بررسی تفصیلی ماجرای آیت الله مصباح و دکتر شریعتی/1
شهید مطهری در اوج انقلاب چگونه از شريعتي انتقاد کرد/ اسلام‌شناسان بزرگ در آثار دکتر چه می‌دیدند؟

 

وحید خضاب: ماجرای این نوشته، خیلی خلاصه، به آنجا بر می گردد که چندی پیش یک سایت طرفدار جریان نفوذي، در نوشته ای مشمئزکننده و سراسر توهین راجع به علامه مصباح یزدی (حفظه الله) فحاشی های عجیب و غریبی کرده بود. بعد از شروع موج محکومیت ها از طرف دوستداران اسلام و انقلاب، آقای دکتر عبدالرضا داوری در جایی بحثی کرده بود و به نوعی اصل ایراد به حضرت علامه را وارد دانسته و تنها به لحن آن فحش نامه ایراد گرفته بود. در طرف دیگر هم کسی احساس تکلیف کرده و ضمن رجوع به سوابق نوشتاری آقای دکتر داوری در برخی نشریات از دوره اصلاحات به بعد، نشان داده بود ایشان که زمانی خود خنجر دهن دریدگان مثلا اصلاح طلب را درباره حضرت علامه تیز می کرده، بعد از مدتی در بحث با همان ها خود را طرفدار علامه نشان داده و حالا هم مجددا به حکم کل شیء یرجع الی اصله، به دوره تیز کردن خنجر فحاشان برگشته و معلوم نیست این سیکل معیوب را تا کی ادامه خواهد داد.

آقای دکتر عبدالرضا داوری هم در جوابیه ای خطاب به سایت رجانیوز، به آن مطلب پاسخ گفته بود و ضمنا به تفصیل، دلایل انتقاد خود به حضرت علامه را هم شرح داده بود. بنا به دلایی که مسئولین خود سایت باید پاسخگو باشند، متن کامل جوابیه آقای داوری درج نشد و تنها بخش نخست آن که مربوط به خودش بود انتشار یافت. اما سخن بنده در این نوشته، با بخش دوم آن جوابیه است. آقای داوری در آن بخش، چند موضوع را طرح کرده بودند، یکی راجع به مقابله حضرت علامه با مشی حضرت امام در موضوع دکتر شریعتی، دیگری راجع به مقابله حضرت علامه با مشی حضرت آقا در موضوع مردمسالاری دینی، و سوم راجع به مقابله حضرت علامه با مشی حضرت آقا درباره جریان انحرافی یا به قول آقای داوری دولت دهم. آقای داوری در این جوابیه در یک کلام خواسته بگوید حضرت علامه، در تمام طول حیات سیاسی اش، به دلیل نداشتن بصیرت، همواره در حال ریختن آب به آسیاب دشمنانی بوده که می خواسته اند با پولاریزه کردن فضای جامعه و ایجاد دوقطبی های دروغین، مردم و مسئولین را از پرداختن به هدف اصلی بازدارند و بدین شکل توان امت را تحلیل ببرند.

اینکه کسی به حضرت علامه مصباح یزدی چنین انتقادی داشته باشد، کفر نیست. اگر کسی به نظرات علمی یا روش عملی ایشان هم نقد داشته باشد ایراد ندارید. اگر هم این انتقادات را مطرح کند نه تنها بد نیست بلکه بیش از هر کس یقینا از طرف خود ایشان با استقبال مواجه خواهد شد. پس مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که کسی بیاید و برای تبرئه ی یک جریان منحط و انحرافی فکری، به جای پاسخ گویی به حرفهای حضرت علامه بنا را بر کوبیدن شخص ایشان بگذارد. حتی –بین خودمان باشد!- تا اینجای کار را هم شاید بشود به نوعی اصطلاحا زیرسبیلی در کرد، اما اشکال اصلی آنجاست که برای کوبیدن حضرت علامه، بی دریغ، تیغ به روی تاریخ انقلاب بکشیم و با تحریف تاریخ انقلاب سعی کنیم گناه نکره را به گردن کسی بیندازیم و قبل از اینکه طرف فرصت سر جنباندن داشته باشد، گردنش را به همین جرم نکرده، با شانتاژ رسانه ای بزنیم.
 
اتهام جدید آیت الله مصباح چیست؟!
 
