بررسی تفصیلی ماجرای آیت الله مصباح و دکتر شریعتی/3
علامه مصباح چطور توانست هم عقاید انحرافی را نقد کند و هم دقیقا در راستای مشی امام برای حفظ وحدت حرکت کند؟

 

وحید خضاب: متن حاضر، در اصل یک نوشته ی بلند به هم پیوسته است ولی به دلیل طولانی بودن صلاح دیده شد در چند بخش ولی همزمان منتشر شود. بخش اول را می توانید در اینجا بخوانید. بخش دوم را هم می توانید در اینجا مطالعه بفرمایید. اینک بخش سوم:

 
با آنچه تا اینجا گفته شد، می توان تا حدودی به چرایی موضع گیری حضرت علامه درباره مرحوم دکتر واقف شد. و شاید توضیح بیشتری لازم نباشد. اما آنچه لازم به نظر می رسد، توضیح چند شبهه تاریخی است که هم در نوشته های آقای دکتر داوری به آنها اشاره شده و هم بعضا در گوشه و کنار از آن سخن می رود. بهتر دیدیم، جواب این مسائل را حتی المقدور از کلام خود حضرت علامه مصباح استخراج و تقدیم کنیم.
 
چرا حضرت علامه درباره مرحوم دکتر حساسیت بیشتری داشت؟
 
حضرت علامه درباره دلیل حساسیت بیشترشان نسبت به دیگر اقران درباره آثار و افکار مرحوم دکتر شریعتی می فرمایند: «بنده روی سلیقه خاصی که داشتم، نسبت به انحرافات عقیدتی خیلی حساس بودم. شاید در آن زمان هیچ کس به اندازه بنده نسبت به این مسئله حساسیت نداشت به همین دیل هم یک سلیقه شاذ تلقی می شد. فقط کسی که یک مقداری بعدها حساسیت به این موضوع پیدا کرد، مرحوم شهید مطهری بود که نهایتا جانش را در این راه گذاشت و الّا سایرین-بلا استثناء- حساسیت زیادی نسبت به این موضوع نداشتند. ... حساسیت همه مردم نسبت به همه ی مسائل یکسان نیست. با بروز یک مشکل اقتصادی از قبیل تورم یا کاهش ارزش پول، متخصصین اقتصادی که دورنمای بد این مشکل را درک می کنند حساسیت نشان می دهند، سخنرانی و بحث می کنند و دباره آن مقاله می نویسند و حتی گاهی بین وزیر اقتصاد و رئیس بانک مرکزی [که هر دو متخصص و دارای حساسیت هستند] اختلاف نظر پدید می آید، در حالی که وزیر بهداشت و درمان چنین حساسیتی ندارد. ... اینجانب نیز اگر به مسائل عقیدتی و دینی حساسیت دارم، از همین باب است. ... بنده نسبت به مسائل دینی -به طور عام- و نسبت به مسائل اعتقادی -به طور خاص- خیلی حساس هستم. گاهی اتفاق افتاده است که با بعضی از دوستان اختلاف نظر داشتیم و بعد از ده سال یا بیست سال گفته اند که حساسیت به جایی نسبت به آن موضوع داشته ایم. ...البته مدعی نیستم که همه موضع گیری هایم درست است «و ما ابرّء نفسی انّ النفس لامّارة بالسّوء» اما در مواردی پیش آمده که دیگران نمی پذیرفتند ولی بعد از مدتها به درستی آن اعتراف کرده اند.» [43]
 
این حساسیت ویژه اعتقادی موجب می شد ایشان بر روی پاسداری از مرزهای ایدئولوژیک تشیع مقداری بیش از دیگران حساس باشند و این مسئله ای کاملا طبیعی است. کما اینکه می بینیم در جریان سازمان مجاهدین خلق هم برخی استوانه های مبارزه شدیدا به آیت الله مصباح تأکید می کردند که به آن گروه بپیوندد و ایشان نمی پذیرفت و رهبر فرزانه انقلاب هم شاهد آن گفتگو بود، بعدها صحت رفتار حضرت علامه آشکار شد و حتی شخص حضرت آقا نقل کردند که آن شخص مبارز امروز به حرف شما رسیده است [44]
 
اولین حساسیت های علامه مصباح نسبت به آثار مرحوم دکتر شریعتی
 
اما این کلیت مفهومی، چگونه بر ماجرای مرحوم دکتر شریعتی منطبق می شد. آیا حضرت آیت الله مصباح از همان لحظه اول نسبت به دکتر اینقدر حساس بودند؟ جواب منفی است.
 
خود حضرت علامه در این باره گفته اند: «من از مقطعی كه با افكار ایشان [مرحوم دکتر شریعتی] آشنا شدم، تصور ابتدایی‌ام این بود كه ایشان یك فرد علاقمند به اسلام است كه در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده است، مخصوصا اظهار علاقه‌ای كه نسبت به پیشوایان اسلام مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌كرد، این تصور را در من به وجود آورد كه تنها مطالعات ایشان در مورد منابع اسلامی، ضعیف است و تعجب هم نمی‌كردم، چون ایشان از وقتی كه به سن رشد رسیده و در صدد پژوهش برآمده بود، به پاریس رفت و سال‌های زیادی در آنجا بود، ارتباطش هم با اشخاصی بود كه خودش آنها را «معبودهای من» می‌نامد و در عین حال، برخی از آنها خدا و اصل دین را قبول نداشتند، از جمله كسانی مثل سارتر و یا افراد دیگری كه ضد اسلام بودند. می‌دانید كه ایشان سخت به آنها علاقمند بود. [45-برای ملاحظه صحبت های صریح دکتر شریعتی در این باره به پی نوشت رجوع کنید]
 
