بررسی تفصیلی ماجرای آیت الله مصباح و دکتر شریعتی/قسمت 4 و آخر
دلیلی واضح در اثبات تبعیت محض علامه از امام خمینی(ره) در قضیه دکتر شریعتی/ خاطراتی ناب از علاقه دوطرفه شهید بهشتی وآیت الله مصباح

 

وحید خضاب: متن حاضر، در اصل یک نوشته ی بلند به هم پیوسته است ولی به دلیل طولانی بودن صلاح دیده شد در چند بخش ولی همزمان منتشر شود. بخش اول را می توانید در اینجا، بخش دوم را در اینجا، و بخش سوم را در اینجا بخوانید. اینک بخش چهارم و آخر:

 
چرا در نظر علامه مصباح، اثرات منفی افکار دکتر بر اثرات مثبتش غلبه داشت؟
 
اما چه چیزی موجب می شد حضرت علامه در درستی تشخصیشان درباره مرحوم دکتر راسخ تر شوند؟ خود ایشان، برخی دلایل این موضع را در اثرات منفی افکار مرحوم دکتر می دانند که آن آثار مثبت بار شده بر آن افکار را هم تحت الشعاع قرار می داد: «البته یک آثار به ظاهر مطلوبی هم داشت. ولی تصور بلکه تصدیق ما این بود و الان هم هست که خطر آن افکار بیشتر از منافع آن است. ... دیدیم که بزرگترین دشمنان انقلاب-به خصوص در اوایل پیروزی انقلاب- جناح چپ [منظور چپ عقیدتی یعنی مارکسیستها است]، مجاهدین خلق و فدائیان خلق بودند. زمینه تأثیر و رشد افکار شریعتی در بین قشر تحصیلکرده و دانشگاهی فراهم بود. از یک طرف زمینه تبلیغات اسلامی صحیح و اصولی کم بود چراکه هم امکان تبلیغ برای روحانیون فعال کم بود و تحت فشار بودند و هم افردی که بتواند قشر جوان را راهنمایی کنند و به نیازهای جوانهای آشنا باشند و بتوانند آنها را درک و توجیه کنند کم بودند و هم امکان فعالیتشان کم بود. و از طرفی دیگر کسی که دستش باز باشد و به عنوان استاد دانشگاه بیاید در بین جوانها سخنرانی کند و مطالب به اصطلاح نو را عرضه کند-مطالبی که در دیگر محافل، مورد بحث واقع نمی شود و جاذبه خاصی می تواند برای جوانها داشته باشد-به خصوص اینکه تقیدات مذهبی که پایبندی به آن در جامعه سخت بود را کم کم سست کند مطالبی را مطرح بکند که برخی احساس بکنند که در عین حالی که دیندار هستند لزومی ندارد که خیلی چیزهای دینی را رعایت کنند چرا که آنها مطالبی درجه دوم و سوم یا اصلا مخدوش هستند و جزو دین نیستند، ایشان بود. مسلما چنین چیزی دلخواه جوانهاست ... وقتی کسی به او القا می شود که گورویچ یا فلان شخصیت سیاسی از علامه مجلسی یا مرجع به اسلام و تشیع نزدیک تر است یک دانشجو می گوید من می توانم مارکسیست باشم و به اسلام و تشیع هم نزدیک تر از این علما باشم. لزومی ندارد ما حرفهایی که این آخوندها می زنند را قبول کنیم و پابند اسلام بشویم. می توانیم هیچ کدام از اینها را قبول نداشته باشیم و مسلمان هم باشیم! حتی می توانیم مارکسیست باشیم و از علمای اسلام هم به تشیع نزدیک تر باشیم! وقتی چنین حرفی به گوشش می رسد آن هم از کسی که به عنوان اسلام شناس، مطرح است این خیلی جاذبه می تواند داشته باشد. با توجه به اینها خیلی خوب می شد پیش بینی کرد که این گونه افکار در قشر جوان-خصوصا دانشگاهی ها- می تواند خیلی سریع رشد و گسترش پیدا کند.
 
نقشی که این افکار بازی می کرد آن بود که متدینین را ابتدا به اسلام نوین که واسطه و برزخی است بین اسلام سنتی و مارکسیسم رهبری می کرد و بعد هم باعث ملحق شدن آنان به سوسیالیسم می شد. و بالاخره اندک مفاهیم دینی که در افکارشان باقی مانده بود را انکار می کردند و ملحق می شدند به گروه های لامذهب حتی ضد مذهب.
 
نقش دیگری که این افکار داشت آن بود که گروه هایی که آهنگ و گرایش های اسلامی داشتند را تغذیه فکری می کرد. و باعث می شد که یک ایدئولوژی جدیدی برای حزبشان و گروهشان به دست بیاورند. و با حفظ عنوان مسلمان بودنشان یک سلسله مباحث التقاطی را بپذیرند.
 