قبل از شروع به جواب باید صریحا عرض کنم، این نوشته نه جوابیه رجانیوز است، نه جوابیه حضرت علامه، نه حتی جوابیه طرفداران ایشان. بلکه فقط و تنها فقط نوشته دانشجوی کوچکی است که حق حیات معنوی حضرت علامه را بر خود به عین الیقین، عیان می بیند و سایت رجانیوز هم بر او منت نهاده و انتشار این نوشته را پذیرفته است. فلذا هر تحلیل جریانی یا فازی درباره این نوشته جملتاً و تفصیلاً منتفی است و مسئولیت آن تنها و تنها بر عهده این کمترین است.
 
آقای داوری در جوابیه خود فرموده اند: «یکی از مهمترین دامهایی که همواره در مقابل انقلابها و نهضتهای توحیدی قرار دارد، دوگانه انگاری ها و دوقطبی سازی های کاذبی است که با طراحی پیچیده به سوژه سازی های فرعی و شکاف افکنی های کاذب در بدنه اجتماعی می پردازند تا موضوع اصلی انقلاب و نهضت را از دستور کار خارج سازند. چند نمونه عینی و تاریخی از این دو قطبی سازی کاذب را می توان چنین فهرست کرد:
 
... 5- -پردازش پروژه شریعتی ستیزی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با هدف رو در رو قرار دادن انقلابیون مسلمان
... اگر از یک سو مشی امام خمینی(رحمة الله علیه) را در موضوع اولویت نداشتن مقابله با بهاییت در سالهای پیش از انقلاب و ضرورت پرهیز از «شریعتی ستیزی» در نظر بگیریم ... در می یابیم که یکی از مهمترین کارکردهای رهبری انقلاب اسلامی ایران در پنجاه سال اخیر(چه در دوره رهبری اول و چه در دوره رهبری دوم) ، ممانعت از حرکت جامعه در مسیر تضادهای کاذب و بزرگنمایی این قبیل شکافهاست و این کمترین معتقد است که راهبرد ولایی پرهیز از دوقطبی سازی های کاذب، در برخی مقاطع تاریخی کمتر مورد توجه حضرت آیت الله مصباح یزدی قرار داشته است و انتقاد دیروز و امروز اینجانب به ایشان نیز در همین تحلیل ریشه دارد.
 
... حضرت آیت الله مصباح یزدی در اوج گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی ، مقابله با اندیشه های دکتر علی شریعتی را در دستور کار خود قرار می دهد و «شریعتی ستیزی» ایشان به ایجاد درگیری و دوقطبی هواداران و مخالفان شریعتی در مدرسه حقانی (محل تدریس ایشان) منجر می شود.
 
... علاوه بر انتقادات حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) از پروژه «شریعتی ستیزی» حضرت آیت الله مصباح یزدی و یارانشان ، حضرت آیت الله خامنه ای نیز پروژه «شریعتی ستیزی» در سالهای پیش از انقلاب را «بی ثمر و زیان بخش» توصیف می کنند.»
 
موضوع دکتر شریعتی اولویت دهم ما هم نیست
 
واقعا داستان به همین شکلی بوده که آقای داوری روایت می کند؟ خوب است این نکته را هم تذکر بدهم که بنده شخصا مطرح شدن موضوع دکتر شریعتی در حال حاضر را قطعا اولویت اول و دوم و حتی دهم جامعه فرهنگی و تاریخی کشور نمی دانم، و پرداختن به نقاط مثبت و منفی آن مرحوم یا نقد تفکرات او را خالی از برخی از آسیب های اجتناب ناپذیر حاشیه ای نمی دانم، اما چه می شود کرد که وقتی کسانی برای به کرسی نشاندن گزاره مسموم «تقابل حضرت علامه با ولی فقیه» بی باکانه دست به تحریف تاریخ می زنند، چاره ای نمی ماند که ما هم وارد موضوع شویم و چون نمی شود این قبیل موضوعات را با مجمل گویی و سربسته گذاشتن، تبیین کرد، ناچاریم-به عنوان اکل میته- وارد این بحث بشویم و سعی می کنیم که از رنجاندن خاطر طرفداران آن مرحوم و دیگر بزرگانی که نام مبارکشان در این نوشته خواهد آمد، پرهیز کنیم ولی در هر حال، بحث بحثی علمی است و ان شاء الله که حب و بغض شخصی در کار نخواهد بود، که اگر بنا به قضاوت بر اساس حب و بغض باشد، من برخی از کسانی که در این نوشته نقد خواهند شد را بیش از حد دوست دارم و سالها تمثال مبارکشان زینب بخش اتاقم بوده است در حالیکه فی المثل تا به حال توفیق نداشته ام عکسی از حضرت علامه در اتاقم داشته باشم. ای کاش آقای داوری ما را مجبور نمی کرد به نبش قبر برخی مسائل که اولویت امروز ما نیست مجبور شویم.
 
