در شهرک دوئجی عراق با بچه های ادوات لشکر33 المهدی دم درب سنگر میثم به دیواره ترکش گیر،که با صندوق های چوبی مهمات، درست کرده بودیم تکیه زده و مشغول آماده کردن شربت آبلیمو بودم که بیسیم مجددا به صدا در آمد و دیدبان، که مشغول گرا گیری بود، درخواست یک گلوله دیگر خمپاره کرد. یوسف عبدی و نوروزی (هر دو نفر اهل روستای بابا عرب جهرم بودند) چند متر آن طرفتر به یک دستگاه نفربر پی.ام.پی منهدم شده عراقی تکیه زده و حسابی با هم مشغول گپ و گفت بودند. با همان قابلمه شربتی که در دست داشتم و یک لیوان پلاستیکی هم درونش بود، بلند شدم و به یوسف گفتم یک گلوله دیگر خمپاره  شلیک کند. در همین حین گلوله خمپاره 120 میلی متری عراقی ها بین من و یوسف فرود آمد و دود و آتش و خاک و خون و باروت فضا را پر کرد و موج انفجار مرا بسوئی پرتاب و یوسف و نوروزی را سوراخ سوراخ!. یوسف عبدی در بیمارستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد و نوروزی بشدت مجروح گردید، اما من بیچاره که لایق نبودم فقط دیگ شربتی درون دستم و لیوانی که درونش بود ترکش خوردند!. شهادت لیاقت و شایستگی می خواست و بنده نداشتم!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : لیاقت شهادت, یوسف عبدی, دوئیجی عراق, لشکر 33 المهدی, ,