... افراد زیادی را در بین دوستان خودمان حتی بستگان خودمان سراغ دارم که اهل نافله و نماز شب بودند و در نمازشان اشک می ریختند اما در اثر انس گرفتن با افکار شریعتی و خواندن کتاب های او همه اینها کم کم از بین رفت و بعضی از آنها به فدائیان خلق ملحق شدند. تعدای از آنها قبل از انقلاب دستگیر و حتی اعدام شدند. بعضی از آنها فراری شدند. بعضی از آنها در درگیری ها کشته شدند و بعضی هم هنوز فراری هستند. بعضی از آنها را به شخص و به اسم می شناسم.
 
متأسفانه در آن زمان به قول شهید مطهری یک گرایش عمل زدگی پیدا شده بود که خیلی به اعتقاد بها نمی دادند و ملاک را رفتار خارجی می دانستند. کم کم به واسطه شیوع افکار شریعتی بهایی که باید به ایمان و عقیده بدهند کم شد و عمل ملاک شد یعنی همین عمل پارسایی و زهد و .... .
 
... از طرفی دیگر تلاش برای مبارزه، آماده شدن برای زندان رفتن، حتی اعدام، اینها خیلی مهم بود. وقتی بنا باشد فلان مارکسیست نسبت به علمای ما به اسلام نزدیک تر باشد، اعتقاد به وحی و خدا و قیامت ارزشی ندارد. ملاک این است که انسان طرفدار خلق و رفاه عومی باشد و در این راه تلاش کند و این باعث شد تا عقاید، کمرنگ شده و نسبت به عقاید مخالف بی تفاوتی به وجود آید.
 
... آن وقت در بحث ها تلاش می شد که بگویند ایمان غیر از عمل نیست. این چیزها در گفتارهای شریعتی زیاد فهمیده می شود. احیانا از روایات متشابهی سوءاستفاده می شد برای کرسی نشاندن این حرف ها.
 
... می شود گفت انجیل همه این گروه ها کتاب های دکتر شریعتی بود و مفاهیم مشترکی که همه آنها به آن معتقد بودند چیزهایی بود که از او دریافت می کردند. تنها کسی که در آن روز عملا پا به میدان گذاشت و وظیفه خود دانست به هر قیمت که شده این مسائل را مطرح کند مرحوم آقای مطهری بود. حتی در مورد ایشان هم چندین سال گذشت تا وظیفه خود دانستند که علیه اینها حرف بزنند. در همان اوایل ایشان در حال تردید بود که نکند چیزی بگوییم یا بنویسیم و دستگاه سوء استفاده کند، اگر هم نگویی جوان ها بی دین می شوند. تا اینکه بالاخره ایشان هم به این نتیجه رسیدند که باید علیه اینها مبارزه کرد.
 
... الان من تردیدی ندارم که اگر افکار دکتر شریعتی نبود، لا اقل درصد زیادی-بیش از هشتاد درصد از گروه فرقان و دیگر گروه های وابسته به مجاهدین خلق- به این خطوط کشیده نمی شدند. ... خدا می داند که من نمی خواهم درباره کسی قضاوت کنم، ولی عملا این طور بود که افکار و آثار او پلی برای بی دین شدن برخی از جوانان بود.
 
علی رغم قضاوتی که دیگران داشتند که این (آثار دیکتر شریعتی) راهی است برای جلوگیری از مارکسیست شدن، ولی واقعیت عکس آن را نشان داد. حالا ممکن است کسانی هم در اثر خواندن و قبول افکار دکتر شریعتی به خاطر مسائل اسلامی که کم و بیش مطرح می شد و حمایتی که از اسلام می شد، مارکسیست قطعی نشدند و به اصطلاح مارکسیست اسلامی شدند یعنی به طور کل اسلام را منکر نشدند ولی من قاطع هستم و در پیشگاه الهی هم شهادت خواهم داد و اثبات خواهم کرد و اگر جرمی دارد به گردن می گیرم که کتاب های دکتر شریعتی، بسیاری از افراد را به مجاهدین پیوند داد و آنها را تحت تأثیر مجاهدین قرار داد و موجب پیدایش گروه هایی نظیر گروه فرقان شد. مؤیدات زیادی دارد.
 
... رابطه بین انحراف این گروه ها و افکار شریعتی بسیار روشن و دارای دلایل قطعی است. این پیش بینی ما ابتدایی و غیر قطعی بود، ولی می شد پیش بینی کرد که رواج این افکار، به چنین چیزهایی خواهد انجامید و متأسفانه هم انجامید.» [55]
 