در زمان شاه در ایران فعالیت اسلامی گسترده‌ای انجام نمی‌گرفت و این نوع تلاش‌ها، سخت تحت كنترل دستگاه بودند، از این رو امثال بنده توقع این را نداشتیم كه ایشان بینش عمیقی نسبت به اسلام داشته باشد و حدس می‌زدیم كه این سخنان از كمی مطالعات باشد. از آنجا كه ما حساسیت چندانی به یك شخص یا كتاب خاص نداشتیم، می‌گفتیم از این جور انحرافات، زیاد است، این هم یكی! در همان موقع حتی كسانی هم كه به تدین شناخته شده بودند، برخی از حرف‌های انحرافی را می‌زدند، از جمله می‌بینید كه مرحوم مهندس بازرگان در كتاب «راه طی شده» در مورد معاد و موضوعات دیگر، حرف‌های نامناسبی زده است و یا درباره‌ی نبوت و تأویل و تفسیر آن به «نبوغ»، و مسایلی از این دست كه همه‌ی اینها سؤال‌برانگیز بودند. البته كسان دیگری هم بودند، بنده ایشان را به عنوان نمونه عرض كردم.
 
دكتر شریعتی هم از این قاعده،‌مستثنی نبود، ما می‌گفتیم ایشان دانشگاهی است و مطالعات اسلامی‌اش عمق ندارد و لذا گاهی اشتباه هم می‌كند. انسان كه نمی‌تواند بنشیند و ببیند كه همه در حرف‌هایشان چه ایراداتی دارند و تك تك جواب بدهد. اما بعد از اینكه ایشان به حسینیه ارشاد رفت و جزو شخصیت‌های برجسته طیف مبارز شناخته شد، ما بیشتر احساس مسئولیت كردیم كه اگر این صحبت‌ها در اثر كمبود اطلاعات است، مناسب است كه منابع بیشتری در اختیار ایشان گذاشته شود تا مطالعات بیشتری بكند و با اندیشمندان و اسلام‌شناسان شاخص، ارتباطات بیشتری برقرار سازد و اشتباهاتش رفع شود.
 
من شخصا از مقطعی حساسیتم نسبت به ایشان زیاد شد كه جزوه‌های سخنرانی‌اش به نام دروس اسلام‌شناسی منتشر می‌شدند و در هر جزوه‌ای یكی دو تا از سخنرانی‌های ایشان در این موضوع درج می‌شد. [مثلا صحبت های پیش گفته ی مربوط به آخرت، در جزوه های 3 و 4 اسلام شناسی درج شده بود] آن‌وقت‌ها چاپ هم آسان نبود و این جزوات پلی‌كپی و از طریق خود حسینیه ارشاد به‌طور نیمه رسمی منتشر می‌شدند. انتشار آنها هم چندان علنی نبود، چون حرف‌های ایشان در بعضی موارد ضد دستگاه بود.
 
بنده بعضی از این جزوات را مطالعه كردم و دیدم در اینها اشكالات اساسی هست كه اگر بماند و به رسمیت شناخته شود،‌ خطرات بسیار بزرگی را ایجاد خواهد كرد. ایشان بر نكات سؤال برانگیزی تاكید می‌كرد ... سبك ایشان هم به گونه‌ای بود كه حرف‌هایش را با طنزها و كنایه‌های نیشدار و در مواردی تعابیری زننده كه به خاطر بیان جذابش، مورد توجه شنونده قرار می‌گرفت، توام می‌كرد. مثلا ایشان در كتاب تشیع علوی و تشیع صفوی از خرافات رایج در دوره‌ی صفویه نام می‌برد، از جمله آنكه مثلا جبرئیل برای سیدالشهدا(علیه السلام) لالایی می‌خواند و می‌گفت: «ان فی‌الجنه نهراً من لبن لعلی و لزهرا، و حسین و حسن»، این را مسخره می‌كند و می‌گوید بسیار چندش آور است كه در بهشت نهری از شیر باشد، در حالی كه این نص صریح قرآن است كه «وانهار من لبن...» یعنی نه تنها یك نهر نیست كه نهرهاست! ایشان این را مسخره می‌كرد كه در واقع برمی‌گشت به مسخره كردن قرآن. اسمش بود كه دارد تشیع صفوی را مسخره می‌كند، در حالی كه نص صریح قرآن را مسخره می‌كرد! [46-برای ملاحظه صحبت های صریح دکتر شریعتی در این باره به پی نوشت رجوع کنید] و نمونه‌های بسیار دیگری. ... كسی كه علنا در این عصر، مسخره كردن اسلام و نصوص اسلامی و انكار قطعیات اسلام و تشیع را فتح باب كرد، ایشان بود. كس دیگری در كسوت یك اندیشمند اسلامی، جرئت نمی‌كرد این حرف‌ها را بزند. ایشان به خاطر موقعیت و محبوبیتی كه در میان جوان‌ها داشت، این كار را كرد و ما هم در برابرش مسامحه ‌كردیم و این مسامحه تا آن جایی ادامه پیدا كرد كه حتی كسانی هم كه استاد اسلام‌شناسی حساب می‌شدند و او حتی لیاقت شاگردی آنها را هم نداشت، در مقابل این جو نتوانستند حرفی بزنند و سكوت كردند و یا نهایتا ‌گفتند اشتباهی رخ داده، اما نباید شخصیت او مخدوش شود. ریشه انحرافات امثال گروه فرقان، از همین افراد سرچشمه می‌گیرد كه پرونده‌های اعترافات آنها موجود است.»[47]
 
روش ابتدایی علامه مصباح در برخورد با دکتر شریعتی: تقاضای گفتگوی دوستانه و برادرانه
 
