در ميانه جنگ صفين هنگامي كه هاشم مرقال فرمانده شجاع لشكر امير مومنان(ع) به شهادت رسيد، پسر وي پرچم پدر را برداشت و وجدان و فطرت لشكر را خطاب قرار داد: «حتي اگر ثواب و عقاب و بهشت و دوزخي نبود، جنگيدن در كنار علي بر همراهي با معاويه پسر هند جگرخوار فضيلت داشت».(1) با همين استدلال بايد گفت حتي اگر ماجراي غدير و ابلاغ رسالت الهي هم نبود، شخصيت و حيات علي بن ابيطالب(ع) جهت ترجيح او براي زعامت و حكومت و «معماري سياست تراز كرامت انسان» كفايت مي كرد؛ سياستمداري كه قول و عملش يكي بود. كدام سياستمدار را مي توان همپاي او جست كه خطاب به والي خود بنويسد «هرگز هوا و هوس بر من چيره نخواهد شد تا به حرص و آز در گزيدن خوراك وادارم سازد در حالي كه ممكن است در حجاز يا يمامه، كسي حسرت گرده ناني برد يا سير نخورد، و يا من سير بخوابم حال آن كه پيرامون من شكم هايي گرسنه و جگرهايي سوخته باشد؟... آيا به اين بسنده كنم كه گويند امير مومنان است و در ناگواري هاي روزگار شريك آنان نشوم يا در سختي زندگي الگويي براي آنها نباشم؟ من آفريده نشده ام تا مانند چارپايي بسته كه به علف پردازد، مشغول سورچراني باشم».(2)
علي عليه السلام اين جملات را در حالي مي گفت كه چندي پيش از آن، جمعيت مشتاق عدالت، به خانه او هجوم آورده بودند. دو پهلوي او در ازدحام جمعيت فشرده شد و نزديك بود حسنين عليهماالسلام زير دست و پا بمانند. تشنگان عدالت گفته بودند از اين جا نمي رويم جز با بيعت؛ «طفره نرو! دستت را پيش آر تا بيعت كنيم». راه عذر بر علي بسته شد. همان جا بود كه تسليم شد اما در همان موضع تسليم، سيماي سياست علوي و حد و مرز حكومت خود را ترسيم كرد؛ «به خدايي كه دانه را شكافت و جان را آفريد سوگند! اگر حضور حاضران نبود و ياران به واسطه ياري حجت را بر من تمام نمي كردند و اگر خداوند از دانايان و عالمان پيمان نستانده بود كه بر سيري ستمگر و گرسنگي ستمديده تاب و قرار نداشته باشند، افسار شتر خلافت را پشت كوهانش مي افكندم كه دنياي شما نزد من از آب بيني بز باارزش تر است».(3) هريك از اين جملات طلايي و تيتر اولي! لابد صد تكبير به نشانه تأييد داشت. براي علي، بار امانت و سنگيني مسئوليت همان است كه به عثمان بن حنيف نوشت «آيا به اين بسنده كنم كه گويند امير مومنان است و در ناگواري هاي روزگار شريك آنان نشوم يا در سختي زندگي الگويي براي آنها نباشم». و تاريخ جاذبه و دافعه هاي بلند علي، دوباره از همين جا سرفصل گرفت. آنچه از تلخي و غصه در جان «مرتضي» ريخت- به تعبير استاد شهيد مرتضي مطهري- جريمه روح و شخصيت بزرگ بود. «والله معاويه زيرك تر و سياستمدارتر از من نيست اما او خيانت و نيرنگ و گناه مي كند. و اگر زشتي غدر و خيانت نبود، من سياستمدارترين مردم بودم اما هر غدر و نيرنگي، گناه است و هر گناهي، كفر. و براي هر نيرنگ باز خيانتكاري در روز قيامت پرچمي است كه با آن شناخته مي شود».(4)
اين كه چرا علي با آن همه فضيلت بلارقيب، دشمن پيدا كرد، پاسخ را بايد در همين روح با كرامت و امانتدار او جست وجو كرد. امام درباره كسي شنيد كه مي گويند همه از او راضي هستند و شهادت داد كه قطعا او به جفا و نه به عدل رفتار كرده وگرنه با عدالت نمي توان همه را راضي كرد. و نيز سيره خويش را همان قرار داد كه به حارث همداني نوشت «بپرهيز از هر عملي كه صاحب خود را خشنود سازد اما براي عامه مسلمين ناخوش و زشت آيد. و بپرهيز از هر عملي كه در پنهان انجام گردد و در آشكار، باعث شرمندگي شود. و پرهيز كن از هر عملي كه وقتي از آن بپرسند، صاحب عمل انكار كند يا عذر بخواهد... و به صلاح آر هر نعمتي كه خداوند به تو ارزاني داشته و آن را تباه مكن. و بايد اثر نعمتي كه خداوند به تو داده در عمل تو ديده شود. و بدان كه برترين مومنان، برترين آنها در تقديم و بذل جان و مال و خاندان خويش است...».