نمونه ای از کسانی که با افکار دکتر، از خط امام جدا شد
 
در این بین، برخی نمونه های مصداقی هم وجود داشت که حضرت علامه را در تشخیصشان راسخ تر می کرد: « من به عنوان مثال، یكی از مواردی را كه خودم از نزدیك مشاهده كردم، عرض می‌كنم. ما با یكی از شخصیت‌های حوزه ارتباط نزدیك و تقریباً هر روز رفت و آمد داشتیم. ایشان دو سه تا پسر داشت كه بسیار بچه‌های دوست‌داشتنی و مؤدبی بودند. آنها دبیرستانی و سنشان نزدیك به هم بود. یادم می‌آید كه ایشان از بچه‌هایش بسیار تعریف می‌كرد و می‌گفت در نمازشان گریه می‌كنند و اهل عبادتند و چنین و چنان، و حتی من كه پدرشان هستم، این طور نیستم. چنین بچه‌هایی در اثر خواندن كتاب‌های اسلام‌شناسی و امثالهم، ماركسیست و بالاخره در جریانی، دو تن از آنها اعدام شدند. حقیقتا بچه‌های بسیار مؤدب و مؤمن و نمونه‌ای بودند كه من به تقوای آنها حسرت می‌خوردم و اینها شدند ضد انقلاب! و رفتند در خانه‌های تیمی مجاهدین و بالاخره هم در نوجوانی و جوانی از بین رفتند. كم نبودند كسانی كه تحت تاثیر سخنان این شخص و به خاطر گیرایی بیان او، به این راه كشیده شدند و همه چیزشان را از دست دادند. اینها خطراتی بود كه ما احساس می‌كردیم و دوستان می‌گفتند: "مهم نیست، حالا یك اشتباهی كرده!‌ طوری نیست!"» [56]
 
کدهایی از امام که علامه را در تشخیصشان محکم تر می کرد
 
مجموع این مسائل، و در حالی که هنوز آن پیام امام(که می خواهند طبق آن حضرت علامه را به مخالفت با ولایت فقیه متهم کنند و به آن هم خواهیم پرداخت) صادر نشده بود، باعث می شد که حضرت علامه معتقد باشند وظیفه مهمشان، ادامه ی نقد محترمانه آثار دکتر با تأکید بر حفظ وحدت است، خصوصا که کدهایی از جانب امام درباره موضوعاتی که به اصالت اسلامی نهضت مربوط می شد، صادر می شد که ایشان را در این نظرشان راسخ تر می کرد: «در آن زمان اولا محور همه فعالیت های کسانی که اهل مبارزه بودند ساقط کردن حکومت شاه و بیرون راندن عمّال استعمار بود و چیزی را در عرض این هدف مطرح نمی کردند. حتی بعضی از بزرگان صحبت می کردند که مبارزه ما جزئی از مبارزه با امپریالیسم است و ما نمی توانیم بدون هماهنگی با سایر کسانی که در گوشه و کنار با امپریالیسم مبارزه می کنند منزوی باشیم و خودمان را با آنها هماهنگ نکنیم و تصریح می کردند که با کمونیستها باید همراه و همکار باشیم و کاری که آنها را آزرده کند انجام ندهیم؛ چرا که ما در دنیا در مقابل امپریالیسم یک طیف را تشکیل می دهیم. ... اول حرکتی که علیه اینها شد این بود که حضرت امام نامه ای نوشتند و مسلمان ها را بر حذر داشتند که با کمونیستها در یک صف قرار بگیرند و اجازه ندادند که کمونیستها در صفوف آنها رخنه کنند. این اولین اقدام جدی بود که علیه این حرکت نامبارک انجام گرفت و کسانی که واقعا علاقه مند به امام بودند و ایشان را رهبر خود می دانستند، زود متوجه شدند و حرکت خودشان را تصحیح کردند، ولی بسیاری از گروه های سیاسی بودند که یا پیام را درست درک نکردند یا به خاطر تعصباتی که داشتند، گفتند کسانی ذهن امام را مشوش کرده اند و ایشان درست متوجه نیستند! تأویل می کردند.
 
ظن قوی دارم که مقدمه این کار را هم مرحوم مطهری فراهم کردند. ایشان با تشرفی که خدمت امام داشتند، این خطر را به ایشان گوشزد کردند و حضرت امام هم نامه نوشتند. در ذهنم هست کسی که رفته بود نزد امام و این نامه را از حضرت امام گرفته بود و به ایران آورده بود، خود آقای مطهری نبود. به هر حال امام بر اساس اعتمادی که به آقای مطهری داشتند و اخبار صحیحی که دریافت کرده بودند، این نامه را نوشتند.
 
به طور کلی بنا بر این بود که اختلافی در صفوف مبارزین طرح نشود که حرکت را سست بکند و باعث شود که در مبارزه علیه رژیم سستی پیدا شود. اصل بر این بود که اختلافی مطرح نشود تا مبارزه به یک جایی برسد. این بود که زیاد تلاش نمی کردند که این مسائل مطرح بشود، بلکه حتی تلاش می شد که اگر جایی از این مسائل بحث می شود، اینها را خاموش بکنند و نگذارند اوج پیدا کند و به صورت اختلاف در جامعه مطرح شود. این سیاست تا حدودی هم صحیح بود، ولی آنجایی که داشت نقض غرض می شد، [دیگر در آنجا صحیح محسوب نمی شد]. چون تمام مبارزات برای اسلام بود، اگر بنا بود در این جهت که برای اسلام مبارزه می کنیم، برسیم به اینکه بچه مسلمان ها از اسلام خارج بشوند و به بهانه اینکه ما می خواهیم مبارزه با امپریالیسم بکنیم نسبت به آنها بی تفاوت بشویم، حتی کار به جایی برسد که خودمانی ها هم به خود اجازه بدهند و بگویند مارکسیسم هم نیمی از اسلام است ولو عقیده اش نیست ولی عمل هم نیمی از اسلام است! و آنهایی که اصلا عقیده ندارند، اما این مبارزه را علیه رژیم انجام می دهند، اینها نیمی از اسلام را دارند! اینطور حرفها بین خودمانی ها هم زیاد گفته می شد. اینها خطرهای جدی بود و کسانی که به مسائل عقدیتی بهایی نمی دادند در معرض چنین خطری بودند و این در موار زیادی تحقق پیدا کرد.» [57]
 