فضای ایران و جهان در آستانه مطرح شدن مرحوم دکتر شریعتی
 
برای توضیح بحث باید کمی از فضای آن روزگاربنویسیم. در آن روزها حکومت پهلوی، دیکتاتوری را به عریان ترین شکلش در کشور عزیز ما عملی می کرد. نه فقط اندیشه های سیاسی ضد حکومتی مورد هجوم بود، که از آن بدتر اصل و اساس زندگی انسانی یعنی دین هم در حکومت پهلوی مورد هجمه قرار داشت. در کنار این فضای داخلی، فضای جهانی ای غالب بود که دو وجه فکری و سیاسی روشن داشت: وجه غالب سیاسی اش حرکت های استکباری آمریکا در چهار گوشه جهان و ظلم بی پرده اش در حق مظلومین کره خاکی بود: از کشتارهای هیروشیما و ناکازاکی بگیرید تا کشتارهای کره و کارهای باورنکردنی در ویتنام و کامبوج و آزمایش داروی سرطان بر روی مردم عادی آمریکای لاتین. کمترین شرارت عریان آمریکا در آن روز حمایت شش دانگ از حکومت های فوق استبدادی از شرق آسیا تا خاورمیانه و از شمال آفریقا تا قاره آمریکا بود. در کنار این، وجه فرهنگی غالب کسانی که بنای رها شدن از بند داشتند را یک جهان بینی خاص تشکیل می داد: ماتریالیسم دیالکتیک. و ایدئولوژی انقلابی برخاسته از آن هم مأمن حداکثر مطلق روشنفکران و مبارزین تمام جهان بود: مارکسیسم-لنینیسم.
 
شرح و بسط این جهان بینی و ایدئولوژی خارج از چارچوب این بحث است اما همین قدر باید گفت که در آن ظلم بی پرده آمریکا، یک ایدئولوژی انقلابی پیدا شده بود که رسما ساز مخالفت با آمریکا را کوک می کرد و طبیعی بود که وقتی به آن رنگ علمی بودن و استدلال های پر طول تفصیل هم زده می شد؛ بسیاری را خوش می آمد. حالا انتطار دارید در کشور ما، وضعیت به گونه ای دیگر بوده باشد؟ خیر. در کشور ما هم این ایدئولوژی حرف اول را در بین بسیاری از مبارزین می زد و چون صریحا از آن به عنان «علم مبارزه» یاد می شد، هر کسی توان مقابله با آن را نداشت، طرفه آنکه کسانی در اینجا و آنجای ای کره وسیع ما توانسته بودند با تکیه بر این ایدئولوژی پیروزی های بعضا باورنکردمی هم کسب کنند و بعضی هم با تکیه به آن، ظاهرا در مسیر پیروزی بودند، دیگر ویتنام و کوبا و کره شمالی و چین مثال های کلاسیک این موضوع به حساب می آیند. معلوم بود که جوان های ما هم یا رسما به این ایدئولوژی وابسته می شدند یا با نوعی احترام نزدیک به ایمان به آن می نگریستند.
 
اما در کشور ما یک موضوع دیگر به عنوان فصل ممیزه با بقیه نقاط جهان وجود داشت: دین. دین گفتیم، اما چه طور؟ دین از سه وجه:
اول اینکه در کشور عزیز ما دین نه تنها به قول مارکسیستها «افیون توده ها» نشده بود، بلکه موجب بزرگترین تحرک توده ای تا آن هنگام یعنی فعالیت های ضد لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی و بعد هم ماجرای عظیم 15 خرداد شده بود.
وجه دوم، آن بود که عالمان دینی روشنفکر ما توانسته بودند با تکیه برمیراث عظیم فکری فلسفی تشیع، به خوبی در مقابل حرفهای فلسفی مارکسیست ها به طرح نظر و مقابله بپردازند و وجه سوم هم اینکه مردم ما ذاتا دینی بودند، یادمان نرود حتی عرق خورها هم در ماه محرم دهانشان را در این کشور آب می کشیدند و می کشند! به قول ظریفی، در این کشور، کافرهایش هم به نوعی مسلمانند و خودشان خبر ندارند، حالا مسلمان ها که دیگر جای خود دارند.
 
