واكاوي سخنان رهبرانقلاب در نوشتار بزرگ فيلسوف مفسر قرآن كريم
علامه طباطبایی: به جان خودم سوگند! تاريخ زندگى اجتماعى غربي‎ها حكم به توحش آنها مي‌دهد

 

"سبك زندگي" محور اصلي يكي از مهم‌ترين بيانات رهبر انقلاب در استان خراسان شمالي بود كه در ديدار با جوانان اين استان ايراد شد.

به گزارش رجانيوز، حضرت آيت الله خامنه‌اي در اين سخنان «سبک زندگی» را بخش اساسی و حقیقی پیشرفت و تمدن سازی نوین اسلامی خواندند و از نخبگان و صاحبان فکر و اندیشه برای «پرداختن به این مفهوم مهم، آسیب شناسی وضع موجود سبک زندگی در ایران و چاره جویی در این زمینه» دعوت كردند.

مقام معظم رهبري همچنين تاكيد كردند: پیشرفت در علم و صنعت و اقتصاد و سیاست که بُعد ابزاری تمدن اسلامی را شکل میدهد وسیله ای است برای دستیابی به سبک و فرهنگ صحیح زندگی و رسیدن به آرامش، امنیت، تعالی و پیشرفت حقیقی.

"پرهیز کامل از تقلید از سبک و سلوک زندگی در تمدن غربی" نكته‌اي اساسي ديگري بود رهبر انقلاب بر آن تاكيد داشته و با استناد به تجربیات مکرر چند قرن اخیر خاطرنشان کردند: فرهنگ غرب، اصولاً فرهنگی مهاجم است و به هر دلیلی در هر کشوری رواج یابد بتدریج فرهنگ و هویت آن ملت را نابود می کند.

چه بسا اين بيان هشدار گونه حضرت آيت‌الله خامنه‌اي درباره لزوم پرهيز كامل از تقليد از سبك و سلوك زندگي در تمدن غربي پاسخ به شبهه‌اي مقدر باشد كه از زبان غرب‌زدگان بارها و سال‌ها بيان شده است.

اينكه برخي از دوستداران غرب با اشاره به آداب و رسوم زندگي در كشورهاي غربي، شگفت‌زده از صفا و صميميت و رعايت حريم و حدود انسان‌ها در ينگه دنيا سخن مي‌گويند و فرهنگ امروز غرب را تنها نسخه شفابخش براي سبك زندگي جامعه اسلامي ما توصيف مي‌كنند.

شايد رهبر فرزانه انقلاب، در بيان عبارات ذيل به اين موضوع توجه داده‌اند: «ما براى ساختن اين بخش از تمدن نوين اسلامی[بخش نرم‌افزاری]، بشدت بايد از تقليد پرهيز كنيم؛ تقليد از آن كسانى كه سعى دارند روشهاى زندگى و سبك و سلوك زندگى را به ملتها تحميل كنند. امروز مظهر كامل و تنها مظهر اين زورگوئى و تحميل، تمدن غربى است... تقليد از غرب براى كشورهائى كه اين تقليد را براى خودشان روا دانستند و عمل كردند، جز ضرر و فاجعه به بار نياورده؛ حتّى آن كشورهائى كه بظاهر به صنعتى و اختراعى و ثروتى هم رسيدند، اما مقلد بودند.... علت اين است كه فرهنگ غرب، يك فرهنگ مهاجم است. فرهنگ غرب، فرهنگ نابودكننده‌ى فرهنگهاست. هرجا غربى‌ها وارد شدند، فرهنگهاى بومى را نابود كردند بنيانهاى اساسىِ اجتماعى را از بين بردند؛ تا آنجائى كه توانستند، تاريخ ملتها را تغيير دادند، زبان آنها را تغيير دادند، خط آنها را تغيير دادند....» (بيانات در دیدار جوانان استان خراسان شمالى‌ ( 23/7/1391)

اما اين شبهه، شبهه‌اي امروزي نيست؛ چه آنكه با مداقه در آثار انديشمندان اسلامي در سال‌هاي اخير بتوان پاسخ‌هاي جالبي به آن يافت.

در اين ميان مرحوم علامه طباطبايي بزرگ مفسر قرآن کریم كه همواره حرف‌های تازه و روز برای جامعه اسلامی دارد، در ذیل تفسیر آخرین آیۀ سورۀ آل عمران "يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ" در یک بحث بسیار دقیق و عمیق، با طرح مفهومی به نام «شخصيت اجتماعى»، به بررسی ریشۀ شیفتگی غربزده‌ها نسبت به خوبیهای غرب می‌پردازد.