وقتی آیت الله مصباح با این قضایا مواجه شد هنوز چند سال تا اوج گیری انقلاب باقی مانده بود و اصطلاحا نه از تاک، نشان بود و نه از تاکنشان، فلذا موضوع ایجاد دوقطبی کاذب در مسیر انقلاب و غیره اصلا موضوعیت نداشت. اما آیا حضرت علامه بلافاصله شروع به نقد علنی دکتر شریعتی کرد؟ چرا علامه در برخورد با دکتر شریعتی خطر او را زیاد می دانست و معتقد بود او قصد اصلاح مطالبش را ندارد و همین هم چیزی بود که ایشان را در نقد محترمانه افکار دکتر مصمم تر می کرد؟ جواب این دو سؤال را می توان از کلام خود علامه یافت. آنجا که ایشان از تلاش مجدّانه شان برای ایجاد گفتگوی محترمانه و برادرانه با دکتر و سعی در اصلاح دوستانه خطاهای ایشان سخن می گویند. (از آنجا که دیدیم اختلاف نظر درباره حسن نیست داشتن یا نداشتن دکتر، یکی از عوامل اصلی نوع برخوردهای طیف های مختلف با ایشان بود، اهمیت این خاطره در فهم رفتار علامه دوچندان است). ایشان می فرمایند: «شهید دانش آشتیانی که از شهدای 72 تن است ... و سابقه رفاقت خیلی طولانی با ما داشت ... در یکی از سفرهایی که آمده بود قم، بعد از نماز مغرب و عشا با هم در صحن مسجد اعظم نشستیم. ایشان باب سخن را باز کرد و گفت: درباره سخنان شریعتی چه نظری دارید؟ البته ایشان در حسینه ارشاد شرکت می کرد و دوست می داشت که جوانان از تمایل به مارکسیسم بازداشته شده و به جایی که برای آنها جاذبه داشته باشد، هدایت شوند و شاید آن زمان ها تشخیص داده بود که حسینه ارشاد جای خوبی است تا جوان هایی که تحرکی دارند و احتمال دارد در دام مارکسیست ها بیفتند، آنها را بکشانیم به این طرف و از کمونیست شدنشان جلوگیری شود.
 
ایشان سؤال کرد: که نظر شما چیست؟
گفتم: به نظر من، ایشان انحرافات ریشه ای دارد.
گفت مثلا چی؟
به چند جایی که به نظرم آمد، اشاره کردم.
گفت: شما تأثیر این اشتباهات را چه اندازه می دانید؟
گفتم: بسیار عمیق.
... گفت: نظر شما درباره اینکه با خود ایشان راجع به اشتباهاتشان گفتگو شود چیست؟
 
گفتم: آن سیمایی که از شریعتی از لا به لای نوشته ها و گفته هایش برای من مجسم شده –اگر درست تشخیص داده باشم- آن است که ایشان آدمی نیست که دنبال منطق صحیحی باشد. ... آنچه برای او اصالت دارد، یک هدف اجتماعی است که می خواهد قهرمان آزادی خواهی بشود.
 
... گفت: شما خیلی منفی فکر می کنید. اتفاقاً من با ایشان صحبت کرده ام و گفته ام ظاهراً در صحبت های شما اشتباهاتی هست و آیا حاضر هستید با کسانی که غرض و مرضی ندارند، بحث کنید و حل بشود. ایشان [دکتر شریعتی] گفته است: من حاضرم در هر جایی، در هر زمانی با هر کسی که شما پیشنهاد بکنید، بحث بکنم.
 
گفتم: ان شاء الله این طور باشد، اما آنچه من تصور می کنم غیر از این است.
 
گفت: روی این فرض صحبت کنیم که ایشان حاضر باشد با کسی بحث بکند و اگر برای او روشن شود که اشتباهاتی داشته است، از اشتباهاتش دست بردارد. اگر چنین فرضی صحیح باشد، خوب است ایشان با چه کسی بحث کند که سختش نباشد حرف او را بپذیرد؟ شخصیت مهمی باشد تا ایشان بگوید: چون شخصیت مهمی بود معلوم می شود که او درست فهمیده و من اشتباه فهمیده ام. غرور او نشکند.
 
شهید دانش آشتیانی گفتند: چطور است که با علامه طباطبائی ملاقاتی داشته باشد.
 
گفتم: اگر واقعا ایشان حاضر است اشتباهاتش را بپذیرد، خوب است. چون علامه شخصیت جهانی و بزرگی است، برای او هیچ شکستی محسوب نمی شود که مثلاً علامه طباطبایی اشتباهاتش را اصلاح کردند، پیشنهاد خوبی است.
 
گفت: ایشان این قول را به من داده که هر جا، هر کس که باشد، من حاضرم بحث کنم. شما ببینید آقای طباطبایی ایشان را می پذیرند که بیایند صحبت کنند یا خیر؟ تعبیر ایشان این بود که شما آقای طباطبایی را قانع کنید که ایشان را بپذیرند.
 
گفتم: من قول نمی دهم که ایشان را قانع کنم ولی تلاش خود را می کنم که آنچه به نظرم می رسد، به عرض ایشان برسانم.
 
قرار شد که بنده با علامه طباطبایی صحبت کنم و نتیجه را به آقای دانش از طریق تلفن اطلاع دهم و ایشان قرار بگذارند و بیایند قم و با آقای طباطبایی صحبت کنند.
 
... ما صبح رفتیم خانه ی مرحوم علامه طباطبایی.
 
... گفتم: آقای دانش که معرّف حضور شما هستند، چنین پیشنهادی دارند و گفتند که من با او صحبت کرده ام و گفته است که من حاضرم با هر کسی بحث کنم. حالا حضرت عالی اجازه بدهید بیاید نزد شما و اشتباهاتش را برای او توضیح بدهید. پذیرفتن اشتباهاتش از مثل شما برای او عار نیست.
 