نتیجه منطقی این کلیتی که در بالا گفتیم این می شد که در کشور ما برخی اندیشه های ضد دینی یا اندیشه هایی که دستکم با دین اصطکاک داشت، خیلی وقت ها به شکل حقیقی اش عرضه نمی شد و کسانی به عمد یا به سهو لباس اسلام بر تن حرف های کفرآمیز می پوشاندند و از اینجا بود که پدیده ای مهم شکل می گرفت: التقاط.
 
التقاط گرچه به اصطلاح سنتز اسلام و کفر بود و همیشه این کفر، کفر مارکسیستی نبود و حرفهای ضد اسلامی کاپیتالیسم و لیبرالیسم هم نوعی از کفر را تشکیل می داد، ولی بنا به فضا کلی چپ زده جهان و همینطور کشور ما، سکه رایج التقاط در آن روز به نام التقاط مارکسیستی خورده بود.
 
حالا به اینها اضافه کنید که در کشور ما مبارزه با شاه هر روز اوج می گرفت و عارف و عامی و خرد و کلان و پیر و جوان هم در دریای مبارزه به نوعی سهیم بودند-حالا یکی بیشتر یکی کمتر-و همّ اصلی همه، زدن شاه و حکومت طاغوت بود. در این بین اگر کسی پیدا می شد و حرفهایی بسیار زیبا –نترس و بگو از زیبایی در حد سحر- می زد و از قرآن و نهج البلاغه برایت می خواند و از ابوذر و حسین می گفت و اندیشه های سیاسی و جامعه شناسی روز را هم به خوبی برایت تحلیل می کرد و نتیجه همه اش هم از طرفی موجب جذب نشدن جوانان به مارکسیسم می شد و هم از طرفی ضد شاه بود، خب مگر می توانستی نپذیری؟ اصلا چه دلیلی داشت نپذیری؟ اسلامی نبود، که بود؛ علمی نبود، که بود؛ موجب جذب جوانان به اسلام و نرفتن به سمت مارکسیسم نمی شد، که می شد؛ ضد شاه نبود، که بود. خب پس اگر با آنها مقابله می کردی لابد ایراد داشتی دیگر!
آری، اینچنین بود برادر که ماجرای دکتر شریعتی شکل گرفت.
 
کسانی که ایرادهای دکتر را می دیدند چند دسته بودند؟
 
دکتر شریعتی کسی است که اگر فقط یک سخنرانی-بی اغراق فقط یک سخنرانی- او را گوش داده باشی نمی توانی انگشت عجب از اینهمه توانایی فوق نابغگی او در سخنوری به دندان حیرت نگیری. این خود به تنهایی کافی بود تا عده زیادی، اصلا به عمق کلام آن مرحوم دقت کافی نکنند. عده ای هم که دقت می کردند چند دسته می شدند: بعضی فقط ایرادهای جزئی را می دیدند، مثلا اینکه ایشان چرا ریشش را می تراشد یا اینکه چرا فلان مطلب را از فلان کتاب که مورد پذیرش ما نیست نقل می کند. عده ای دیگر ایرادهای بزرگتری در او می دیدند ولی می گفتند «گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنکه هست گیرند؛ کیست که اشکال نداشته باشد؟ او در حال رشد است، به جای پرخاش، ایراداتش را تذکر دهید، خواهد پذیرفت». و دسته آخری هم بودند که عجیب، غریب بودند. غربتی باورنکردنی. اینها می گفتند «ایراد حرفهای دکتر جزئی نیست. او یک مشی فکری تحویل خواننده و شنونده می دهد که آن مشی کلی رو به ضدیت با اسلام دارد ولو اینکه خودش از اسلام می گوید و به اسلام جداً معتقد است. می گفتند دکتر فاتحه تفقه در دین را در عمق نوشته هایش می خواند، تفسیر به رأی را با پوشش نوشته های شگفت انگیر ادبی می پوشاند و از این قبیل، بعضی حرفهایش انحرافی است و بعضی مقدمه انحراف.»
بگذریم که دسته ای هم بودند که بنا به انگیزه های مختلف، فحش دادن به دکتر و تهمتهای «مسلمان نشنود کافر نبیند» حواله دکتر می کردند.
 
