حمیدرضا اسماعیلی نویسنده کتاب شورش اشرافیت بر جمهوریت:

جبهه دوم خرداد از مخالفین خود چهره منفی می ساخت

حمیدرضا اسماعیلی از نویسندگان پرتلاشی است که تاکنون هفت کتاب و بیش از ده مقاله از او به چاپ رسیده است. او متولد سال 1358 بوده و در شهرری به دنیا آمده است. وی دانش‌آموخته دانشگاه امام صادق است و در حال حاضر مشغول به پژوهش در حوزه اندیشه سیاسی و مسائل ایران می‌باشد.

 
به عنوان اولین سؤال بفرمائید هدف شما از نوشتن کتاب «شورش اشرافیت علیه جمهوریت» چه بود و چه شد که دیدگاه خود را در مورد فتنه 88 قطعی کردید؟
 بسم‌الله الرحمن الرحیم. فتنه 88 موضوع بسیار مهمی در تاریخ سیاسی، اجتماعی و حتی تاریخ فرهنگی ایران بود. انتخابات دهم پیش از این که وارد آن حوادث پس از روز رأی‌گیری شود، یک موضوع سیاسی بسیار مهم تلقی می‌شد. از انتهای سال 87 زمینه‌های فکری در گروههای مختلف سیاسی برای حضور فعال در انتخابات وجود داشت. تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های بسیاری مبنی بر ادامه فرآیندها و تحولات سیاسی وجود داشت و همه منتظر بودند تا ببینند کدام جریان پیروز انتخابات خواهد بود. اما بعد از انتخابات حوادثی اتفاق افتاد که شاید هر چه بگذرد اهمیت آن بیشتر معلوم خواهد شد و تأثیرات این تحول در سالهای آینده بیشتر خود را نشان خواهد داد. یک جریان نخبه سیاسی ما که تمایلات غرب‌گرایانه دارد رفتاری را از خود نشان داد که یک مقدار کمیاب بود. ما این رفتارها را بسیار کم دیده بودیم آنها با فلسفه‌ها و توجیه‌های متفاوت در برابر رأی اکثریت ایستادند. ما در نسلی که از زمان مشروطه به عنوان منورالفکر، بعد روشنفکر و در آخر به عنوان نخبه سیاسی مطرح می‌شدند رفتاری را دیدیم که از شعارهایی که قبلاً داده بودند مثل آزادی و... سرباز می‌زد. لذا ضرورت و اهمیت این مسئله جای تردید نداشت که این جریان باید به صورت موشکافانه بررسی شود. مخصوصاً این که این جریان کمتر بصورت تئوریک و عملی مورد بحث قرار می‌گرفت.
 به روی دادن یک رفتار خاص از جانب نخبه‌های سیاسی غربزده یا همان روشنفکرها اشاره فرمودید. فکر می‌کنید علت این رفتار آنارشیستی از جانب این نخبه‌های سیاسی چه بود؟
 من فکر می‌کنم ما با ضعف نگاه علمی و تئوریک در نخبگان مواجه هستیم. نخبگان فکری ما بعضی مفاهیم را با بعضی مفاهیم دیگر خلط می‌کنند و اینجا نوعی مغالطه صورت می‌گیرد. مثلاً جامعه مدنی را مطرح می‌کنند. اگر به این صورت دیده شود که نهادهای ما بخواهند فعالیت موثر کنند و جامعه از انسجام خوبی برخوردار باشد، جامعه مدنی مورد تائید همه نخبگان سیاسی اعم از نیروهای مذهبی و غیرمذهبی خواهد بود. ما در طول تاریخ دیده‌ایم که مهمترین نهادهای مدنی ما همان نهاد روحانیت است. نهاد روحانیت مهمترین نهاد مدنی است که ریشه در تاریخ هزار و چند صد ساله ایران دارد. اگر مراد از جامعه مدنی نهادمند شدن است بسیار چیز خوبی است. ولی آیا نباید این نهادها ریشه در تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم داشته باشد. ما می‌گوئیم اتفاقاً اگر نهادی بخواهد تأثیرگذار باشد باید ریشه در فرهنگ ایران داشته باشد و هویت اسلامی داشته باشد. اما اگر منظور برخی نخبگان این است که ما جامعه مدنی را به گونه‌ای تعریف کنیم که نهادها لزوماً سکولار و غرب‌گرا باشند ما با این مطلب مشکل داریم. در واقع تئوری نخبگان و روشنفکران در اینجا محل مناقشه قرار می‌گیرد.