ایشان فرمودند: تابستان گذشته که من مشهد بودم، بعضی از دوستان ایشان می خواستند او را بیاورند نزد من که با او صحبت کنم و تذکراتی به او بدهم، من فکر کردم که هیچ فایده ای ندارد. چون ایشان اگر بخواهد شریعتی باشد، دست از افکارش بر نمی دارد و اگر بخواهد دست از افکارش بر دارد، دیگر شریعتی نیست. او آدمی نیست که دست از افکارش بردارد. من مطمئن هستم که دست از افکارش بر نمی دارد و بنابراین از این ملاقات سوء استفاده خواهد کرد. من که همه جا نیستم که بگویم چه بود و چه شد، منعکس می شود که رفت و فلانی هم نتوانست قانعش کند و نتیجه مثبتی ندارد.
 
باز من اصرار کردم که آقا احتمال نمی دهید که لااقل اشتباهاتش کمتر شود و جلوی مفاسد بزرگ تر گرفته شود. آنچه را که گفته و روی آن پافشاری کرده، گذشته. به فرمایش شما بعید است که از حرف های گذشته اش دست بر دارد، اما آیا احتمال نمی دهید که بیاید و نزد شما و کمتر در آینده افساد کند؟
 
باز ایشان تأملی کردند و گفتند: حتی این احتمال هم وجود ندارد.
 
خیلی قاطع [فرمودند] که ملاقات با او فایده ای نخواهد داشت، حتی احتمال ضرر هم دارد.
 
ما آخرین تیرمان را زدیم و گفتیم که آقا بنا را بگذارید بر استخاره، اگر [دیدید که نتیجه] استخاره خوب است، اجازه بدهید یک جلسه بیاید نزد شما، شاید این جلسه برای اسلام و مسلمین فایده ای داشته باشد، دفع ضرری بشود.
گفتند: خوب استخاره کنید.
 
ما قرآن آوردیم و دادیم خدمت ایشان و گفتیم خودتان استخاره کنید. یادم نیست من استخاره کردم یا ایشان. به هر حال آیه ای آمد و کلمه «بُعد» در آن بود که مرحوم علامه گفتند: این هم استخاره!
 
دیگر دهان ما بسته شد، خداحافظی کردیم و آمدیم بیرون و با آقای دانش تلفنی تماس گرفتیم و گفتیم جریان این طوری شد.
 
گفت: هیچ راهی دارد که ایشان را راضی کنیم؟
گفتم: تا آنجا که می شد، من اصرار کردم، اما ایشان نپذیرفت.
شهید دانش گفت: خودت حاضر هستی یک جلسه بحثی با او داشته باشی؟
 
گفتم: من حاضر هستم، ولی صحبت کردن امثال من فایده ای ندارد. اگر شخصی مثل آقای طباطبائی صحبت می کرد، امیدی بود که یک جایی اعتراف به اشتباهاتش کند، ولی در مقابل من حاضر به اعتراف به اشتباهش نمی شود.
 
ایشان گفت: من امید دارم که مفید باشد. حالا چه زمانی بگویم بیاید قم؟
 
گفتم: آقای دانش، این آقای شریعتی که من می شناسم، قم بیا نیست. ... من می آیم تهران.
 
گفت: خیلی خوب. شما کی می آیید تهران؟
 
گفتم: من فلان روز می آیم تهران، فلان ساعت تهران هستم. هر قراری بگذارید من حاضرم.
 
ایشان گفت: هر ساعتی که می رسید تهران، یک ساعت بعدش من شریعتی را می آورم منزل [محل سکونت] شما.
 
ما سر موعد رفتیم تهران نشستیم و مدتی از موعد ما گذشت تا اینکه آقای دانش تنها آمد.
 
گفتیم: رفیق شما کجاست؟!
 
گفت: کسالتی داشت!
 
گفتم: آقای دانش، من به شما عرض کردم که او آدمی نیست که بیاید پیش من و بحث کند!
 
گفت: نه! کاری برای او پیش آمد.
 
گفتم: از من بپذیر او نمی آید پیش من. بیا یک قرار دیگری بگذاریم که من و او بیاییم آنجا. بعد هم گفتم که به نظر من بهترین جا منزل شما است (چون منزل ایشان نزدیک حسینیه ارشاد بود) قرار بگذارید هر ساعتی با هم توافق می کنید، او بیاید آنجا و من هم می آیم و جلسه هم خصوصی باشد تا ایشان فکر نکند که می خواهیم "هوچیگری" در بیاوریم و توی بوق کنیم، دوستانه می نشینیم و با ایشان صحبت می کنیم.
 
روزی که برای ملاقات و صحبت کردن با ایشان می خواستم به تهران بروم، مرحوم دکتر بهشتی به منزل ما آمد. صحبت از شریعتی شد، ایشان درباره شریعتی گفت: "دکتر آدم پرگویی است و اهل تحقیق نیست، او اسلام سُراست، نه اسلام شناس، سخنرانی می کند اما خیلی پایبند این نیست که سخنانش درست است یا خیر!"
 
بعد ایشان گفت: "من برای یک سخنرانی، 15 ساعت مطالعه می کنم و این شخص با توجه به اینکه چند سخنرانی در روز دارد، به مطالعه درباره مسائل اسلامی نمی رسد و طبعاً لغزش های زیادی خواهد داشت."
 
بعد ایشان گفت: "ما با آقای مطهری یک جلسه ای داشته ایم و پیغامی را توسط سید علی آقای خامنه ای داده ایم ... چون ایشان [شریعتی] درباره روحانیت بدگویی می کرده ... به مسئولین حسینیه ارشاد این پیغام را داده ایم و مضمون آن پیغام این بود که به آنها گفتیم که شما بزرگ ترین دشمن آمریکا را به دست آقای شریعتی دارید می کوبید! چراکه خود آمریکایی ها اعتراف کرده اند که بزرگترین دشمن آنها روحانیت شیعه است ... متوجه هستید یا نه؟"
 
به هر حال شهید بهشتی متوجه شد که من می خواهم این ماقات را انجام بدهم، گفت: "خوب است، منتهی شما کتاب های ایشان را بخوان بعد برو بحث بکن."
 