طبق این پیام امام می بینیم که حضرت امام در موضوعاتی که به اصالت اسلامی نهضت مربوط می شد، بر خلاف نظر بسیاری سیاسیون و حتی بسیاری از «خودمانی ها» تأکید می کردند که باید صف ها جدا شود و طبعا کسانی هم که در راه روشنگری برای تعیین این صف ها تلاش می کردند، گرچه به حسب ظاهر حرکتی غیر از اصل مبارزه انجام می دادند، کارشان از طرف رهبر مبارزه صریحا تأیید می شد.
 
جالب است برای آنکه بدانیم این قبیل مسائل تا کجا رسوخ کرده بوده و امثال آیت الله شهید مطهری هم چگونه با همین ایرادات مواجه بودند یک خاطره را نقل کنیم. حضرت آیت الله مهدوی کنی در کتاب خاطراتشان آورده اند: «من قبل از انقلاب، پنج شب آقای مطهری را به مسجدمان -مسجد جلیلی- دعوت کردم. در آن جلسات؛ دانشجویان و جوان ها حضور فعال داشتند. در آنجا جناب آقای مطهری بحثی را تحت عنوان علل گریز ایمان مطرح کردند که بعدا در کتابی به نام "علل گرایش به مادی‌گری" چاپ شد. ایشان علل مادی‌گری و گریز از ایمان را به صورت علمی بیان می کردند و بحث ها و نقدهای علمی را بر مسایل الحادی و ماتریالیستی و کمونیستی مطرح می کردند.
 
شبی از آن شب‌ها، آقای [شیخ حسن] لاهوتی در آن جلسه حضور داشت، خیلی از این بحث ها ناراحت بود. می گفت آقای مطهری چه می گوید؟ چرا از این حرف‎ها می زند؟ الان موقع این حرف‌ها نیست. ما یک دشمن مشترک داریم و آن هم شاه است. ما باید برویم و از روی هدف مشترک با آن بجنگیم. بنده به ایشان گفتم وقتی که آقای مطهری آمد، به خودش بگو، چرا پای منبر نق می‌زنی، صبر کن پایین بیاید، با خودش صحبت کن.
 
آقای مطهری از منبر پایین آمد. آقای لاهوتی گفتند: آقای مطهری! من به شما اعتراض دارم. بحث‌هایی که شما می‌کنید، لغو است. الآن موقع این بحث‌ها نیست. ما یک دشمن مشترک داریم و آن شاه است، همه‌ی ما باید در مقابل او قرار بگیریم؛ کمونیست، غیرکمونیست، خداپرست، غیرخداپرست، مسلمان و غیرمسلمان! همه باید با هم آن هدف را بزنیم تا از بین برود، بعد می‌نشینیم بحث می‌کنیم.
 
آقای مطهری گفتند شما اشتباه می‌کنید، اتفاقاً باید حالا صف‌هایمان را جدا کنیم. ما با کمونیست‌ها هدف مشترک نداریم. دشمنی کمونیست‌ها با شاه روی یک جهت است و دشمنی ما با شاه روی جهت دیگر است. اصلاً جهت، جهت واحد نیست. اگر الآن جهت‌گیری‌های ما مشخص نشود، فردا که انقلاب انشالله پیروز شود، اینها می‌آیند و می‌گویند "حاجی انا شریک". ملت ایران با اکثریتی قاطع با شاه مبارزه می‌کنند و همه مسلمان هستند. علما و روحانیت هم یک عده قلیلی از آن‌ها هستند، آن وقت شما همه را به یک صف می‌رانی و می‌گویی همه در یک صف قرار بگیرند؟ نه، این درست نیست. این اشتباهی است که شما مرتکب می‌شوید. آن وقت ما دیگر نمی‌توانیم صف‌هایمان را جدا بکنیم. از الان باید صف‌هایمان جدا بشود. در عین حال که دشمن مشترک داریم، ولی مسائل اعتقادی و اصولی و جهان‌بینی باید مطرح بشود. والا از مقصد دور خواهیم شد.» [58]
 
