گفت وگو با فرمانده حماسه 19بهمن 1357
امام فرمودند به درياي ملت بپيونديد

رضا حاجي حسيني
تاريخ انقلاب فراز و فرودهاي زيادي دارد. فراز و فرودهايي كه وقتي دوره مي شوند تو را گره مي زنند به كساني كه آن ها را مي شناسي، نامشان را شنيده اي، تصويرشان را بارها و بارها ديده اي اما اصلا گمان نمي كردي كه در فلان روايت و فلان خاطره، حضور داشته اند. انقلاب، فراز و فرودهاي زيادي داشت و يكي از اين فرازها روز نوزدهم بهمن بود. تقويم اين ماه را اگر ورق بزني، زيرصفحه نوزدهم نوشته: روز نيروي هوايي. در اين روز همافران نيروي هوايي به ديدار امام خميني(ره) رفتند و سرعت و ضربان انقلاب را تندتر كردند. آن ها در مدرسه علوي رژه رفتند و فرمانده آن رژه حالا از آن ميدان مي گويد. شايد تا به حال نمي دانستيد حسين نورشاهي، مجري برنامه گفت وگوي خانواده، كه يك دهه قبل از شبكه اول سيما پخش مي شد، همان آقاي فرمانده است. اين شما و اين فرمانده آن ميدان.
¤ شما روز 19بهمن 57، كار خطرناكي كرده بوديد. فكر نمي كرديد بعدش ممكن است چه اتفاقي برايتان بيفتد؟
- براي همه ما حكم تير داده بودند كه هرجا ما را ديدند بزنند. اما به فاصله دو روز انقلاب پيروز شد. وضعيت من هم از بقيه خطرناك تر بود، چون فرماندهي رژه با من بود.
¤ چه كسي برنامه رژه و بيعت با امام را ريخت؟
- حركت ها خودجوش بود. روز قبل از رژه، در منزل آيت الله طالقاني قرار گذاشتيم و ايشان به ما گفتند كاري كنيد كه با مردم ديگر متفاوت باشد؛ شما به هر حال نظامي هستيد. ما هم قرار يك راهپيمايي را گذاشتيم. قرار شد صبح زود در مدرسه علوي اجتماع كنيم و بعد با لباس فرم بين جمعيت بياييم. كار خطرناكي بود، اما حضور ميليوني مردم قوت قلب مي داد. ما جسارت مان را از آن ها گرفتيم. آن روز در مدرسه جمع شديم. در ساك هايمان لباس گذاشته بوديم و قرار شد لباس ها را در مدرسه عوض كنيم. من يك اوركت پوشيده بودم به رنگ سبز كه لباس كار به حساب مي آيد و با لباس هاي آبي تفاوت دارد. روي آن لباس درجه هايم را زده بودم. ما از در آهني بزرگ حركت كرديم. جمعيتي به اندازه يك گردان يعني حدود 500 تا 700نفر جمع شده بودند. من آن ها را به ستون هاي 6نفره تقسيم كردم و فرمان دادم. جلوي پنجره اي كه امام ايستاده بودند فرمان دادم نظر به راست. افراد به گروهان هاي 50نفره تقسيم شده بودند. مي آمدند و به ترتيب حياط را پر مي كردند. فرمان دادم: «خبردار! به پيشگاه رهبر انقلاب، نائب الامام، خميني، گردان درود». و 3 تا درود فرستاديم. شعار ديگرمان هم اين بود: «نظاميان ملي/ به فرمان خميني/ از طاغوت گسستيم/ به ملت پيوستيم». آقاي پرتوي عكاس و خبرنگار روزنامه كيهان تنها كسي بود كه به او اجازه ورود داده بودند. من به گردان گفتم رويتان را برنگردانيد. از پشت سر مي خواهند عكس بيندازند. ولي خودم از روبه رو افتادم. بعد امام(ره) آمدند پشت پنجره و گفتند كه شماها سربازهاي امام زمان(عج) هستيد. برويد و به درياي ملت بپيونديد. حرف هاي ديگري هم زدند كه البته به خاطر شرايط امنيتي ضبط و پخش نشدند.
¤ اين اولين فعاليت انقلابي شما بود؟
- هسته فعاليت هاي ما از چند ماه قبل تشكيل شده بود. اطلاعيه هاي تند و تيز نظامي را پاره مي كرديم. يك وقت هم شايعه شد كه مي خواهند كماندوهاي اسراييلي را وارد ايران كنند، ما با بچه ها تصميم گرفتيم كه اگر اين اتفاق افتاد و آن ها را در پادگان ما پياده كردند، با ماشين برويم روي سرشان!
