فیلم سینمایی "سیزده 59" با توجه به نقاط ضعف و کاستیهایی که دارد، در کارنامه فیلمسازی سامان سالور گامی به عقب است.
به گزارش مهر، نمیدانم که تقلید سکانسهای مختلف فیلمهای بسیار دیده شده خارجی بدون توجه به منطق روایی آن و بدون توجه به سادهترین روابط علت و معلولی به چه معناست. نمیدانم. شاید برخی از فیلمسازان ما تصور میکنند تنها خودشان فیلم میبینند و صحنههای تقلید شده برای عموم مردمی که در این دوره و زمانه به سادگی به هر فیلمی دسترسی دارند شگفتآور و تازه خواهد بود.
هر چه که هست، به نظر میرسد نویسنده و کارگردان تصاویری در ذهن داشتهاند و برای پیوند آنها آسانترین راه ممکن را برگزیدهاند. مشکلات منطقی فیلم شگفتانگیز است، جلال بعد از بیست و اندی سال از کما بیرون میآید و در عرض یک هفته به جایی میرسد که به تنهایی از بیمارستان بیرون میزند! بیماری که همه پرسنل بیمارستان بیست و خردهای سال است او را روی تخت دیدهاند و به هوش آمدنش به قول خودشان یک پدیده ! در علم پزشکی به شمار میرود و قطعا به هوش آمدنش برای همه باید موضوع جذابی باشد با آن شکل و شمایل و با آن وضع راه رفتن به سادگی از اطلاعات و حراست و ... بیمارستان عبور میکند.
آخر کدام عقل سلیمی میپذیرد که در عرض یک هفته او بتواند نه تنها از تخت و اتاق بلکه از بیمارستان هم با پای خودش بیرون بیاید! البته کارگردان معتقدند که چگونگی بیرون زدن او برایشان اهمیتی خاصی نداشته و قصد نداشتند حواشی را فدای متن کنند. اگر از این دید به ماجرا نگاه کنیم اشاره به هر چیزی به جز موضوع اصلی که در این فیلم رویارویی جلال با شرایط فعلی زندگی است فرار از متن است. مثلا چرا باید برای بیدار شدن کسی از کمایی بیست و اندی ساله دلیلی حتی در حد معجزه تراشید؟ یا چرا باید جلال موقع بیدار شدن سخت حرف بزند؟ آیا سخت حرف زدن او زمان فیلم را به جای موضوع اصلی صرف حواشی نمیکند؟
استدلال عجیب کارگردان برای گریز از حداقل منطق میتواند بحث را به جاهایی باریکتر از این بکشاند. کدام دختری در طول تاریخ تا این حد شبیه مادرش بوده که با زدن یک فون تیره بر صورت ، پدرش او را را با مادر اشتباه بگیرد؟! اصلا مگر شناخت آدمها تنها از راه دیدن چهره است؟ صدا چه میشود؟ دستها؟ اندام... لحن حرف زدن، دایره لغات، خاطرات و شوخیهای مشترک ... خلاصه کردن تمام اینها در یک فون تیره و حرف زدن باران با صدای بم حیرت انگیز است!
اگر هوشیاری جلال در ساعات اولیه به جایی نرسیده است که فرق دختر و همسرش را بفهمد، چطور خودش باران را با اسم بهار مخاطب قرار میدهد؟ و وقتی تا آن اندازه هوشیار است که از بیمارستان بیرون بزند چطور هنوز خیال میکند باران همسر اوست؟
فیلمساز حتی آنقدر احترام مخاطب را را نگه نمیدارد که در سکانس وضو گرفتن، دست کم از زاویهای جلال و باران را نشان دهد که مشخص نشود به علت نامحرم بودن، باران دستش را به جای کشیدن روی صورت جلال، بالای صورت جلال حرکت میدهد و تنها به فلو کردن این تصویر بسنده میکند!
جلال در خیابان راه میافتد و این که چطور راهش را پیدا میکند هم احتمالا جزء حواشی است و فیلمساز قصد پرداختن به آن را نداشته و به قهوه خانه دوستش میرود، انگار حتی حیرت لحظه به لحظه او از برخورد با تغییرات شهر و مردم و ماشینها و کلا فضای زندگی هم جزء حواشی به شمار میآمده و فیلمساز ترجیح داده به آن نپردازد.
جالب این جاست که ناگهان متوجه میشویم او از همه چیز با خبر شده و در قهوهخانه نشسته و بدون هیچ واکنش خاصی مشغول گپ زدن است و آنقدر معقول به نظر میرسد و آنقدر با همه چیز کنار آمده که همرزم پیشیناش را نصیحت میکند که دست از اعتیاد بردارد و سر به راه شود! بعد، ناگهان او را میبینیم که لبه پرتگاهی به قصد انتخاب بین مرگ و زندگی ایستاده است و قصد ندارد سر برگرداند و به دیگران نگاه کند! اتفاقات کلافه کننده فیلم به همین جا ختم نمیشوند و نوشتن آن مثنوی هفتاد من کاغذ است.
در طول سال فیلمهای این چنینی بسیار ساخته میشوند، اما ساخته شدن این فیلم به دست کارگردان "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین" است که مخاطب را افسرده و حتی ناامید میکند. تنها میتوانیم آرزو کنیم که این فیلم تعیین کننده مسیری تازه و اسفبار در کارنامه فیلمسازی سامان سالور نباشد.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : "سیزده 59"؛ چند کیلو خرما برای یک فیلمساز, فیلم سینمایی "سیزده 59" با توجه به نقاط ضعف و کاستیهایی که دارد, در کارنامه فیلمسازی سامان سالور گامی به عقب است, ,