گفتم من در اینجا چند کتابی که از او خوانده ام، نکته هایی به ذهنم آمده که می خواهم دوستانه با او مطرح کنم، نمی خواهم با او بحث کنم که چقدر اشتباهات داری، چند جا اشتباه کردی و خلاف گفتی، یک نصیحت های کلی می خواهم بکنم و جایی هم نمی خواهم منعکس بکنم.
 
... [من بعد از جلسه با دکتر بهشتی رفتم تهران برای ملاقات با دکتر شریعتی.] به نظرم روز تولد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. عصر آن روز ایشان در حسینیه ارشاد درباره زن سخنرانی داشت. ما صبح اول وقت خودمان را به زحمت رساندیم آنجا، مدتی صبر کردیم و کسی نیامد. مشغول صبحانه شدیم، باز کسی نیامد. ایشان [شهید دانش که قرار ملاقات در منزل ایشان بوده] با حسینیه ارشاد تماس گرفت، گفتند: اینجا نیست! با منزل تماس گرفت، گفتند: اینجا نیست!
 
پیدایش نکرد.
 
نزدیکی های ظهر از بس تلفن کرد این طرف و آن طرف، بالاخره او را پیدا کرد.
 
ایشان [دکتر شریعتی] گفت: تب دارم و سخت افتاده ام و نمی توانم از جایم برخیزم و به هیچ وجه برای من مقدور نیست.
 
ما با لبخند به آقای دانش فهماندیم که پیش بینی ما درست بود، شما این قدر زودباور نباشید. نمی دانم ایشان باورشان شد یا نه!
 
آن روز تا بعد از ظهر هم ما آنجا بودیم. هر چه خبر گرفتند ایشان تب داشت و خوابیده بود و همان بعد از ظهر هم حالش خوب شد و به حسینیه ارشاد برای سخنرانی رفت!
 
من ظنّ قوی داشتم و با این قرائن هم تقویت شد که شریعتی کسی نیست که در صدد تحقیق باشد. ... البته احتمال هم می دادم که حدس من اشتباه باشد. باز برای اینکه این احتمال ضعیف را ترتیب اثر داده باشم و هم حجتی در مقابل دیگران داشته باشم که بگویم ما حاضر شدیم برویم در یک جلسه دوستانه بحث کنیم، لذا این دعوت را پذیرفتم ولی ایشان حاضر نشد.» [48]
 
بدین ترتیب آشکار است که قصد اولیه حضرت آیت الله مصباح هم اصلاح افکار دکتر شریعتی از طریق برخورد رو در روی دوستانه بوده است، اما وقتی از طرفی دکتر 2 بار پیاپی ضمن قول دادن، از برگزاری جلسه طفره می رود و از طرف دیگر، خطر اشتباهات اعتقادی دکتر به دلیل گستردگی مخاطبانش بیش از پیش برای حضرت علامه آشکار می شده، راه چه بوده است؟ آیا به عنوان یک عالم دینی، حداقل وظیفه ایشان، نقد مؤدبانه و محترمانه و علمی آثار دکتر شریعتی برای طلبه ها نبوده است؟
 
ضرورت حفظ وحدت و سختی کار علامه مصباح
 
اما از طرف دیگر، اقبال گسترده به آثار مرحوم دکتر و ضرورت حفظ وحدت هم مسئله ای شایان توجه بوده است. و اینچنین بود که حضرت علامه خود را در وضعی سخت می دیده است: «[دکتر شریعتی] از نظر بیان وقلم، در هر دو جهت قوی بود. این بود که زمینه برای پیشرفت افکار ایشان فراهم بود. لذا پیش از انقلاب، افکار ایشان خیلی با سرعت رواج پیدا کرد و حتی کسانی که خودشان موحب رشد او شده بودند، وقتی به اشتباهاتش پی بردند و خواستند تصحیح کنند، آن چنان دور برداشته بود که به آنها هیچ بهایی نمی داد و عملا افکار او بر دیگران سبقت گرفت و محافل سیاسی جوان را کاملا جذب کرد. در مقابل، همچون موج خروشانی که در شرایط مناسبی به راه افتاده بود و زمینه اوج گرفتنش هم زیاد بود، با نیروهای محدود و ابزار ناچیز نمی شد مقاومت زیادی کرد. از یک طرف عمده نیروهای روحانیت-آنهایی که آشنا به مسائل روحانیت و طرفدار نهضت بودند- درگیر مبارزات بی امان با رژیم بودند و علما و عاظ در تبعید و زندان و حداقل تحت نظر و ممنوع از سخن گفتن و فعالیت سیاسی بودند و با تلاش بسیار زیاد حرکت کندی را به پیش می بردند و تمام نیرویشان متمرکز شده بود به اینکه این نهضت سیاسی را که به رهبری امام شروع شده، پیش ببرند و نگذارند خاموش شود. لذا فرصتی برای بررسی مسائل فرهنگی و مقابله با انحرافات فرهنگی پیدا نمی کردند و متأسفانه بسیاری از روحانیون جوان مبارز نه تنها در صدد مبارزه و مقابله با این حرکت فرهنگی انحرافی برنیامدند، بلکه خودشان هم به نحوی متمایل شدند و تغییر کردند. کم نبودند روحانیون جوانی که از افکار شریعتی اقتباس می کردند و در سخنرانی هایشان نقل و تأیید می کردند. ... کسی که با او [مرحوم دکتر] مخالفت می کرد معنایش این بود که با رژیم موافقت دارد! خب در میان توده های ناآگاه چنین معادله ای برقرار شده بود. حقیقت این است که در این شرایط تشخیص وظیفه که چه کاری باید انجام داد، بسیار مشکل بود. بین محذورین بود. اگر رسماً در صدد مقابله جدی با این حرکت بر می آمدید، چنین وانمود می کردند که این کاری به نفع رژیم است و اگر سکوت می کردید؛ معنایش این بود که این افکار تأیید شده است. وضع دشواری را ما گذرانیدیم!» [49]
 
البته باید دقت شود که این حرف ها همه مربوط به سالهای پیش از اوج گرفتن انقلاب در سال 56 است، کما اینکه از خود متن بر می آید که آن زمان هنوز حرکت انقلاب «کند» بوده است و این یعنی سالهای پیش از 56.
 