حالا البته در بین همه اینها هم درباره حسن نیت داشتن یا نداشتن آن مرحوم اختلاف بود که امری بود شخصی و کسی که از نظر فکری ایراد صحیحی به دکتر می گرفت، نمی توانیم قسم حضرت عباس بخوریم که حتما درباره نیت او هم صحیح می گفت، والله اعلم.
 
اهمیت ماجرا در اینجاست که برخی بزرگان دسته سوم این را ملاحظه می کردند که نوشته های دکتر شریعتی به دلیل ماهیت ضد طاغوتی داشتن و اسلامی بودن و جذاب بودند، نَقل و نُقل محافل است و به قول سعدی حدیثش را همچون شکر می‌خورند و رقعه منشآتش را چون کاغذ زر می‌برند و اگرچه این نوشته ها در جذب مردم به انقلاب بسیار مؤثر است، اما این جذب شده ها آیا واقعا به خط امام جذب می شوند؟ اگر منشاء پیوستن کسی به انقلاب، اسلام اصیل نباشد، آن وقت در بزنگاه ها برای اسلام اصیل جانبازی خواهد کرد یا همانطور که از آن سرمنشأ سیراب شده، اسلام اصیل را به انواع اتهامات خواهد نواخت که محترمانه ترینیش اسلام ارتجاعی است؟
 
در همین راستا، و پیش از ادامه بحث، بد نیست بدانیم منتقدین منصف دکتر-چه در دسته دوم و چه در دسته سوم- چه کسانی بودند و چه می گفتند، نقل چند نمونه شاید راهگشا باشد:
 
نظر علامه طباطبایی راجع به دکتر شریعتی
یکی از این اشخصاص مرحوم علامه طباطبایی بود که به وزانت فکری و صلابت تحقیقی موصوف و معروف بود. ایشان در جواب برخی افراد که از ایشان راجع به نوشته های مرحوم دکتر سؤل کرده بودند اینچنین نگاشته بودند: این‎جانب نوشته‎های دکتر شریعتی را هرگز تصدیق نکرده و چنین سخنی به احدی نگفته‎ام و نوع مطالب ایشان [یعنی اغلب مطالب ایشان] اشتباه و طبق مدارک دینی اسلامی، غیرقابل‎قبول می‎باشد.» [1] هم ایشان در جای دیگری مرقوم فرموده اند: «ما با دکتر شریعتی عداوت ذاتی نداریم. مسئله این است که در لابه لای تألیفاتشان مطالبی دیده می شود که با موازین اسلام قابل توجیه نیست.» [2]
 
و یا در جایی دیگر نوشته اند: «نظر اینجانب تنها به اشتباه بودن مطالبی است مربوط به معارف و مقاصد اسلامی که در کتاب های ایشان [دکتر شریعتی] به چشم می خورد و به چیز دیگری نظر ندارم. نظر من معطوف سخن است نه به صاحب سخن و هرگز راضی نیستم با استناد به سخن و نوشته ی من به کسی بدگویی و اهانتی بشود.» [3]
 
نظر آیت الله شهید قاضی درباره دکتر شریعتی
 
از دیگر مخالفان صریح دکتر شریعتی، آیت الله شهید سید محمد علی قاضی طباطبایی بود، یعنی همان کسی که ذکر عظمت علمی و عرفانی و گستردگی مبارزات طولانی و مستمرش شهره آفاق است و از علامه طباطبایی درباره ایشان نقل شده که : «پسر عمو [شهید قاضی] خیلی فاضل است ... و اهل مکاشفات و کرامات است.» ایشان کسی است که در اسناد ساواک از ایشان با نام «خمینی آذربایجان» نام برده شده [4] و حضرت امام خمینی هم در پیامی که بعد از شهادت ایشان صادر فرمدند، ایشان را «عالم مجاهد»و «شهید سعید» خواندند. [5] از همین رو کسی نمی تواند مدعی شود که حضرت امام از ایشان راضی نبوده اند و ایشان هم در راستای اهداف ساواک به دو قطبی سازی کاذب مشغول بوده است!
 