تمدن غرب و پيشرفت صنعتى آن از نظر اسلام سعادت محسوب نمىشود

و اما اينكه گفتند: ((تمدن غرب براى غربيها، هم سعادت مجتمع را آورد و هم سعادت افراد را به اين معنا كه تك تك افراد را از رذائلى كه خوشايند مجتمع نيست مهذب و پاك كرد))، گفتارى است نادرست و در آن مغالطه و خلط شده است به اين معنا كه گمان كرده اند پيشرفت يك جامعه در علم و صنعت و ترقى اش در استفاده از منابع طبيعى عالم و همچنين تفوق و برترى طلبى اش بر ساير جوامع سعادت آن جامعه است (هر چند كه منابع طبيعى نامبرده حق ملل ضعيف باشد و ملت مترقى آن را از ضعيف غصب كرده باشند و براى غصب كردنش سلب آزادى و استقلال از او نموده باشند ((مترجم )) ).

اگر خواننده محترم توجه فرموده باشد، مكرر گفتيم كه: اسلام چنين پيشرفتى را سعادت نمى داند (چون اين پيشرفت مايه فلاكت و مظلوميت و بدبختى ساير جوامع است و حتى براى خود ملت پيشرفته هم سعادت نيست ((مترجم )) ).

بحث عقلى و برهانى نيز نظريه اسلام را در اين زمينه تاءييد مى كند براى اينكه سعادت آدمى تنها به بهتر و بيشتر خوردن و ساير لذائذ مادى نيست بلكه امرى است مؤلف از سعادت روح و سعادت جسم و يا به عبارت ديگر سعادتش در آن است كه از يك سو از نعمت‌هاى مادى برخوردار شود و از سوى ديگر جانش با فضائل اخلاقى و معارف حقه الهيه آراسته گردد در اين صورت است كه سعادت دنيا و آخرتش ‍ ضمانت مى شود و اما فرو رفتن در لذائذ مادى و بكلى رها كردن سعادت روح چيزى جز بدبختى نمى تواند باشد.

علت اينكه غرب‏زدگان با شيفتگى از خوش اخلاقى غربي‌ها می‌گویند

و اما اينكه اين غرب‏زدگان (كه متاسفانه بيشتر فضلاى ما همين‌ها هستند) با شيفتگى هر چه تمامتر سخن از صدق و صفا و امانت و خوش اخلاقى و خوبيهاى ديگر غربيها و ملل راقيه (ملت‌هاي پيش‌رفته) داشتند، در اين سخن نيز حقيقت امر بر ايشان مشتبه شده است (و به خاطر دورى از معارف دين و ناآشنايى به ديدگاه اسلام، فردنگر و شخص‏پرست شدند).

توضيح اينكه اينان خود را يك انسان مستقل و غير وابسته به موجودات ديگر مى‏پندارند و هرگز نمى‏توانند بپذيرند كه آن چنان وابسته و مرتبط به ديگرانند كه به هيچ وجه از خود استقلالى ندارند. ولى به خاطر داشتن چنين تفكرى درباره زندگى خود، غير از جلب منافع به سوى «شخص خود» و دفع ضرر از «شخص خود» به هيچ چيز ديگر نمى‏انديشند. و [درنتیجه] وقتى وضع خود را با وضع يك فرنگى مقايسه مى‏كنند، كه او تا چه اندازه مراقب حق ديگران و خواهان آسايش ديگران است، خود را و ملت خود را عقب مانده، و آن فرنگى و همه فرنگى‏ها را مترقى مى‏بيند، و معلوم است كه از اينگونه افراد قضاوتى غير اين، انتظار نمى‏رود.

كسى كه اجتماعى فكر مى‏كند، قضاوتش غير از قضاوت غرب‏زدگان ما است

و اما كسى كه اجتماعى فكر مى‏كند و همواره شخص خود را نصب العين خود نمى‏بيند، بلكه خود را جزء لاينفك و وابسته به اجتماع مى‏نگرد و منافع خود را جزئى از منافع اجتماع و خير اجتماع را خير خودش و شر اجتماع را شر خودش و همه حالات و اوصاف اجتماع را حال و وصف خودش مى‏بيند، چنين انسانى تفكرى ديگر دارد، قضاوتش نيز غير قضاوت غرب‏زدگان ما است. او در ارتباط با غير خود هرگز به افراد جامعه خود نمى پردازد و اهميتى بدان نداده بلكه تنها به كسانى مى پردازد كه از مجتمع خود خارجند.

بيان يك مثال براى درك روشن تر يك مطلب

خواننده محترم مى تواند با دقت در مثالى كه مى آوريم مطلب را روشنتر درك كند: تن انسان مجموعه اى است مركب از اعضا و قوائى چند كه همه به نوعى دست به دست هم داده و وحدتى حقيقى تشكيل داده اند كه ما آنرا انسانيت مىناميم و اين وحدت حقيقى باعث مىشود كه تك تك آن اعضا و آن قوا در تحت استقلال مجموع استقلال خود را از دست داده و در مجموع مستهلك شوند چشم و گوش و دست و پا و... هر يك عمل خود را انجام بدهد و از عملكرد خود لذت ببرد اما نه بطور استقلال بلكه لذت بردنش در ضمن لذت بردن انسان باشد.