حضرت علامه درجای دیگر هم آن دوران دشوار قرار گرفتن بر سر دوراهی در موضوع مرحوم دکتر –و همچنین برخی افکر دیگر مثل افکار مجاهدین خلق و غیرهم- را چنین نقل کرده اند: «ما خودمان را در شرایطی دیدیم كه یا باید سكوت می‌كردیم تا آنها افكار انحرافی‌شان را ترویج كنند و در جامعه گسترش بدهند و در مورد بعضی از آنها هم باید به خاطر حركت‌های سیاسی خوبشان، افكار دینی‌شان را هم می‌پذیرفتیم، یعنی عملاً پای بعضی از انحرافات فكری و بدعت‌ها، امضا می‌گذاشتیم. از یك طرف هم اگر مخالفت جدی با آنها می‌شد، چون هدف، مبارزه با شاه بود، نوعی شكاف و انشقاق بین صفوف مبارزان به وجود می‌آمد. روزگار سختی بر ما گذشت، چون جمع بین این دو حقیقتا مشكل بود.» [50]
 
نقد محدود و بدون اسم بردن: روش جمع بین مبارزه و حفظ وحدت
 
اما بالاخره حضرت علامه تصمیم گرفتند تا با روشی ظریف، بین این دو امر مهم (یعنی حفظ وحدت صفوف مبارزین از یک طرف و تلاش برای حفظ اصالت اسلامی نهضت از طرف دیگر) جمع کنند، و آن هم اینچنین بود که افکار را، بدون اسم بردن از کسی و برانگیختن مخالفان یا موافقانش و با حفظ ادب نقد کنند: «شیوه‌ای كه بنده شخصا در پیش گرفتم طرح و نقد افكار در همان محدوده‌ای بود كه در اختیار داشتم، ولی البته اسم از كسی نمی‌بردم، چون ما با افكار كار داشتیم نه با افراد.» [51]
 
و در توضیح بیشتر این مطلب در جای دیگری فرموده اند: «در این مدت من تصیم گرفتم در کلاس درس و جلسات مذهبی که سخنرانی می کنم، خود این مطالب را بدون استناد به گوینده اش مورد بحث قرار بدهم و این تنها کاری بود که از ما ساخته بود و فکر می کردیم با این کار وظیفه خودمان را در مبارزه با بدعت ها و انحرافات انجام داده ایم و هم کاری که دیگران بتوانند سوء استفاده بکنند و بگویند طرفداری از رژیم کرده ایم انجام نداده ایم. البته این اتهام به هیچ وجه نمی توانست مطرح بشود، چون سوابق و رفاقت ما و همکاری هایمان با سران مبارزه، امثال دکتر بهشتی، بیّن بود و همین طور ارادت و ارتباطمان با حضرت امام طوری نبود که بتوانند ما را متهم کنند. ولی طوری بود که ما را تهدید می کردند که اگر با شریعتی مخالفت بکنید چنین برداشتی از آن خواهد شد. در آن مدت ما سعی کردیم با افکار ایشان بدون استناد به شخص مبارزه کنیم. ولی اینطور نبود که بشود کتمان کرد که حرفهای ما درباره ایشان است و اگر چنین کاری هم می شد ما به اهداف خودمان نمی رسیدیم، چرا که اگر وانمود می شد که این افکاری که ما با آن مبارزه می کنیم مربوط به ایشان نیست، یک تأیید ضمنی برای افکار او بود.» [52]
 
ایشان در جایی دیگر هم فرموده اند: «بعد از این، من برای خودم این مسئولیت را تشخیص دادم که در هر جایی که برایم ممکن است، بدون اینکه جبهه گیری داشته باشم، مسائل را روشن کنم. البته خواه ناخواه در جریان بحث پیش می آید، مخصوصا جاهایی که مسائل اساسی دین باشد انسان ناراحت می شود اما قصد اولیه این بود که ما مطالب انحرافی [را] مطرح کنیم و بگوییم اینها اشتباه است و حق آن [درست آن] چیست. جایی هم که ما می توانستیم حرف بزنیم یکی کلاس درس بود، یکی هم جلساتی که روزهای جمعه در مهدیه قم تشکیل می شد.
 
حتی سر جلسه درس، بعضی از دوستانی که تحت تاثیر افکار ایشان بودند، گاهی می پرسیدند: این که شما می گویید، اگر کسی این مطلب را بگوید، جوابش این است، منظور چه کسی است ؟
 
من می گفتم : شما چه کار به گوینده آن دارید، ما به مطالب آن کار داریم.
 
یادم هست یکی از آقایانی که الان شخصیتی است و آن وقت ها طلبه جوانی بود، سر کلاس پرسید: آقا این حرف هایی که شما می زنید، منظورتان دکتر شریعتی است ؟
 
باز جواب دادم که ما دشمنی خاصی با کسی نداریم منظور ما بیان مطالب است و درک حقایق.
 