(5) غير از دنياطلبان، حتي دوستان به ظاهر مصلحت انديش امام از او مي خواستند فعلا با صاحبان امتياز و قدرت مدارا كند و عدالت را درباره غارت آنها از بيت المال جاري نسازد تا به پيروزي رسد. پاسخ امام به اين دو گروه متفاوت هم يكي بود. «آيا مرا فرمان مي دهيد كه پيروزي را در ستم بر كساني كه ولايت مرا پذيرفته اند، طلب كنم؟! به خدا سوگند تا دنيا دنياست و ستاره اي از پس ستاره اي مي آيد، هرگز چنين نخواهم كرد. اگر مال از آن من بود، همه را به مساوات تقسيم مي كردم چه رسد به اين كه مال قطعا و منحصرا مال خداست».(6)
عدم اعتماد و اطمينان به سياستمداران و هراس از خيانت آنها، همواره نگراني بشر در طول تاريخ بوده است. آنچه از علي ابن ابيطالب عليه السلام اسطوره سياست ساخت، عزت(نفوذناپذيري) او بود. روح علي بزرگ بود و روح بزرگ را نمي شد خريد و فروخت و معامله كرد. او چون جان خويش را ارزاني رضايت حق كرده بود، شان نزول اين آيه شريفه شد كه «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله والله رئوف بالعباد. و از مردم كسي است كه جان خويش را براي كسب خشنودي پروردگار معامله كرده و خدا نسبت به بندگان مهربان است».(7) او حاضر نبود جان گرامي را ارزان و به هر ناكسي بفروشد. «آيا آزاده اي نيست كه اين ته مانده غذا زير دندان(دنيا) را فرو گذارد؟ بدانيد كه براي جان هاي شما بهايي جز بهشت نيست، پس جان خود را جز به همان نفروشيد».(8) آنها كه به دوستي علي گرويدند، براي جهاد و مجاهدت سبكبار و مهيا بودند وگرنه، فربه شدگان و سنگين شدگان از دنيا و «طعمه» قدرت و بيت المال، يا نتوانستند او را همراهي كنند و يا روياروي او ايستادند در حالي كه به فضيلت هاي بي همانندش شهادت مي دادند. امام مرز كشيد ميان جان هاي گرامي همطراز رضوان خداوند با فرومايگان مسلمان نما و اهل خدعه، آنجا كه فرمود «كجايند برگزيدگان و شايستگان و آزادگان و بزرگواران شما؟!... فساد آشكار شد اما كسي كه آن را زشت شمارد و بازدارد و تغيير دهد، نيست. آيا اين چنين مي خواهيد مجاور خداوند در عالم قدس شويد و عزيزترين اولياي او باشيد؟ هرگز! با خدا و رضوان او خدعه نتوان كرد و به رضايت او جز با طاعتش نمي توان رسيد. لعنت خدا بر آنها كه امر به معروف مي كنند و خود، آن را فرو مي گذارند، و از منكر بازمي دارند و خود به آن عمل مي كنند».(9)
گروه خوني «ابوتراب»- آن افلاكي خاك نشين- نمي توانست با جماعت دنيازده، زراندوز، طرفدار تبعيض، رياست طلب، خائن به امانت، عافيت طلب، منافق، ميانه نما، مقدس مآب آلوده و مستعد سواري دادن به جبهه جور و فساد و تبعيض سازگار باشد كه او در روز بيعت، با خدا و خلق هر دو عهد بسته بود خيانت در امانت نكند و حق خدا و خلق را ارزاني زياده خواهان نكند. بنابراين جبهه اي مقابل او آراسته شد كه يك سر آن معاويه و عمروعاص و وليد و مروان و همه امويان ذاتا كافر بودند و سر ديگر آن، ياران بيعت شكني چون زبير و طلحه، و ميانه اين صف، مقدس مآبان دنيازده و اهل حسادتي چون ابوموسي اشعري و سعد ابي وقاص. و سياهي لشكر آنها جماعت ساده لوح حيرت زده اما مغرور و لجوجي از تيره خوارج. بيگانه و دوست هريك جدا- و گاه با هم ساخته!- دل مولا را شكستند و جان او را خستند تا يكي از پاك دست ترين و قدرتمندترين سياستمداران تاريخ، مظلوم ترين آنها شود.