¤ بعد از رژه كجا رفتيد؟
- بعد از ديدار با امام(ره)، رفتيم چهارراه آب سردار و خيابان دستگردي فعلي، به طرف پيچ شميران. آنجا درياي جمعيت بود و ما همراه آن ها به طرف دانشگاه تهران رفتيم. چهارپايه اي آوردند و من 10 دقيقه اي براي مردم صحبت كردم. چون با لباس نظامي بودم و مردم هم ما را مي شناختند، همه به هيجان آمدند.
بعد رفتيم به طرف خيابان كارگر و جمهوري. ساعت سه بعدازظهر، به مدرسه علوي برگشتيم. همافرها آنجا لباس عوض كردند و چند تا چند تا رفتند. مرا هم به يك نفر كه فكر مي كنم مسلح بود سپردند. من ماشينم را خيابان ژاله پارك كرده بودم. مي خواستم از آن جا بروم منزل پدرم كه مامور موتورسوار تا آنجا پشت سرم آمد.
¤ فكر مي كرديد بعد از اين كار چه اتفاقي ممكن است برايتان بيفتد؟
- قرار بود از ايران فرار كنيم، چون ما كاملا شناخته شده بوديم. من و آقاي محمد طاهري و چند نفر ديگر از دوستان كه نقش مهمي در ساماندهي رژه داشتند، قرار شد بدون اين كه به هم بگوييم كجا مي رويم، به راه خودمان برويم. من مي خواستم بروم بندرعباس و دوستان برادرم مرا به خارج بفرستند تا ببينيم بعد چه مي شود. منتظر فرصت بودم كه بروم، اما روز 20 بهمن ماه، گارد به آسايشگاه دانشجويان همافري حمله كرد.
¤ پس چرا فرار نكرديد؟
- من در خانه پنهان شده بودم و همسرم را با فرزندم به خانه پدرش فرستاده بودم. براي اين كه كسي متوجه حضورم نشود، در خانه حتي چراغ هم روشن نمي كردم. خانه مان دو كله بود و دو تا در داشت. پنجره را بازگذاشته بودم كه اگر كسي آمد، از آن راه فرار كنم. صداي جمعيت را شنيدم كه مي گويند «مسلمان به پاخيز همافرت كشته شد.» آمدم بيرون و جمعيت را ديدم كه براي كمك به فرماندهي آموزش هاي هوايي به طرف ميدان امام حسين(ع) مي روند. ما هم همراه جمعيت حركت كرديم. چند تا از دوستانم را هم در بين راه پيدا كردم و رفتيم به طرف خيابان پيروزي. دري در خيابان پيروزي بود كه راه داشت به فرماندهي. ما راه ها را بلد بوديم و از آنجا وارد شديم. نزديك هاي صبح كه درگيري شد، اسلحه خانه ها را گرفتيم و از بيرون حمله آغاز شد. فردايش در بيمارستان جرجاني مستقر شديم و آنجا پايگاه ما شد. دوست دارم حتما به نقش بيمارستان جرجاني اشاره كنم. آنجا پايگاه بچه هاي ما بود. پزشكان همان بيمارستان خيلي به ما كمك كردند و به ما اسلحه رساندند. شب قبل از پيروزي انقلاب در آن بيمارستان غوغايي بود تا جايي كه مرحوم حاج احمد آقاخميني خودشان با ما تماس گرفتند. ايشان به خاطر ماجراي دو روز قبل مرا به جا آوردند و از من پرسيدند كه آن جا چه خبر است؟ و من آن قدر التهاب داشتم كه در پاسخ ايشان گفتم هر كس مي خواهد ببيند اينجا چه خبر است خودش بيايد و ببيند. آخر تانك گاردي ها رسيده بود توي حياط و اوضاع خيلي بحراني بود.
¤ پس شب پيروزي انقلاب در بيمارستان بوديد؟
- بله، شب 22 بهمن تانك ها از انتهاي خيابان دماوند آمدند و داخل بيمارستان شدند كه بچه ها آنها را متوقف كردند. ساعت 20:4 هم صداي جمشيد اديبي، گوينده مشهور آن زمان را شنيديم كه اعلام كرد: «اين صداي راستين ملت ايران است.»