کسی با مفهوم دموکراسی مشکل ندارد اما وقتی آنها دموکراسی را با رویکردهای سکولاریستی اشتباه می‌گیرند و تعریف آنها از دموکراسی رسیدن به سکولاریسم است ما آن را دموکراسی نمی‌دانیم. مفهوم آزادی، مفهوم جمهوری و... نیز به همین شکل می‌باشد. در واقع آنچه که در تحولات سال گذشته محل نزاع شد. این بود که این روشنفکران حکومت سکولاریستی را بر انواع حکومتهای دیگر ترجیح می‌دادند. حتی اگر این نوع حکومت سکولاریستی مبتنی بر دموکراسی و جمهوریت آرای عمومی نباشد. چنان که دیدیم در سال قبل همین اتفاق افتاد. این رفتار آنارشیستی به این موضوع برمی‌گردد که آنها نمی‌خواستند واقعیت‌ها را بپذیرند و در قالب نوعی تئوری‌پردازی یک آنارشیسم پنهان را دنبال می‌کردند. آنها یک دنیای واژگونه‌ای ساخته‌اند که نه ایرانی و نه اسلامی، و نه متناسب با ارزشهایی که خودشان مطرح ساختند می‌باشد و چون این دنیای ساختگی با واقعیت‌ها انطباق ندارد لاجرم به رویکردهای آنارشیستی روی می‌آورند.
 این رویکرد آنارشیستی که معلول تفکرات آنها نسبت به واژه‌هایی مثل آزادی، جامعه مدنی، دموکراسی و... است به چه چیزی برمی‌گردد؟ عدم درک صحیح نخبه‌های سیاسی غربزده ما از این مفاهیم یا سوءاستفاده آنها از این مفاهیم برای رسیدن به قدرت؟
 برای روشن شدن بحث چند مثال برای شما می‌آورم. ما در فیلم آقای مسعود کیمیایی به نام "اعتراض" به یک جمله کلیدی برخورد می‌کنیم. در این جمله می‌گوید: «ما کاری به حکم نداریم؛ حکم روی کاغذ برای محکمه است که ما و من آن ریخته...». در واقع این جمله نمایانگر تفکر حاکم بر بخشی از این جریان سیاسی است و روح اندیشه آنها را نشان می‌دهد و عدم احترام به قانون شالوده این تفکر است. یا در سریال کمال‌الملک مرحوم آقای علی حاتمی شاه فقط شاه نیست. نقش نیروی سیاسی را هم ایفا می‌کند. اما کمال‌الملک به عنوان نماینده هنرمندان کسی است که بر فراز همه نیروهای سیاسی نشسته و غباری بر دامن او ننشسته است.
آیا یک جامعه حکومت و سیاست نمی‌خواهد؟ این تفاخری که برخی هنرمندان نسبت به حکومت دارند نشانه چیست؟ بله. اگر حکومت ظالم باشد باید به آن انتقاد کرد. اما نقد محض حکومت آیا چیزی جدای از آنارشیسم است؟ آیا نپذیرفتن قانون و کوچک کردن سیاستمداران جدای آنارشیسم است. متأسفانه در فرهنگ سیاسی ایران همیشه یک نوع بدبینی به حکومت باز تولید شده است. و متأسفانه برخی هنرمندان ما هم در این باز تولید شرکت داشته‌اند. بخش دیگری از این آنارشیسم به برخی نیروهای سیاسی باز می‌گشت. این نیروها اگر در یک سازوکار به قدرت برسند آن سازوکار را می‌پذیرند. اگر به قدرت نرسند شروع به اعتراض کردن و فعالیت‌های مخرب خواهند کرد. بعضی از این نیروهای سیاسی که در سال 88 از روش مبارزاتی انقلاب مخملی استفاده کردند در دهه 50 از روشهای چریکی استفاده می‌کردند. برای اینها زمانی که در رأس قدرت نباشند، مبارزه اصالت دارد و برای آنها مشروع بودن یا نبودن حکومت فرق نمی‌کند و اگر در قدرت نباشند مبارزه می‌کنند. اما این مبارزه در دهه 50 مسلحانه و علیه یک حکومت نامشروع بود. اما در سال 88 به روشهای جنگ نرم و انقلاب‌های مخملی روی آوردند. ما وقتی زندگی سیاسی اینها را بررسی می‌کنیم می‌بینیم آنچه برای اینها مهم است قدرت است.