آقای اصغر فردی که سالها توفیق همراهی با شهید قاضی را داشته نقل می کند: «کتاب "فاطمه فاطمه استِ" شریعتی را از بس خوانده بودم، حفظ شده بودم. یک روز جلوی آقای قاضی بخشی را خواندم و پرسیدم: اینها را شنیده اید؟
گفت: بله، از کتاب "فاطمه فاطمه استِ" شریعتی است. به همین دلیل می گویم فریبنده است. اسلام شناسی اش را بخوان، بویی از اسلام نبرده است.» [6]
البته این یک مورد از انتقادات شهید قاضی به آثار دکتر شریعتی بود که به همین اکتفا می کنیم.
 
نظرات شهید مطهری درباره دکتر شریعتی
به نوعی در رأس کسانی که با دکتر شریعتی مقابله فکری می کردند، آیت الله شهید مطهری قرار داشت. شهید مطهری علاوه بر مسئله فکری، چون شخصا عامل اصلی باز شدن پای دکتر شریعتی به حسینه ارشاد بود، نوعی تکلیف مضاعف برای خود در این قضیه قائل بود و به همین جهت بسیار صریح در این قضیه عمل می کرد. اتفاقا بررسی نظرات شهید مطهری در موضوع بحث ما می تواند موجب نتیجه گیری های مهمی شود. بگذریم که برخی ناآگاهان یا متأسفانه آگاهان، سعی دارند نطرات ابتدایی شهید مطهری درباره مرحوم دکتر را به عنوان نظر نهایی ایشان جلوه دهند.
 
در بین نظرات شهید مطهری به چند نمونه معروف تر اشاره می کنیم:
اولی حاشیه ای است که شهید مطهری در کنار یکی از جزوات منتشر شده دکتر شریعتی با عنوان «اسلام شناسی» درج فرموده و نوشته اند: « این جزوه مانند اغلب نوشته های نویسنده، از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسط است و از نظر فلسفی کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است.» [7] و درباره همان جزوه اسلام شناسی نوشته اند: «در اوايل ارديبهشت 51 جزوه‏های 15 - 16 حسينيه را تحت عنوان "اسلام‏ شناسی" خواندم و آنچه به نظرم می‏رسد يادداشت می‏كنم: اولا به نظر من اين جزوه چيزی كه نيست اسلام شناسی است، حداكثر اين‏است‏ كه بگوئيم اسلام سرايی يا اسلام شاعری است، يعنی اسلام موضوع و سوژه يك‏نوع‏ شعر و تخيل ولی به صورت نثر شده است و البته زيبا هم سروده شده است و بيشتر از سوسياليسم و كمونيسم و ماترياليسم تاريخی و اگزيستانسياليسم مايه گرفته است تا اسلام. فرق است ميان شناختن چيزی و سوژه قرار گرفتن ‏وی و سروده شدن آن. مثلا يك وقت طبيعت را می‏خواهيم بشناسيم، ماه و خورشيد و دريا و كوه و درخت و گل را می‏خواهيم بشناسيم، آن خود متدی دارد كه خالی از هر نوع‏ تخيل و اعمال ذوق بايد تحت مطالعه قرار گيرد، تجزيه و تحليل شود. يك وقت هست خورشيد يا ماه يا ساير موضوعات طبيعی سوژه شعر قرار می‏گيرد، در آن وقت مطلب شكل ديگر به خود می‏گيرد. ... اسلام شناسی نيز غير از اسلام سرايی است. آنچه در اين جزوه آمده اين‏ است كه اسلام سوژه قرار گرفته برای يك سلسله تخيلات و حداكثر انديشه‏های‏ ديگر. اگر ما بخواهيم اسلام را بشناسيم، مانند هر مورد ديگر بايد محتوای اسلام‏ را از كتاب و سنت قولی و عملی قطعی طرح كنيم و مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. در اين جزوه آن چيزی كه طرح نشده است متون اصلی اسلام است. ما نمی‏توانيم از پيش خود سخنی درباره توحيد اسلام، معاد اسلام، انسان از نظر اسلام، جامعه از نظر اسلام بگوييم بدون آنكه متون اصلی اسلام را در اين‏ زمينه طرح كنيم. پس عيب اصلی اين جزوه اين است كه از متون اسلامی روگردانده است و حداكثر كه چند جمله‏ای سوژه قرار گرفته است. نويسنده از آن نظر كه به متون اصلی وارد نبوده، از اول خود را راحت‏ كرده است، همانند آنكه گفت : "صرف و نحو دو فرشته بودند در قيد، و من بر آنها منت گذاشتم و آزادشان كردم". ... نويسنده در آخر جزوه تحت عنوان "سخنی با خواننده "چند فحش چنار و منار حواله كسانی می‏كند كه بخواهند بر اين جزوه ايراد بگيرند، آنها را صاحب عقده كم حرفی و گمنامی می‏خواند، آنها را ضحاك هايی كه مارهای‏ دوششان گرسنه مانده‏اند و مغز سر جوان می‏جويند قلمداد می‏كند.»[8]
 