¤ شما اصلا چرا اين كارها را كرديد؟
- ما بهترين حقوق را در ارتش ايران مي گرفتيم و دوره هاي تخصصي مهندسي را در آمريكا و انگلستان مي گذرانديم. اما چون ملت ايران سلطه ناپذيرند، تحقير و اهانت را نمي پذيرند. براي ما قابل قبول نبود كه يك آمريكايي كه با ما دوره گذرانده و همان نمره ها را گرفته و حتي از ما ضعيف تر هم بوده، بشود مستشار و حقوق چند برابر بگيرد و ما زيردست او باشيم. ما اين را اهانت مي دانستيم به خودمان. اصولا پيكره ارتش ما پيكره سالمي بود. همه نيروها از متن جامعه بودند. البته عده اي هم بودند كه امير مي شدند و درگير تشريفات شاهنشاهي بودند، اما عموما بچه هاي نيروي هوايي به خاطر تحصيل در خارج كشور با محيط هاي ديگر آشنايي داشتند و اين باعث مي شد بين ايران و خارج مقايسه كنند و از خودشان بپرسند كه پس منابع ملي ما كجا مي رود؟ تا زماني كه جرقه انقلاب زده شد و امام(ره) علم انقلاب را به دست گرفتند. جريان انقلاب را همين تفكرات شكل داد و مردم هم بيشترين هزينه ها را دادند. ما معتقد بوديم كه انقلاب بايد انجام شود و نمي توانستيم بپذيريم در كشور خودمان آمريكايي ها ما را تهديد كنند كه به ساواك تحويلتان مي دهيم. فضا آماده بود و ما هم استفاده كرديم.
¤ آن زمان چند سالتان بود؟
- متولد 1328 هستم و آن سال 29 ساله بودم.
¤ كي وارد ارتش شديد؟
- سال 48 وارد نيروي هوايي شدم. اول وارد دانشكده افسري شدم، بعد رفتم نيروي هوايي.
¤ چرا رفتيد دانشگاه افسري؟
- در گذشته خيلي اين طوري نبود كه همه بروند دانشگاه. آدم ها بعد از دبيرستان راه هاي مختلفي را انتخاب مي كردند. بعضي ها مي رفتند بانك، بعضي ها دانشگاه، من هم رفتم افسر بشوم. آن فضا را دوست داشتم و ظرفيت دانشگاه ها هم محدود بود. من آن سال رفتم دانشگاه هنرهاي دراماتيك و قبول هم شدم اما چون خانواده ام مذهبي بودند، موافق نبودند كه در اين رشته تحصيل كنم. پدرم هم دوست داشت من بروم دانشكده افسري.
¤ با اين پيشينه نظامي چه طور جذب كارهاي فرهنگي شديد؟
آن محيط خيلي با روحياتم سازگاري نداشت. همان موقع هم به كارهاي هنري علاقه داشتم. سردبيري مجله هاي مدرسه را مي كردم و حتي يك بار هم به خاطر مقاله اي كه در مورد تختي در سالنامه دبيرستان مروي چاپ كرده بوديم، حسابي توبيخ شدم و در حراست آموزش و پرورش كتك مفصلي خوردم. دبيرستان مروي مركز همين فعاليت ها بود و با مدرسه هاي ديگر فرق داشت. بچه هاي انقلابي زيادي هم بين ما بودند.
¤ هنوز هم ارتشي هستيد؟
- نه. سال 1368 با درجه سرگردي بازنشسته شدم. آن سال ها در عقيدتي سياسي نيروي هوايي بودم و مسئول ارتباطات. مشاور فرهنگي شهيد ستاري هم بودم. قرار بود بازخريد شوم ولي پنج سال به ما تشويقي دادند و بازنشسته شدم.
¤ چه طور با همسرتان آشنا شديد؟
منزل شان دو خيابان بالاتر از خانه ما بود. بچه محل بوديم و ايشان با خواهر من هم مدرسه اي بود. وقتي از آمريكا برگشتم، خانواده ام رفتند خواستگاري و ازدواج كرديم.
¤ همسرتان با كاري كه روز 19 بهمن كرديد مخالف نبود؟
- همسرم خودش درگير انقلاب بود و هيچ وقت به من خرده نمي گرفت. اصلا در آن روزها كسي نبود كه براي انقلاب تلاش نكند. همسر من هم مثل همه نقش داشت. در سال هاي انقلاب و جنگ، من هميشه بيرون خانه و ماموريت بودم. شب و روز سركار بودم و همسرم همكاري خوبي با من داشت و تربيت و نگهداري بچه ها به عهده او بود. من نقش ايشان رانقش ويژه اي مي دانم و الان هم همچنان همراه من است كه از او تشكر مي كنم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : گفت وگو با فرمانده حماسه 19بهمن 1357(خاطره), امام فرمودند به درياي ملت بپيونديد, چه كسي برنامه رژه و بيعت با امام را ريخت؟, ,