طبق این خاطره می بینیم که شهید مطهری هم این خطر را درک کرده بود و در مقابل آن می ایستاد. حالا اگر حضرت علامه همین خطر را از جانبی دیگر هم درک کرده باشد و ضمن تلاش حداکثری برای رعایت وحدت، به نقد برخی افکار (افکار، نه اشخاص که حساسیت زا باشد) بپردازد، آیا این غلط است؟ اگر با آمدن سیگنال مثبتی از طرف امام که مبارزه برای حفظ اصالت نهضت را تأیید می کرد، ایشان در آن استنتاج خودشان محکم تر می شدند، این برداشت خیلی غیر منطقی بود؟ حالابه اینها ضمیمه کنید که برخی وقتها در همان زمان(قبل از آن پیام امام) چیزهای صریحی از ایشان نقل می شد که مستقیما به دکتر مربوط می شد و هر آدم بی طرفی را که مشی ای شبیه حضرت علامه داشت، به درستی کارش و مورد رضای امام بودن آن قانع می کرد. در ادامه به این ها اشاره خواهیم کرد.
 
آیا علامه بر خلاف پیام امام به کارهای خود ادامه داد؟
 
اما برسیم به موضوع اصلی این نوشته و آن هم اینکه آیا حضرت علامه بر خلاف مشی امام رفتار می کردند یا خیر. همه آنچه تا به حال گفته شده مربوط به سالهای قبل از 55 و 56 بود فلذا هنوز تا آن پیام امام حدود دو سال فاصله بود و نه تنها نمی توان حضرت علامه را برای مشی معقولشان در آن زمان مورد شماتت قرار داد، بلکه برخی کدهایی که از امام هم می رسید نشانگر درستی اصل مسیر علامه بود. خود علامه در جایی، چند مورد دیگر که به عنوان سیگنال درستی کارهایشان از طرف امام دریافت کرده بودند را نقل می کنند و راجع به اینکه در صورت صحت این سیگنال ها چرا خود حضرت امام موضع صریح نمی گرفتند هم توضیح می دهند: «بلای بزرگمان هم این بود که ارتباط پیدا کردن با حضرت امام بسیار سخت بود. حتی برای ما میسر نبود که با حضرت امام مکاتبه داشته باشیم و چند مرتبه که برای مسائل مختلفی سعی کردیم نامه هایی از خودمان و سایر دوستانی که همکاری علمی داشتیم را به حضرت امام برسانیم موفق نشدیم و آن نامه ها به حضرت امام نرسید. ... ما راه آسانی برای تماس گرفتن با حضرت امام نداشتیم. ... البته ایشان آگاه و بصیر بودند و بعد معلوم شد بسیاری از خطرهایی که ما احساس می کردیم، ایشان هم توجه داشته اند. به هر حال، ما دلمان می خواست بیشتر با حضرت امام ارتباط داشته باشیم و نظر ایشان رابدانیم تا اگر ما اشتباه می کنیم، از نظرات ایشان آگاه بشویم، اما هر وقت که برای ارتباط با ایشان اقدام کردیم، به این صورت خنثی شد. [ایشان نمونه هایی ذکر کرده اند که حاملین نامه، عمدا نامه را به حضرت امام تحویل نمی داده اند.]
 
... از ویژگی های حضرت امام این بود که به عنوان رهبر مبارزه می بایست همه نیروهایی که به نحوی می توانستند در ساقط کردن رژیم گذشته نقشی داشته باشند را به کار بگیرند و نگذارند از این جهت اختلافی به وجود بیاید و هر نوع حرکت دیگری که با این هدف سازگار نبود آن را تأیید نمی کردند. در آن وقت، تمام توجه ایشان متمرکز در این جهت بود. اینکه گهگاهی از طرف مرحوم مطهری یا به وسیله نامه یا حضورا مطالبی بیان شده بود، اما ایشان عملا در سطح جامعه [به دلیل جایگاه رهبری] چیزی ابراز نمی کردند. [الان هم همینطور است و حضرت آقا برخی مسائل را چون در جایگاه رهبری هستند مطرح نمی کنند]
 
بله، شنیدم [حضرت امام] نامه ای به آقای مطهری نوشته بودند که شخص معهود را که شریعتی باشد یا اصلاحش کنید یا بیرونش. [آقای علی مطهری در همین باره چنین نقل کرده است: «پدرم در منزل درباره مسائل اجتماعی و سیاسی و گروه ها و افراد مخالف خود صحبت نمی کرد، مگر اینکه سؤال می کردیم. در این صورت هم به طور مختصر جواب می دادند. مثلا در باب مسئله دکتر شریعتی، یک روز از ایشان در منزل سؤال کردم: نظر امام درباره دکتر شریعتی چیست؟ فرمودند: نظر امام از نظر من تندتر است.» سیری در زندگانی شهید مطهری، صفحه 230)] ولی صلاح نمی دانستند خودشان در سطح عموم چیزی را مطرح کنند که باعث کندی حرکت مبارزه شود، چون شاید اکثر کسانی که در مبارزه شرکت داشتند به نحوی متأثر از افکار شریعتی بودند و اگر می خواستند کلیه اینها را کنار بزنند، علی می ماند و حوضش.
 