در اين مثال هر يك از اعضا و قواى نام برده، تمام همشان اين است كه از ميان موجودات خارج، به آن موجودى بپردازند كه كل انسان يعنى انسان واحد مىخواهد به آن بپردازد. مثلا دست به كسى احسان مىكند و به او صدقه مىدهد كه انسان خواسته است به او احسان شود و به كسى سيلى مىزند كه انسان خواسته است او را آزار و اذيت كند و اما رفتار اين اعضا و اين قوا با يكديگر در عين اينكه همه در تحت فرمان يك انسانند، كمتر ممكن است رفتارى ظالمانه باشد مثلا دست يك انسان چشم همان انسان را در آورد و يا به صورت او سيلى بزند و ...

اين وضع اجزاى يك انسان است كه مىبينم دست به دست هم داده و در اجتماع سير مىكنند و همه به يك سو در حركتند افراد يك جامعه نيز همين حال را دارند يعنى اگر تفكرشان تفكر اجتماعى باشد خير و شر فساد و صلاح تقوا و فجور نيكى كردن و بدى كردن و... يك يك آنها در خير و شر مجتمعشان تاءثير مىگذارد يعنى اگر جامعه صالح شد آنان نيز صالح گشته و اگر فاسد شد فاسد مىگردند، اگر جامعه با تقوا شد آنان نيز با تقوا مىشوند و اگر فاجر شد فاجر مىگردند و... براى اينكه وقتى افراد اجتماعى فكر كردند جامعه داراى شخصيتى واحد مىگردد.

قرآن كريم هم در داوريهايش نسبت به امتها و اقوامى كه تعصب مذهبى و يا قومى وادارشان كرد به اينكه اجتماعى فكر كنند همين شيوه را طى كرده وقتى روى سخن با اين گونه اقوام مثلا با يهود يا عرب و يا امتهايى نظير آن دو دارد حاضرين را به جرم نياكان و گذشتگانشان مؤ اخذه مىكند و مورد عتاب و توبيخ قرار مىدهد با اينكه جرم را حاضرين مرتكب نشدهاند و آنها كه مرتكب شدهاند قرنها قبل مرده و منقرض گشتهاند و اين گونه داورى در بين اقوامى كه اجتماعى تفكر مىكنند داورى صحيحى است و در قرآن كريم از اين قبيل داوريها بسيار است و در آياتى بسيار زياد ديده مىشود كه در اينجا احتياجى به نقل آنها نيست.

بله مقتضاى رعايت انصاف اين است كه از ميان فلان قوم كه مورد عتاب واقع شدهاند افرادى كه صالح بودهاند استثنا شوند و حق افراد صالح پايمال نگردد زيرا اگر چه اينگونه افراد در ميان آنگونه اجتماعات زندگى كردهاند و ليكن دلهايشان با آنان نبوده و افكارشان به رنگ افكار فاسد آنان در نيامده و خلاصه فساد و بيمارى جامعه در آنان سرايت نكرده بود و اينگونه افراد انگشت شمار در آنگونه جوامع مثل عضو زايدى بودهاند كه در هيكل آن جامعه روئيده باشند و قرآن كريم همين انصاف را نيز رعايت كرده در آياتى كه اقوامى را مورد عتاب و سرزنش ‍ قرار مى دهد افراد صالح و ابرار را استثنا مىكند.

و از آنچه گفته شد روشن گرديد كه در داورى نسبت به جوامع متمدن، معيار صلاح و فساد را نبايد افراد آن جامعه قرار داد و نبايد افراد آن جامعه را با افراد جامعه‏هاى ديگر سنجيد. اگر ديديم كه مثلا مردم فلان كشور غربى در بين خود چنين و چنانند، رفتارى مؤدبانه دارند، به يكديگر دروغ نمى‏گويند و مردم فلان كشور شرقى و اسلامى اينطور نيستند، نمى‏توانيم بگوئيم پس بطور كلى جوامع غربى از شرقيها بهترند، بلكه بايد شخصيت اجتماعى آنان را و رفتارشان با ساير جوامع را معيار قرار داد. بايد ديد فلان جامعه غربى كه خود را متمدن قلمداد كرده‏اند، رفتارشان با فلان جامعه ضعيف چگونه است و خلاصه بايد شخصيت اجتماعى او را با ساير شخصيت‏هاى اجتماعى عالم سنجيد.