گاهی هم بعضی ها اصرار داشتند دقیقا روی حرفی که او زده است، بحث شود. گاهی جلسات خصوصی می رسید به آن جا که کتاب را بیاورند و مطالب کتاب را بخوانند و نقد کنند، اما در جلسات عمومی، بنا بر این بود که بدون این که اسمی از کسی ببریم، فقط اشتباهات ایشان را مطرح کنیم و پاسخ بدهیم .» [53]
 
با این نقل قول صریح، روشن و بیّن، معلوم می شود که چر حضرت علامه برای خودشان وظیفه ی نقد آثار دکتر را تشخیص داده بودند و از طرف دیگر اثبات می کند که ایشان در این راستا، حفظ وحدت را به تمامه نصب العین خویش قرار داده و حتی در برابر اصرار دیگران هم از اسم بردن از مرحوم دکتر پرهیز می کردند و این دقیقا روشی صحیح برای مصون سازی جامعه در برابر افکار اشتباه، در عین حفظ وحدت صفوف جامعه بوده است.
 
آیا واقعا این روش –آن هم با آن جلسات محدود- موجب ایجاد دوقطبی می شده است؟ خصوصا که خود حضرت علامه به خوبی به خطیر بودن این امر حساس واقف بوده اند و به خوبی آن را مد نظر قرار می دادند: «شرایط اجتماعی به گونه‌ای نبود كه ما بتوانیم با قاطعیت بگوییم به هر قیمتی كه هست باید با اینها مبارزه كرد، چون به قول برخی از دوستان موجب اختلاف در صفوف مبارزین می‌شد، لذا تنها راهی كه برای ما باقی ماند، این بود كه در جلسات، حرف‌ها را نقد می‌كردیم و به‌رغم اینكه كسانی اصرار می‌كردند كه نظریاتت را بنویس، در این مورد هیچ چیزی ننوشتیم، فقط در سخنرانی‌ها و بحث‌ها آرای ایشان را نقد می‌كردیم، مطلقا هم نام نمی‌بردیم.» [54]
 
ادامه مقاله در قسمت چهارم را در اینجا بخوانید.
 
پی نوشت ها:
 