...سندی موجود است که هر شخص بی طرف و بی غرضی اگر دقت کند، آنچه باید بفهمد را خواهد فهمید. آن سند درباره مرگ شریعتی است. ... عین عبارت امام یادم نیست، اما مضمون آن چنین است که نامه ها و تلگرافاتی که آقایان به مناسبت «فَقد» دکتر علی شریعتی فرستاده بودند رسید. بعد هم شروع کرده بودند به نصیحت کردن. امام آن طور که اینها دلشان می خواست و شهادت، شهادت می کردند نفرموده بودند شریعتی شهید شده و نفرمودند که او یک شخص مبارز، متعهد و چنین و چنان بوده و حتی از اینکه کلمه «مرحوم» یا «آقای فلانی» را به کار ببرند خودداری کردند. ...ایشان حتی کلمه احترام آمیز «مرحوم» که در فرهنگ ما رایج است و حتی نسبت به غیر مسلمین هم به کار می رود را نیز به کار نبردند که این موجب تأثر بعضی ها شده بود و یکی از آقایانی که الان حیات دارند-آقای سید حمید روحانی-رفته بود نزد امام، گفته بود: خوب بود لا اقل یک کلمه مرحومی شما می نوشتید، اینکه تأییدی نمی شود. ایشان نقل می کنند که امام فرمودند: "اگر او را مسلِم می دانستم، می نوشتم." این نقلی است که آقای سید حمید روحانی می کند و من ایشان را آدم راستگویی می دانم. ...چند نمونه دیگر هم هست که چون نقل شخصی است و سند کتبی ندارد، نقل نمی کنم.» [59]
 
بدین ترتیب می بینیم که هر کسی که به جای حضرت علامه هم بود، اگر آن دلایل را برای مبارزه محترمانه با دکتر شریعتی در عین تلاش برای حفظ وحدت داشت و این پالس های مثبت را هم از طرف امام دریافت می کرد، کاملا حق داشت (قبل از آمدن پیام علنی امام) آن مسیر را پیش بگیرد. خصوصا با بودن چیزهایی از قبیل آنچه حضرت حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی نقل کرده اند.
 
پیشاپیش و به عنوان دفع شبهه ی مقدر و برای آنکه برخی ها برای زیر سؤال بردن حضرت علامه، جناب حجت الاسلام و المسلمین روحانی راهم آماج الطاف کریمانه (!) خود قرار ندهند، لازم است یادآوری کنیم که حجت الاسلام و المسلمین سید حمید روحانی است کسی است که حضرت امام شخصا او را به عنوان مأمور تدوین تاریخ انقلاب تعیین فرمودند و در نامه خود به وی برای این انتصاب مرقوم کردند: «با تشكر از زحمات جنابعالى در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامى و تلاش قابل تقدیرتان در تدوین تاریخ انقلاب اسلامى، امیدوارم بتوانید با دقت، تاریخ حماسه‏آفرین و پر حادثه انقلاب اسلامى بى‏نظیر مردم قهرمان ایران را بدان گونه كه هست ثبت نمایید. ... خداوند به شما كه مورد علاقه من هستید و خودْ از ستم كشیده‏هاى این انقلابید، توفیق بندگى دهد تا بتوانید با در نظر گرفتن او- جل و علا- واقعیتها را براى نسل آینده ثبت كنید. من به شما دعا مى‏كنم و از واحد فرهنگى بنیاد شهید تشكر مى‏كنم كه به شما كمك مى‏كند تا ان شاء اللَّه بتوانید كارتان را به پایان برسانید.» [60]
 
خاطره ای که خلاصه ی همه جوابهاست!
 
این توضیحات نشانگر چرایی مشی علامه تا پیش از پیام امام بود، اما بعد از پیام چطور؟ همه حرف آقایان این است که حضرت علامه «بر خلاف نظر امام» بر دو قطبی کردن فضای جامعه اصرار داشت. این مسئله به دو بخش پیش و پس از پیام امام تقسیم می شود. قسمت پیش از پیام امام را توضیح دادیم و دیدیم که چنین برداشتی نمی شد از بیانات امام کرد که نباید با افکار انحرافی که اصالت نهضت را زیر سؤال می برد مبارزه کرد. اما بعد از پیام هم که حضرت امام با دید رهبرانه خود و با نگاه از بالا به جامعه، صادر فرمودند، حضرت علامه به عنوان یک شیعه ی معتقد و ملتزم به ولایت فقیه، بلافاصله و بدون ادنی تردیدی به فرمایش حضرت امام لبیک گفته و تمام بحث های نقد دکتر را تعطیل کردند. این کار در حالی بود که شاید به نوعی بتوان گفت چون ایشان در منابر به صورت گسترده و آن هم با ایجاد جبهه بندی به دکتر پرخاش نمی کردند و کارشان در حد یک کار متین علمی بود، ای بسا که اصلا جزو مخاطبین آن پیام امام هم محسوب نمی شده اند، اما از شدت التزام به فرمایشات ولی، برای رفع احتمال مقابله با فرمایشات ایشان هم اهمیت قائل شده و آن بحث های صرفا علمی را هم تعطیل کردند.
 