آرى در حكم به اينكه فلان جامعه صالح است يا طالح، ظالم است يا عادل، سعادتمند است يا شقى و ... بايد اين روش را پيش گرفت كه متاسفانه فضلاى غرب زده ما همانطور كه گفتيم از اين معنا غفلت ورزيده‏اند و در نتيجه دچار خلط و اشتباه شده‏اند، (و چون ديده‏اند كه فلان شخص انگليسى در لندن پولى كه در زمين افتاده بود بر نداشت و يا فلان عمل صحيح را انجام داد و مردم فلان كشور شرقى اينطور نيستند، آن چنان شيفته غربى و منزجر از شرقى شدند كه به طور يك كاسه حكم كردند به اينكه تمدن غرب چنين و چنان است و در مقابل، شرقى‏ها اينطور نيستند، و پا را از اين هم فراتر نهاده و گفتند اسلام در اين عصر نمى‏تواند انسانها را به صلاح لايقشان هدايت كند).

شگفتی از تمدن غربی‌ها یا شگفتی از توحش آنان؟ / به جان خودم سوگند...

در حالى كه اگر جامعه غرب را يك شخصيت مى‏گرفتند، آن وقت رفتار آن شخصيت را با ساير شخصيت‏هاى ديگر جهان مى‏سنجيدند،معلوم مى‏شد كه از تمدن غربى‏ها به شگفت درمى‏آيند و يا از توحش آنان! و به جان خودم سوگند كه اگر تاريخ زندگى اجتماعى غربيها را از روزى كه نهضت اخير آنان آغاز شد، مورد مطالعه دقيق قرار مى‏دادند و رفتارى را كه با ساير امتهاى ضعيف و بينوا كردند مورد بررسى قرار مى‏دادند، بدون كمترين درنگى، حكم به توحش آنان مى‏كردند و مى‏فهميدند كه تمام ادعاهايى كه مى‏كنند و خود را مردمى بشر دوست و خير خواه و فداكار بشر معرفى نموده و وانمود مى‏كنند كه در راه خدمت به بشريت از جان و مال خود مايه مى‏گذارند، تا به بشر حريت داده، ستمديدگان را از ظلم و بردگان را از بردگى و اسيرى نجات بخشند، همه‏اش دروغ و نيرنگ است و جز به بند كشيدن ملل ضعيف هدفى ندارند، و تمام همشان اين است كه از هر راه كه بتوانند بر آنها حكومت كنند؛ يك روز از راه قشون‏كشى و مداخله نظامى، روز ديگر از راه استعمار، روزى با ادعاى مالكيت نسبت به سرزمين آنان، روزى با دعوى قيمومت، روزى به عنوان حفظ منافع مشترك، روزى به عنوان كمك در حفظ استقلال آنان، روزى تحت عنوان حفظ صلح و جلوگيرى از تجاوزات ديگران، روزى به عنوان دفاع از حقوق طبقات محروم و بيچاره، روزى ... و روزى ...

هيچ انسانى كه سلامت فطرتش را از دست نداده، هرگز به خود اجازه نمى‏دهد كه چنين جوامعى را صالح بخواند و يا آن را سعادتمند بپندارد، هر چند كه دين نداشته باشد و به حكم وحى و نبوت و بدانچه از نظر دين سعادت شمرده شده، آشنا نباشند.

چگونه ممكن است طبيعت انسانيت (كه همه افرادش، اعم از اروپايى و آفريقائيش يا آسيايى و امريكائيش و ... به طور مساوى مجهز بقوا و اعضايى يكسان مى‏باشند) رضايت دهد كه يك طايفه بنام متمدن و تافته جدا بافته، بر سر ديگران بتازند، و ما يملك آنان را تاراج نموده، خونشان را مباح و عرض و مالشان را به يغما ببرند، و راه به بازى گرفتن همه شؤون وجود و حيات آنان را براى اين طايفه هموار سازند، تا جايى كه حتى درك و شعور و فرهنگ آنان را دست بيندازند، و بلائى بر سر آنان بياورند كه حتى انسانهاى قرون اوليه نيز آن را نچشيده بودند.

سند ما

سند ما در همه اين مطالب، تاريخ زندگى اين امت‏ها و مقايسه آن با جناياتى است كه ملتهاى ضعيف امروز از دست اين به اصطلاح متمدنها مى‏بينند، و از همه جناياتشان شرم‏آورتر اين جنايات است كه با منطق زورگويى و افسار گسيختگى، جنايات خود را اصلاح ناميده، به عنوان" سعادت"! بخورد ملل ضعيف مى‏دهند.( تفسیر المیزان، ج4، صص 166-169)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : سخنان رهبر انقلاب, نوشتار بزرگ فيلسوف, مفسر قرآن كريم, علامه طباطبایی, سبك زندگي, ,