43- گفتمان صباح، صفحات 217 و 274
44- رجوع کنید به: نشریه فرهنگی تاریخی یادآور، سال دوم، شماره چهارم و پنجم، آذر و زمستان 1387/ بهار 1388، صفحه 39.
45- دکتر شریعتی خود در مقاله «معبودهای من» از کتاب «کویر» اساتیدش و احساس خود نسبت به آنها را چنین وصف کرده است:
«پروفسور ماسینیون، استاد بزرگوار و نابغه من که خیلی چیزها از او دارم و در ساختمان دل من دست داشته است ... وی مجموعه ای از درخشان ترین زیبایی های ممکن در وجود یک مرد، در سیمای یک انسان و در روح یک عالم بود، در سراسر عمرم از این پیرمرد هفتاد و نه ساله فرانسوی زیباتر ندیده ام، نه تنها زیبایی معنوی و روحی و اخلاقی و فکری، که زیبایی محسوس نیز در او چنان متجلی و قوی بود که هر چهره زیبایی را در پاریس پس از دیدار او، زشت و سرد و بی معنی و عروسکی می یافتم... من در حضور او، خود را در برابر یک روح بزرگ و یک انسان فراتر و یک خوبی مطلق و متعالی و یک انسان نفیس و بسیار کمیاب می یافتم ... او مردی بزرگ بود، بزرگ به همه معانی کلمه، در فرانسه به آن بزرگی، در دانشگاه سورین به آن سرشاری و آوازه، مثل ماسینیون خیلی نبود. گوروویچ، شوارتز، سارتر، هاتری لوفور، کوکتو، از چهره های پرافتخار فرانسه بودند و جز کوکتو، دیگران را هم از نزدیک می شناختم، بخصوص لوفور و بالاخص گوروویچ را که شاگرد او بودم و پنج سال تمام و در همه درس هایش حضور و با افکار پیچیده او که همه را به فغان آورده بود آشنایی دقیق و کاملی داشتم.
همه مرا گوروویچ شناس می نامیدند. در کلاس جامعه شناسی، بچه ها مرا از مریدان و خواص گوروویچ و شیفتگان و نزدیکان فکری او می خواندند. هر وقت به من می رسیدند، به شوخی به گوروویچ متلک می گفتند. اصطلاحات و تعبیرات و ژست های خاص او را تقلید می کردند. این یهودی کمونیست سابق فراری روس که زندگی اش به افسانه شبیه بود... گوروویچ نابغه جامعه شناسی دنیا بود، اما ماسینیون چیزی دیگری بود ! گوروویچ تنها احساس نبوغ و عظمت فکری و علمی به آدم می داد، اما ماسینیون، گر چه بزرگ ترین اسلام شناس جهان معاصر بود{!!} اما زیبایی روح و جلال انسانیت و احساس ظریف و پرجاذبه او بیشتر در نزدیکانش اثر می گذاشت تا نبوغ علمی و فکری اش...
آن چنان که من در اسلام شناسی بر راه او رفتم، اما در انسان شناسی از او همچنان شرمسارم. من گوروویچ را تعظیم می کردم، اما ماسینیون را تقدیس لوفور، سارتر، گوروویچ مغزم را پر می کردند، عقلم را سیر می کردند، مرا اندیشیدن می آموختند. ژان کوکتو اعجاب مرا بر می انگیخت و همواره با شگفتی خیره ای به او می اندیشیدم. این روح چند بعدی رنگارنگ! اما ماسینیون را « دوست داشتم » و به او ارادت می ورزیدم، روحم را سیراب می کرد. قلبم را پر می کرد از او بیش از علم و بیش از فکر؛ خوب بودن را، در سطح بسیار متعالی و مرتفعی می شناختم...
آه ، اگر در زندگی ماسینیون را نمی شناختم! احساس می کنم که اگر این حادثه بزرگ در عمرم رخ نمی داد، تا آخر عمر از چه چیزها بی خبر می ماندم! آنچه را از او گرفتم – اگر او نمی بود و یا من با او نمی بودم – از چه کسانی می توانستم بگیرم ؟ از چه کتاب هایی می توانستم بیاموزم؟!... خدایا ! تو را چگونه سپاس بگزارم ؟! چگونه ؟ ...ممکن بود من بمیرم و هرگز چون او، مردی را که به یک اعجاز می مانست، نبینم. چه وحشت آور است تصور آن که ممکن بود چنین حادثه ای پیش نیاید. تصور زندگی من بی آشنایی با او، تصور من بی او ! چه روح فقیر و دل کوچک و مغز عادی و نگاه احمقی می داشتم ! از احتمال اشتباهم با آنها که هرگز او را و یا – اگر باشد – کسی چون او را نشناخته اند بر خود می لرزم... و بعد ... چه بگویم ؟ گوروویچ که نگاهی جامعه شناس به چشمان من بخشید و جهتی تازه و افقی وسیع در برابرم گشود، و پروفسور برک که مذهب را نشانم داد که از پشت عینک جامعه شناسی، چگونه می توان دید و همین درس بزرگ موجب شد که صدها هزار دانستنی های بیهوده ای که در اینجا آموخته بودم و به کارم نمی آمد، همه ارجمند و به دردخور شود و چه داستان مفصلی است! و شوارتز و لوفور که مرا با بینش های جدید امروز... در مسائل مکتبی و ایدئولوژیک آشنا کردند. (کویر، صفحات 78 تا 90.)
از این بالاتر و مهم تر، دکتر شریعتی در کتب دیگرش، از این اساتید و برخی بزرگان دیگر نام برده و آنها را با مقامات عالی تاریخ تشیع مقایسه نموده و نوشته است: «من گاندي آتش‌پرست را بيشتر لايق شيعه بودن مي‌دانم تا آيت الله بهبهاني و بدتر از او، علامه‌ي مجلسي را، و چه مي‌گويم؟ مجلسي سني است، و امام احمد حنبل كه پسرش را به جرم اينكه يكسال قاضي شده، وقتي مي‌بيند خميرمايه از خانه پسرش آورده‌اند و نان پخته‌اند، نان را نمي‌خورد و وقتي مي‌شنود نان را به دجله انداخته‌اند، هرگز لب به ماهي دجله نمي‌زند و ابوحنيفه را كه چوب مي‌خورد تا پست قبول نكند و به وفاداري نسبت به حق امامت خاندان پيغمبر، از تعقيب خليفه عباسي متواري مي‌شود، از او شيعي‌تر است. گورويچ يهودي ماترياليست كمونيست، به خاطر آنكه تمام عمر را عليه جاهليت فاشيسم هيتلر و ديكتاتوري استالين و استعمار نظامي ارتش سري فرانسه براي اسارت مردم الجزاير و جلادي‌هاي صهيونيسم در قتل عام مردم فلسطين، ... با اينكه در فرانسه زندگي مي كرد و نژادش يهودي بود، از مرجع عاليقدر تقليد شيعه حضرت آيت الله العظمي ميلاني كه تاكنون هر چه فتوا داده است در راه تفرقه مسلمين بوده يا كوبيدن هر حركتي در ميان مسلمين و يك سطر در تمام عمرش عليه بيست و پنج سال جنايت صهيونيسم و هفت سال قتل عام فرانسه و صد سال استعمار و صدها سال استبداد ننوشته و ولايت برايش مقام نان و دكان نان و چماق دست بوده است، بمراتب به تشيع تزديكتر است.» (مجموعه آثار دکتر شریعتی، جلد 1، «با مخاطب‌های آشنا»، صفحات 12 و 13.) البته اینجا جای بررسی مبارزات عظیم آیت الله العظمی میلانی نیست، وگرنه گفتنی بسیار بود.
46- دکتر شریعتی در کتاب « تشیع علوی و تشیع صفوی » می نویسد: «ملای وابسته به رژیم صفوی، با فرشته نشان دادن امام ، مقام امام را ارتقا داده است و از محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین خیلی تجلیل کرده و فضایل و مناقب بسیار عظیم و عمیقی را به تازگی در ائمه کشف کرده است. فضائل اختصاصی دیگری که برخی از آنها سخت چندش آور است و نقلش و حتی تصورش در پس پرده های خیال و گوشه خلوت و خاموش ، زشت و نفرت بار: در بهشت هر آینه، به درستی که رودخانه ایست از شیر برای علی و برای فاطمه و حسین و حسن و ...» (مجموعه آثار شریعتی، جلد 9 ، صفحه 209 .) حداقل چیزی از این کلام مرحوم دکتر برداشت می شود این است که نشان می دهد ایشان به عنوان کسی که داعیه اسلام شناسی داشته و دو کتاب اسلام شناسی نوشته است، نه تنها تسلطی بر مهم ترین منبع اسلام شناسی یعنی قرآن نداشته، بلکه از آشنایی معمولی با آن هم متأسفانه بی بهره بوده است.
47- نشریه فرهنگی تاریخی یادآور، سال دوم، شماره چهارم و پنجم، آذر و زمستان 1387/ بهار 1388، مصاحبه با آیت الله مصباح یزدی تحت عنوان: «از آنچه می ترسیدیم اتفاق افتاد»
48- گفتمان مصباح، صفحات 218 تا 227.
49- همان، صفحات 248 تا 250.
50- نشریه فرهنگی تاریخی یادآور، سال دوم، شماره چهارم و پنجم، آذر و زمستان 1387/ بهار 1388، مصاحبه با آیت الله مصباح یزدی.
51- همانجا.
52- گفتمان مصباح، صفحه 250.
53- همان، صفحات 227 و 228.
54- نشریه فرهنگی تاریخی یادآور، سال دوم، شماره چهارم و پنجم، آذر و زمستان 1387/ بهار 1388، مصاحبه با آیت الله مصباح یزدی.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : ماجرای مصباح و شریعتی, وحید خضاب, ,