 شما در کتاب خود در بررسی هشت سال دولت اصلاحات، یکی از تاکتیک‌ها را دشمن‌سازی مطرح فرمودید. بعضاً دیده می‌شود از این واژه برداشتهای متفاوتی در جامعه وجود دارد. تحلیل شما از این واژه و این که چگونه در دستور کار تجدیدنظرطلبان قرار گرفت چیست؟
 ایدئولوژی تجدیدنظر طلب بیشتر رویکرد سلبی داشت تا رویکرد ایجابی و خود را در نفی دیگری تعریف می‌کرد. من از مفهوم اصلاحات به ایدئولوژی یاد کردم نه گفتمان! چون دقیقاً فاکتورها و مؤلفه‌های یک ایدئولوژی در آن موجود است. چرا که مهره‌سازی می‌کند تصویری از آینده و مدینه فاضله ارائه می‌دهد. دشمن‌سازی می‌کند. تمام این فاکتورها در یک ایدئولوژی سیاسی وجود دارد. جریان تجدیدنظر طلب بخشی از جریان دوم خرداد محسوب می‌شوند. آنها یک ایدئولوژی را پیش از سال 76 حمل می‌کردند که به صورت ناآگاه در غیر این جبهه وجود داشت. بعد از رأی آوردن آقای خاتمی در سال 76. آنها شروع کردند این ایدئولوژی را نهادینه و تثبیت کنند. و ما در این کتاب ترجیح دادیم از سال 76 به بعد را مورد ملاحظه قرار دهیم. در واقع جریان تجدیدنظر طلب برای این که بتواند ایدئولوژی خود را در جامعه ترویج کند و گسترش دهد نیاز داشت از کسانی چهره منفی بسازد. این جریان سعی کرد خود را حاوی تمامی خوبیها نشان دهد. مدافعان آزادی، مدافعان حقوق بشر، مدافعان زن، مدافعان مظلومان، مدافعان جامعه مدنی و... را از ویژگی‌های خود می‌دانستند و انحصارطلب، تمامیت‌خوه و گروه فشار و... از ویژگی‌های هر کسی غیر از خود. آنها از این واژه‌ها در رسانه‌ها استفاده می‌کردند تا برچسب سیاسی به آنها بزنند. تمام کسانی که دوم خردادی نبودند باید به نحوی از میدان خارج می‌شدند. هیچ شخصیت حقوقی و حقیقی باقی نماند که توسط اینها مورد حمله قرار نگیرد. در آن زمان تلقی این بود که صدا و سیما، شورای نگهبان، مجلس پنجم، سپاه، بسیج، ائمه جمعه، هیأت‌های مذهبی و... جریان دوم خرداد را نپذیرفتند. هجوم رسانه‌ای این جریان روی تک تک این موارد برنامه‌ریزی داشت. یک روز صبح می‌دیدی که چند روزنامه هم زمان یکی از سازمانها یا اشخاص حقیقی و حقوقی را مورد تخریب قرار می‌دادند. تخریب‌ها علیه حضرت آیت‌الله مصباح یزدی یکی از این موارد بود. و ایشان در خطبه‌های پیش از نماز جمعه مباحث بسیار علمی را در نقد این جریان مطرح می‌کردند.
 آیا می‌توان کتاب عالیجناب سرخپوش اکبر گنجی را هم از نمونه‌های این تخریب‌ها علیه هاشمی دانست؟
 همان طور که خدمت شما عرض کردم جریان تجدیدنظر طلب با دو اصل قدرت و مبارزه فعالیت می‌کند. در هر دوره‌ای متناسب با شرایط سبک و سنگین می‌کند. اگر در یک دوره‌ای تخریب هاشمی به آنها کمک کند، تخریب می‌کنند و اگر در دوره دیگر نزدیک شدن به هاشمی به آنها کمک کند این کار را انجام می‌دهند. متناسب با اصل قدرت با شخصیت‌ها برخورد می‌کنند. نمونه اخیر این مطلب آقای نوری‌زاد است این شخص مادامی که علیه تجدیدنظر طلبان در کیهان می‌نوشت مورد انواع تخریب‌ها قرار می‌گرفت. ولی امروز می‌بینیم که بعد از جریانات فتنه محمد نوری‌زاد عزیز کرده این جریان تجدیدنظر طلب قرار گرفته است. آنها نسبت به هیچ فردی یک موضع ثابت ولایتغیر ندارند.
اگر دکتر احمدی‌نژاد در 6 سال اخیر مورد تخریب آنها قرار گرفته است به این علت است که نظر تجدیدنظر طلبان تأمین نشده است. اگر روزی برسد که احساس کنند از آقای احمدی‌نژاد می‌شود برای رسیدن به قدرت استفاده کرد از ایشان یک قدیس می‌سازند.