حجت الاسلام قاسم روانبخش در همین زمینه خاطره ای گویا دارند که سالها پیش از این نقل شده است: «ایشان قبل از انقلاب در قم جلسات هفتگی در نقد افکار شریعتی داشتند و جلسه هایی نیز در اصفهان برگزار می کردند و اندیشه های التقاطی را [به طور اعم، نه فقط دکتر شریعتی را] نقد می کردند. عده ای در صدد برآمده بودند که با تهدید و ارعاب و به هم زدن جلسه، وی را از ادامه این کار بازدارند، ولی هیچ چیز مانع وی نمی شد. خودشان تعریف می کردند که در اصفهان یکی از طلبه ها خیلی جسارت می کرد و بیش از همه در صدد بود که جلسات را به هم بزند، اما موفق نشدند. ...این بحث ها ادامه داشت تا اینکه در نزدیکی ها انقلاب، نواری از امام پخش شد که در آن توصیه کرده بودند: در شرایط کنونی اختلافات را کنار بگذارید و در وقت دیگری به آنها رسیدگی کنید. استاد به خاطر تبعیت محض از ولی فقیه، جلسات خویش را به صورت موقت تعطیل کردند و فرمودند اطلاعیه بزنید و بگویید بنا به توصیه امام، فعلا جلسات تعطیل می باشد. [با توجه به نوع خاطره، ممکن است اساسا آن نوار، حتی نواری غیر از آن نوار باشد که به اسم دکتر تصریح شده بود و این ماجرا مربوط به پیش از آن بوده باشد]
 
و جالب است بدانید که بعدها از استاد سؤال کردم: آن طلبه ای که خیلی تلاش می کرد تا جلسات اصفهان را بر هم بزند چه کسی بود؟ جواب داد: شیخ عبدالله نوری» [61]
 
چند نکته مهم
 
به این ترتیب کاملا روشن می شود که حضرت علامه قبل از پیام امام، طبق کدهایی که از امام می رسید، خود را مطلقا در خط ایشان می دیدند و بعد هم که پیام حضرت امام رسید، بلافاصله به پیام ایشان لبیک گفتند.
 
ضمنا آن کسانی که جامعه را دوقطبی می کردند و به قول حضرت آقا، به شریعتی فحش می دادند و ...، به هیچ عنوان قابل انطباق با حضرت علامه نیستند. اولا ایشان در محافلی محدود، به نقد دکتر می پرداختند و ثانیا و از آن مهم تر ایشان مشی شان مشی نقد عمیق علمی بود نه فخاشی و غیره. تازه حضرت علامه اصلا از دکتر اسم هم نمی آوردند تا چه رسد به آنکه بخواهند او را فحش دهند و فضای جامه را تند کنند. بدین ترتیب برخی سخنانی که عده ای آگاهانه یا نا آگاهانه قصد دارند حضرت علامه را مصداق آن بدانند، کلا هیچ ربطی (لا من قریب و لا من بعید) به ایشان ندارد.
 
در این بین نکات مهم دیگری هم هست که برای آنکه این بحث آزار دهنده و بدون اولویت بیش از این ادامه پیدا نکند، به بررسی تفصیلی آنها نمی نشینیم. مثلا اینکه برخی آقایان اینگونه جلوه می دهند که گویی علامه در مدرسه حقانی گروهی چاقو کش اجیر کرده بوده که طرفداران دکتر را بزنند!! گمان می کنم با توضیحاتی که خود ایشان از مشی شان دادند مسئله تا حدی روشن شده باشد. و البته مسئولیت فلان برخود مخالفین دکتر شریعتی در مدرسه حقانی به عهده حضرت علامه نیست، کما اینکه مسئولیت فلان برخورد یک طلبه موافق دکتر هم به عهده شهید مظلوم آیت الله بهشتی نیست. ضمنا اگر نقد محترمانه آثار دکتر، دمیدن در کوره دو قطبی کردن جامعه است، آیا آقایان، دفاع محترمانه شهید بهشتی از دکتر شریعتی در مدرسه حقانی را هم در همین راستا و به عنوان ملاک عدم بصیرت شهید بهشتی تلقی می کنند؟! چون آن صحبت های امام و آقا خطاب به هر دو طرف بود! اگر هم نشانگر دمیدن شهید بهشتی در کوره دو قطبی کردن جامعه نیست-که قطعا و یقینا نیست- این کار شهید بهشتی عینا مانند کار حضرت علامه بوده است، یعنی نقد محترمانه. و می دانیم که حکم الامثال، فی ما یجوز و ما لا یجوز، واحد. مگر اینکه برای کوبیدن علامه مصباح، ایشان را از این حکم کلی مستثنی کنیم!
 
