته باشید تا بفهمند که هیچی نیستند!

بقیه‌ی بازیگرها چطور؟ در مورد آنها هم اعمال فشار از طریق این به قول شما فاشیست‌ها مطرح بود؟

ببینید به همه فشار آوردند. چون فاشیست‌ها فکر می‌کنند که هر کاری که دل‌خواه آنان است، دیگران هم باید انجام دهند و هر فیلمی که آنها می‌خواهند باید ساخته‌شود و برعکس. البته خیلی از آدم‌های معروف‌شان هم جلو نمی‌آمد و مثلاً یکی از کسانی که ما را اذیت می‌کرد یک دائم الخمر بود که انتظار داشت ما با او برخورد بکنیم. من هم به دستیارانم گفتم که به او کاری نداشته باشید تا اینها متوجه شوند که هیچی نیستند.

داوودآبادی را به این دلیل انتخاب کردم

انتخاب آقای «حمید داوود آبادی» و یا «عباس شوقی» برای بازی در نقش‌های فرعی فیلم، به خاطر کمبود بازیگر بود یا اینکه علت دیگری داشت؟

آقای شوقی که سابقه‌ی بازیگری دارد و قبلاً در «اشک سرما» و ده‌ها فیلم دیگر هم بازی کرده بود. این نقش را هم خودش انتخاب کرد و من هم دیدم که خوب است و اتفاقاً خوب هم بازی کرد. اما چون تخصص اصلی او در جلوه‌های ویژه است، خیلی به بازیگری اهمیت نمی‌دهد.

آقای داوودآبادی را هم خودم انتخاب کردم. چون می‌خواستم که یکی از بچه‌های دفاع مقدس که در آن زمان در جنگ بوده و شناسه‌ی دفاع مقدسی دارد، در این پایگاه بسیج حضور داشته باشد تا پیوند بین این بسیج  و بسیج دوران دفاع مقدس را نشان دهم. آقای داوودآبادی یک بسیجی شناخته شده‌ی اهل قلم، یک جانباز و ایثارگر و فرد بسیار شاخص و قابل احترامی است. من از ایشان خواهش کردم که در این قضیه به ما کمک کند و ایشان هم قبول کردند تا ما بر خلاف بسیاری از فیلم‌ها که می‌خواهند نشان دهند، بسیجی خوب، بسیجی شهید شده است، ثابت کنیم که این طور نیست.

هنوز هم در برخی شهرها کپی نداریم!

آقای طالبی! حدود دو هفته از اکران «قلاده‌های طلا» می‌گذرد. جدا از استقبال مردمی، واکنش جامعه‌ی سینمایی به فیلم چطور بوده است؟

من از بچه‌های شورای اکران انتظارات بیشتری داشتم؛ ولی خب آنها هم برای خود محدودیت‌هایی دارند. ما در اکران خیلی اذیت شدیم. ما هر روز برای اکران یک مسئله‌ای داشتیم و مدام ما را به این و آن ارجاع می‌دادند. مثلاً به ما می‌گفتند شما به این دلیل فقط می‌توانید با فلانی کار کنید و قرارداد ببندید. ما هم گفتیم ما با ایشان نمی‌توانیم کار کنیم.

منظورتان دفتر پخش فیلم است؟

بله! ما قبول نکردیم و گفتند خب پس اگر می توانید خودتان یک دفتر پخش بزنید. آقای خزائی هم قبول کرد. مجدداً گفتند نمی‌شود. بالاخره ما رفتیم حوزه‌ی هنری و اینها قبول کردند و الان هم دارند زحمت می‌کشند. آقای سرتیپی هم لطف کردند و اطلاعاتی را که داشتند، در اختیار مسئولین پخش حوزه قرار دادند و این دوستان را کمک کردند. البته به دلیل همین ماجراها، کار کپی‌ها دیر شروع شد و چون لابراتور‌ها در آستانه‌ی تعطیلی بودند، ما هنوز هم در برخی شهرها مثل کرمان کپی نداریم و از این بابت ضربه خوردیم.

دشمن را زیاد نباید تحویل گرفت

واکنش رسانه‌های سینمایی و فرهنگی چطور؟

من تا پایان اکران فیلم‌هایم هیچ نقدی را نمی‌خوانم. چون اگر کسی بخواهد مرا راهنمایی کند، راهنمایی او برای فیلم‌های بعدی من کارگشاست. اگر هم کسی بخواهد عصبانیم کند، ترجیح می‌دهم بعد از پایان اکران این اتفاق بیفتد.

شبکه‌های فارسی زبان خارجی چطور؟ چون در این چند روزه کلی میزگرد و ویژه برنامه درباره‌ی «قلاده‌های طلا» گذاشته‌اند...

نظر این گروه اصلاً برای من اهمیتی ندارد. ماهواره هم ندارم که برنامه‌ی این‌ها را ببینم. اصلاً این شبکه‌ها برای من وجود ندارند. البته یک سری از اینها ایرانی‌هایی هستند که به خارج از کشور رفته‌اند و باید گزارش کار بدهند و کاسبی کنند و زندگی خود را بچرخانند. از این جهت خوشحالم که می‌توانند به وسیله‌ی فیلم من و فحش دادن به آن زندگی‌‌شان را اداره کنند. خلاصه اینکه نباید دشمن را زیاد تحویل گرفت.