آیا می‌توان گفت جریان فتنه در سال 88 از عواملی چون بهره‌گیری از نیروهای اجتماعی، رمانتیسیسم سیاسی، بهره بردن از عواطف و... به صورت یکجا برای رسیدن به قدرت استفاده کرد؟
 جریان اصلاحات سال 84 انتخابات را واگذار کرد اما وجود او از بین نرفت و همچنان فعال بود. فقط دولت را نداشت. در واقع پتانسیلی وجود نداشت که اتفاقات سال 88 را در سال 84 انجام دهند. اگر آن ظرفیت را داشتند حتماً انجام می‌دادند. پس می‌توان گفت اگر کاندیدایی که در سال 84 شکست خورد روند کاندیدای شکست خورده سال 88 را پس می‌گرفت چه بسا که این اتفاقات در سال 88 رخ می‌داد. می‌توان گفت همان رویکردهای مورد اشاره شما در سؤال از سال 84 ادامه پیدا کرد تا در سال 88 اجرایی شده در سال 88 یک ائتلاف قطعی میان نیروهای ضد احمدی‌نژاد صورت پذیرفت و این امر قدرت تجدیدنظر طلبان را بیشتر کرد. بعد از انتخابات هم که حوادث شروع شد برخی از آنها سکوت کردند اما این سکوت دیگر بی‌فایده بود چرا که ائتلاف آنها قبل از انتخابات علیه احمدی‌نژاد باعث شده بود که کلید اغتشاشات زده شود.
 شما در کتاب خود سال 84 را فرصت تاریخی برای تجدیدنظر طلبان دانستید تا با ایجاد انشعاب در اصولگریان به قدرت برسند. آنها با چه مؤلفه‌هایی دست به ایجاد اختلاف میان اصولگرایان می‌زدند؟
 البته بخشی از این اختلافات به سازوکار جریان اصول‌گرایی نیز باز می‌گشت. چون جریان اصول‌گرایی یک ساز و کار اتحادآفرین نداشت با چندین کاندیدای متفاوت وارد انتخابات شد. در واقع اختلافاتی که قبل از انتخابات 84 میان کاندیداهای اصول‌گرا بود بعد از انتخابات باز تولید شد. در این کتاب تأکیدم بر این بود که پس از تحولات اجتماعی و سیاسی سال 76 به بعد هر دو جریان چند پاره شدند. در واقع تجدیدنظر طلبان از این اختلاف برداشت و بهره‌برداری کردند. سعی کردند بدبینی‌ها و اختلافات را بیشتر کنند. سیل آنها دیگر جریان اصول‌گرا نبود بلکه شخص دکتر احمدی‌نژاد مورد هدف قرار گرفته بود. و بخشی از جریان اصول‌گرایی برای اینکه آماج حملات تجدیدنظر طلبان قرار نگیرند خود را منتقد احمدی‌نژاد نشان می‌دادند و به همین دلایل مورد تشویق رسانه‌های تجدیدنظر طلب قرار می‌گرفتند.
در واقع از 84 به بعد راهبرد اصول‌گرایی ستیزی را به احمدی‌نژاد ستیزی تبدیل کردند. گفتمانی که آقای موسوی در انتخابات ارائه داده بود بیش از اثبات خود در نفی رقیب متمرکز بود. نقطه ضعف آقای موسوی همین جا بود. او اصالت گفتمانی نداشت. حداقل نتیجه این تخریبات این بود که اعتماد کافی را برای موسوی جلب نکرد. آقای احمدی‌نژاد متهم به بی‌ادبی می‌شود این در حالی بود که بیشترین بی‌ادبی‌ها را جریان مخالفش انجام می‌داد. در این کتاب از پارادوکس گفتمان اصول‌گرایی‌ـ اصلاح‌طلبی موسوی صحبت کردم. چرا که در زمان انتخابات مشخص نمی‌شود که آقای موسوی اصول‌گراست یا اصلاح‌طلب. و این یع نی جامعه به این فرد متعارض و متضاد اعتماد نمی‌کند. در مناظره 13 خرداد هم احمدی‌نژاد نشان داد آقای موسوی آن چیزی که وانمود می‌کند نیست. آقای احمدی‌نژاد با سوالهای ابتدایی مناظره می‌خواست تعارض گفتمانی موسوی را نشان دهد. آقای احمدی‌نژاد کاملاً می‌دانست از مناظره چه می‌خواهد و به همین علت هم بود که در مناظره موفق شد می‌دانست که فقط باید تعارض گفتمانی آقای موسوی را نشان دهد.