خاتمه بحث، بشارت برای آنانکه اشارت می فهمند
 
به عنوان خاتمه بحث بد نیست به این موضوع هم اشاره ای گذرا داشته باشیم که برخی ها اینطور جلوه می دهند که گویی درگیری و برخورد شدیدی بین آیت الله شهید بهشتی و حضرت علامه در گرفته که در نهایت موجب قهر! علامه از شهید بهشتی شده بوده است. شاید موجز ترین دلیل در این زمینه را بتوان در کلام رهبر فرزانه انقلاب یافت که سالهای سال پیش از این (یعنی در سال 1364) در مصاحبه ای درباره شهید آیت الله بهشتی فرموده بودند: «ایشان[شهید بهشتی] خیلی از آقای مصباح خوشش می آمد و تصریح می کرد که من از این آقای مصباح و امثال او خوشم می آید. از آدم های آرام و ملایم و تو دار خوشش می آمد.» [62]
 
خود حضرت علامه هم در جایی فرموده اند: «اوایل انقلاب من آنقدر از شهید بهشتی تعریف و تمجید می کردم که شهید محمد منتظری اعتراض کرد و گفت: آقای مصباح از بهشتی یک بت درست کرده.» [63]
 
ختم این مقاله بلندبالا-که ان شاء الله به عنوان آخرین نمونه بوده و دیگر مجبور به ورود به این قبیل بحث های ناراحت کننده و بدون اولویت نشویم- باشد سخن حضرت علامه درباره عمق دوستی شان با حضرت آیت الله شهید بهشتی در عین داشتن برخی اختلافات نظری که می تواند برای آنکه اشارت می فهمد، بشارت ها داشته باشد: «بنده بیش از چهل سال با مرحوم شهید آیت الله بهشتی ارتباط دوستانه خیلی بالاتر از حد دوستی متعارف داشتم و زمانیکه ایشان به هامبورگ رفتند باز مکاتبات و مراسلات ما ادامه داشت. دستخط های شهید بهشتی از هامبورگ الان محفوظ است این روابط گرم تا شهادت ایشان باقی ماند. همان سال های اول انقلاب هم در روزنامه ها آمد که مرحوم دکتر بهشتی می فرماید: من فلانی را دوست دارم و از اینطور آدم ها خوشم می آید.
 
... در طول این مدت، کمتر مسئله ای بود که ما اختلاف نظر داشته باشیم. شاید مثلا بر سر یک مسئله فلسفی یک وقت عرض کردم اختلاف نظری داشتیم که به حل نهایی نرسید و عیبی هم ندارد چون طبع مسائل فلسفی و نظری همین است. منتهی آقایانی که امروز پاسخی برای عرایض ما ندارند و مرحوم بهشتی را هم معلوم نیست خیلی قبول داشته باشند روی یک مسئله ای مانور می دهند مربوط به اختلاف برداشت بنده و ایشان از یک نوشته ای که به نظر من می رسید که لازمه آن نوشته انکار خاتمیت است و چند نفر از شاگران مشترک من و شهید بهشتی خدمت ایشان رفته و نظر خواسته بودند. ایشان فرموده بود که من یقین ندارم که نیت آن نویسنده چنین مطلبی باشد. آیا مرادتان از اختلاف نظر بنده و ایشان همین است؟ کسانی که ایشان و بنده را از نزدیک می شناسند می دانند یکی از صمیمانه ترین دوستی ها را ما دو نفر داشتیم.» [64]
 
در هر حال، ما از سر ناچاری و از باب اکل میته مجبور به ورود به این بحث بدون اولویت و آزاردهنده شدیم. کسی راه هم در این نوشته معصوم نمی دانستیم و نمی دانیم. نوشتیم-و چه سخت نوشتیم- و امیدواریم دیگر مجبور به تحمل این سختی نشویم. ولی سربسته، این هم در گوشه ای از ذهنها باشد که:
گفتگو آیین درویشی نبود/ور نه با تو ماجراها داشتیم ...
 
پی نوشت ها:
 
55- گفتمان مصباح، صفحات 251 تا 259.
56- نشریه فرهنگی تاریخی یادآور، سال دوم، شماره چهارم و پنجم، آذر و زمستان 1387/ بهار 1388، مصاحبه با آیت الله مصباح یزدی.
57- گفتمان مصباح، صفحات 254 تا 256.
58- خاطرات آیت الله مهدوی کنی، صفحات 318 تا 321.
59- گفتمان مصباح، صفحات 260 تا 266.
60- صحیفه امام، جلد 21، صفحات 239 و 240.
61- اندیشه ماندگار، تألیف حسین علی عربی، انتشارات زلال کوثر، صفحات 243 و 244.
62- روزنامه جمهوری اسلامی، 27 تیر 1364؛ به نقل از گفتمان مصباح، صفحه 293.
63- حقیقت شرق، تألیف حسین علی عربی، انتشارات زلال کوثر، صفحه 53.
64- فصلنامه کتاب نقد، شماره 14 و 15، صفحه 62؛ به نقل از گفتمان مصباح، صفحات 291 و 292.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : ماجرای مصباح و شریعتی, وحید خضاب, بهشتی و مصباح, ,