ماجراهای پیرامون «گشت ارشاد» به ضرر فیلمم بود

پیش‌بینی استقبال به این خوبی و گستردگی را از فیلم‌تان داشتید؟

به هر حال اگر زحمت بکشید، زحمت شما بدون اجر باقی نمی‌ماند. اجر آن را هم در درجه‌ی اول خدا باید بدهد؛ که اگر اخلاص باشد، می‌دهد. بعد هم مردم باید فیلم را ببینند. حالا که فعلاً مردم استقبال خوبی کرده‌اند. من هیچ فیلمی را نداشتم که اکران بشود و از ان استقبال خوبی نشود. دوتا فیلمم که اصلا اکران نشد. «آقای رئیس جمهور» هم که هفت روز اکران شد. اما «ویرانگر» و «دست‌های خالی» که اکران شدند، فروش مناسبی داشتند. سریال «به کجا چنین شتابان»  هم که رکورد مخاطب در شبکه‌‌ی پنج را هنوز هم دارد؛ در بین سریال‌های خانوادگی شبکه‌های دیگر هم تقریباً جز رکوردداران است؛ مگر اینکه پای عشق‌های مثلثی و مسائل مد روز در میان باشد. سعی کردم در فیلم‌هایم مسائلی مثل عشق‌های مثلثی و امثال اینها نباشد و مخاطبم را بیشتر به فکر و اندیشه وادارم تا اینکه فقط او را سرگرم کرده باشم. البته تفریح و سرگرمی هم در سینما مهم است؛ اما همه چیز نیست.

مسائلی که برای دو فیلم «خصوصی» و «گشت ارشاد» پیش آمد و اینکه گفته می‌شود که این دو فیلم از اکران نوروزی حذف شده‌اند، به نفع «قلاده‌های طلا» تمام شد یا به ضرر فیلم؟

واقعاً به ضرر فیلم تمام شد و روی فروش فیلم ما تأثیر گذاشته است و در تهران فروش فیلم پایین آمده است. چرا که فیلم ما با فیلم آقای سهیلی سرریز داشت و اگر کسی می‌آمد برای دیدن «قلاده‌های طلا» و بلیط گیرش نمی‌آمد، به دیدن فیلم «گشت ارشاد» می‌رفت و برعکس.

اگر شرایط جسمانی‌ام اجازه بدهد...

سوال آخر. از کار بعدی‌تان بگویید. ظاهراً کارهای مقدماتی ساخت یک سریال« الف ویژه» را برای صداو سیما شروع کرده‌اید.

یک سریالی به من پیشنهاد شده است که نوزده سال پیش طرحش را نوشتم به نام «آخرین شاه، آخرین دربار». یک سال بعد از چاپ کتاب «ظهور و سقوط پهلوی» آقای فردوست، من این کتاب را به همراه نوزده کتاب دیگر خواندم و طرحی بر اساس آن‌ها نوشتم که حالا مورد اقبال قرار گرفته است. فعلاً که آقای «عنقا» مشغول نگارش است و من هم دارم تحقیقات می‌کنم. باید ببینم کار چقدر مرا جذب می‌کند. هنوز که سخت به دلم نچسبیده است.

یعنی هنوز قطعی نیست؟

برای تلویزیون کار قطعی است؛ اما من هنوز به خواست خودم یک ریال پول نگرفته‌ام و قرارداد هم نبسته‌ام تا تحقیقاتم را بكنم و ببینم چطور می‌شود. البته نویسنده قرارداد بسته و مشغول نگارش کار است. اما از آنجا که کار، به شدت کار عظیمی است و حال جسمانی من مثل بیست سال پیش نیست و دیگر شاید جازه ندهد، هنوز جواب نداده‌ام.

در این کار باید تهران قدیم را بازسازی کنند و شهرک سینمایی «مرحوم حاتمی» هم اصلاً به درد کار ما نمی‌خورد. چون این شهرکی که آقای «حاتمی» ساخته، فقط بخش اشرافی شهر تهران است که ایشان با نگاه نوستالوژیک خود آن را بازسازی کرده‌اند. و اگرنه گراند هتل و گراند سینما به قدری گران بوده‌اند که فقط یک قشر خاصی می‌توانسته‌اند به آنجا بروند و این طور نبوده که هر روز مردم بروند آنجا و قهوه بخورند! این شهرک حاصل نگاه آقای «حاتمی» است و رنگ و لعاب آن محصول ذوق ایشان است و غلط است که همه‌ی کارهای تاریخی را در این شهرک بسازند. در واقع اگر می‌خواهید چهره‌ی واقعی ایران قدیم را ببینید، بهترین نمونه‌، سریال «روزگار قریب» آقای «عیاری» است. اینکه در شهرک سینمایی می‌بینیم، فقط یک خیابان از شهر تهران است: خیابان لاله‌زار. خود آقای «حاتمی» هم بارها گفته‌اند که این روایت من از شهر تهران است و شاید در بسیاری جاها با تاریخ مطابقت نداشته باشد.  به همین خاطر ما باید تهران قدیم را بازسازی کنیم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : مریلا زارعی, مهدي آذرپندار, ابوالقاسم طالبی, قلاده‌های طلا, ,