 نقطه پارادوکسیکال گفتمان موسوی کجا بود؟
 احمدی‌نژاد در مناظره با موسوی گفت سه دولت موسوی، هاشمی و خاتمی در مقابل من هستند و من با شخص شما طرف نیستم. موسوی حرف از بی‌قانونی می‌زد و معترض بی‌قانونی در دوره‌های 68 تا 76 در نهادهای اقتصادی نبود. موسوی حرف از احساس خطر می‌زد اما در اتفاقات تیر سال 78 سکوت کرده بود و مسائلی بسیار از این دست باعث شده بود تا پارادوکیکال گفتمان موسوی بیش از پیش نمایان شود.
 چرا نام این کتاب را شورش اشرافیت علیه جمهوریت انتخاب کردید؟
 اشرافیت لزوماً به معنای مفهوم سنتی که ما از طبقه اشراف می‌دانیم نیست. طبقه اشراف در واقع همان فئودالها که در قدیم از آنها یاد می‌شد حتی در نقطه مقابل بورژوازی قرار داشت. ما هیچ کدام از اینها را نگفتیم. اتقاقاً این مفهوم از اشراف بیشتر شامل بورژواها می‌شود. اشراف امروز به معنای فئودال یا سرمایه‌داران نیست. اشراف می‌تواند هم معنای فرهنگی و هم معنای اقتصادی داشته باشد. ایدئولوژی‌هایی که به نوعی غربزده هستند و زندگی‌هایی تجملاتی غربی را توصیه می‌کنند و سعی می‌کنند فرد را به دنیازدگی افراطی سوق دهند، در واقع ایدئولوژی مشروعیت‌بخش اشراف هستند. شاید کسی این ایدئولوژی را داشته باشد اما لزوماً وابسته به طبقه بالای جامعه نباشد کسانی که ترجیح می‌دهند شیوه زندگی آنها اشرافی باشد. در واقع مفهوم اشرافیت بیشتر شامل شیوه زندگی است، طبقه اجتماعی لذا بسیاری که از افراد مرفه جامعه بودند به آقای احمدی‌نژاد و برخی دیگر که از طبقه پائین جامعه بودند به آقای موسوی رأی دادند. البته مقوله رأی دادن نیز با مقوله شورش فرق دارند. بسیاری از کسانی که به موسوی رأی داده بودند پس از انتخابات نتیجه را پذیرفتند و آن را قطعاً درست دانستند. جمعیتی که در 25 خرداد به خیابان آمدند به شکسته شدن برخی حرمت‌ها اعتراض داشتند و در آن زمان کوتاه نمی‌توانستند تصمیم بگیرند که چگونه اعتراض خود را مطرح کنند. دیگران آمدند آن جمعیت را به نفع خودشان تفسیر کردند. لذا نباید تلقی کرد تمام جمعیت 25 خرداد به نتیجه اعتراض داشتند.
اگر بخواهیم به طور مصداقی صحبت کنیم می‌بینیم در شهرهای خارج از تهران هیچ خبری نبود شاید در یکی دو شهر بزرگ به صورت پراکنده اعتراضاتی صورت گرفت. من بر این نکته معتقدم که باید گفت شورشی‌های تهران. این شورشی‌ها از منطقه انقلاب و ولیعصر به بالا بودند. در واقع این مناطق هویت آن جریان و رفتار را نشان می‌دهد. لذا اشرافیت به آن مفهومی اطلاق می‌شود که تفکرات غرب‌گرایانه دارد و نباید سرمایه‌داران را اشراف دانست و باید بین سرمایه‌دار و سرمایه‌سالار تفکیک قائل شد. سرمایه‌داری یک بال توسعه است و باید باشد اما سرمایه‌سالاری یک نظام اقتصادی بیمار است و باید از بین برود. بنابراین اشراف جمعی از کسانی است که به طبقه اجتماعی بالای جامعه با فرهنگ غربی تمایل داشتند و شیوه زندگی سکولار را بر شیوه‌های زندگی بومی ترجیح می‌دادند. ما در این کتاب بیشتر بر هادیان جریان و فعالان آن تأکید داریم.
 به عنوان صحبت آخر، اگر نکته مدنظرتان است بفرمائید.
 لازم می‌دانم همین جا از حجت‌الاسلام روح‌الله حسینیان و مرکز اسناد انقلاب اسلامی به خاطر انتشار این کتاب تشکر کنم و آرزوی توفیق و موفقیت برای ایشان و تمام کسانی که با سعه‌صدر، بسیجی‌وار در جهت اهداف انقلاب حرکت می‌کنند دارم.

 

 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : شورش اشرافیت بر جمهوریت, رفتار آنارشیستی از جانب این نخبه‌های سیاسی, ,