علي مغضوب واقع شد و در كانون انواع هجمه ها از جمله ترور شخصيت قرار گرفت، چون نقطه اطمينان صيانت از سلامت سياست شده بود. بر او خشم گرفتند و آشكار و پنهان، رشته هاي اقتدار و سياست ورزي او را گسيختند چون نفوذناپذير و غيرقابل معامله بود و به تعبير حضرت زهرا(سلام الله عليها) امامت او مي توانست «امان از تفرقه» باشد. از او انتقام كشيدند چون با حق آميخته و پرچم شاخص عدالت شده بود. او علم جهاد را در برابر همه امتيازطلبي ها و برتري جويي ها برافراشته بود و تا اين پرچم برپا بود، به بردگي گرفتن مردم امكان پذير نبود. همه مسئله اين بود كه با حضور علي، سياست گرد مدار حق و عدالت مي گشت و اين محوريت و حكميت بايد از علي ستانده مي شد. چنين بود كه حكميت پيش هر كس جز علي بردند، در حالي كه فرمان داده شده بودند به طاغوت كافر شوند. ايمان ها را موريانه خورد و پايه هاي امارت امير مومنان و امام عدالت شكاف برداشت. در بحبوحه يكي از ناكامي هاي صفين بود كه امام ابياتي با اين مضمون خواند «اگر اطاعت مي كردند آنها را با امنيت و آسايش در جنت الهي پناه مي دادم اما چگونه محكم كنم امري را كه در آن از من مي خواهند انديشه فرومايگان بي سر و پا را پيروي كنم». و گره در كار امام افتاد وقتي از او نشنيدند و نپذيرفتند كه «تا پيروزي بيش از يك نفس نمانده»، حتي اگر مالك اشتر علي به نزديكي خيمه معاويه رسيده بود و غمگسارانه فرياد مي زد «تا پيروزي به اندازه يك كمان باقي نمانده است». بدن هاي كنار هم با سوداهاي پراكنده از يكديگر- همان ها كه حضرت مي فرمود كلامتان صخره سخت را نرم مي كند اما عمل شما دشمنان را به طمع مي اندازد(10)- امير عدالت را زمينگير كردند.
با اين اوصاف درباره سيره سياسي امير مومنان چگونه بايد قضاوت كرد؟ آيا او آرمانگرايي بود كه شكست خورد و بنابراين بايد سياست را به مفهوم حقيقي سكولاريزه كرد و «زهر ماري» عمروعاص بازي و ماكياوليسم را بدان آميخت؟ ادعاي شكست منطق علوي، يك مغالطه بزرگ است. اين منطق، منطقي به غايت انساني و شدني است و اگر تمام و كمال حاكم نشد، اشكال نه در ذات اين منطق بلكه در كم كاري و نقض غرض و ناهمراهي حاملان(برخي همراهان امام) بود. در كارآمدي و ماندگاري سيره علوي همين بس كه 14 قرن بعد، انقلابي بزرگ با الهام از آن رويكرد علوي به پيروزي رسيد و زنجيره اي از پيروزي هاي جهاني مستضعفان را در پي آورد. جهان، در حال انقلابي بزرگ است اما نه به نام معاويه و عمروعاص و اصحاب سقيفه و جمل. پرچمدار اصلي اين نهضت(عج) انسان كاملي است از نسل علي كه امير مومنان در بشارت آمدن و پيروزي اش فرمود «جهان پس از سركشي رو به ما اهل بيت خواهد كرد، همچون ماده شتر بد خو كه با طفل خود مهربان شود. و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض...».
1421 سال پس از ماجراي غدير، جهان آبستن حوادث و جنبش بزرگي است كه كانون آن در پايتخت محبت مولا(ايران) قرار گرفته است. اكنون در ايران مردماني باليده و برآمده اند كه پشت در پشت هم و زير پرچم ولايت فقيه به مولاي متقيان و امير عدالت(ع) اقتدا كرده اند. عزم جزم آنها «علوي» شدن است چندان كه بشارتش را رسول خدا ذيل آيه شريفه «يا ايهاالذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبّهم و يحبونه...»(11) داده است؛ فروتن با مومنان، نفوذناپذير و سرسخت در برابر كافران، مجاهد در راه خدا و نترس در برابر ملامت سرزنش كنندگان. و اين هنوز از نتايج سحر غدير است، تا صبح دولت حق بدمد، ان شاءالله.
طالع اگر مدد كند، دامنش آورم به كف
گر بكشم زهي طرب، ور بكشد زهي شرف
حافظ اگر قدم زني در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
محمد ايماني
1- فروغ ولايت، آيت الله جعفر سبحاني، صفحه 1.63
2- نامه 54 نهج البلاغه.
3- خطبه 3.
4- خطبه 5.19
5- نامه 96 نهج البلاغه.
6- خطبه 6.12
7- آيه 720 سوره بقره.
8- نهج البلاغه، حكمت 6.45
9- خطبه 9.12
01- خطبه 9.2
11- آيه 45 سوره مائده.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : ولایت و امامت علی, سیاستمدار, ایران اسلامی, حکومت علوی, ,