نامه مفصل شهید مطهری به امام خمینی
 
شهید مطهری در راستای تلاش برای مقابله با این اندیشه ها که آن را غیر صحیح می دید، غیر از صحبت در جلسات دوستان و ... طی نامه ای به حضرت امام هم درباره چند موضوع من جمله همین موضوع صحبت کرده بود. این نامه مربوط به سال 56 است. در بخشی از این نامه ی مفصل آمده است: «در اینجا جریانهای پیچیده و گمراه کننده ای وجود دارد که توجه و آگاهی حضرتعالی ضرورت دارد:
 
... چهارم مسئله شریعتی هاست. در نامه قبل معروض شد که پس از مذاکره با بعضی دوستان مشترک قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که به شخص او مربوط می شد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخنی نگویم ولی انحرافاتی که در نوشته های او هست به صورت خیرخواهانه و نه خصمانه تذکر دهم؛ ولی اخیراً می بینم گروهی که عقیده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرایش های انحرافی دارند با دسته بندی های وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرئت اظهار نظر در گفته ها ی او را نداشته باشد.
 
این برنامه در مراسم چهلم او در مشهد –متأسفانه با حضور برخی دوستان خوب ما- و پیشتر در ماه مبارک رمضان در مسجد قبا اجراشد تحت عنوان اینکه بعد از سید جمال و اقبال -و بیش از آنها- این شخص رنسانس اسلامی به وجود آورده و اسلام را نو کرده و خرافات را دور ریخته و همه باید به افکار او بچسبیم؛ ولی خوشبختانه با عکس العمل شدید گروهی دیگر مواجه شد و به علاوه [با] هوشیاری و حسن نیت امام مسجد که متوجه شد توطئه ای علیه روحانیت بوده در شبهای آخر فی الجمله اصلاح شد.
 
عجبا! می خواهند با اندیشه هایی که چکیده افکار ماسینیون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار گورویچ یهودی ماتریالیست و اندیشه های ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم جامعه شناس ضد مذهب است، اسلام نوین بسازند، پس و علی الاسلام السّلام. [اشاره به تأثیر پذیری شریعتی از این افراد که خودش نیز در مقاله "معبودهای من" در کتاب کویر صریحاً به برخی از آنها اشاره کرده است.]
 
به خدا قسم اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشه های این شخص حلاجی شود و ریشه هایش به دست آید و با اندیشه های اصیل اسلامی مقایسه شود صدها مطلب به دست می آید که بر ضد اصول اسلام است و به علاوه بی پایگی آنها روشن می شود. من هنوز نمی دانم فعلاً چنین وظیفه ای دارم یا ندارم؛ ولی با اینکه می بینم چنین بت سازی می شود، فکر می کنم که تعهدی که درباره این شخص دارم دیگر ملغی است، در عین حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت می باشم.
 
کوچکترین گناه این مرد بدنام کردن روحانیت است. او همکاری روحانیت با دستگاه های ظلم و زور علیه توده مردم را به صورت یک اصل کلی اجتماعی در آورد، مدعی شد که مَلِک و مالک و ملّا و به تعبیر دیگر تیغ و طلا و تسبیح همیشه در کنار هم بوده و یک مقصد داشته اند. این اصل معروف مارکس و به عبارت بهتر مثلث معروف مارکس را که دین و دولت و سرمایه سه عامل همکار بر ضد خلقند و سه عامل از خود بیگانگی بشرند به صد زبان پیاده کرد، منتها به جای دین، روحانیت را گذاشت؛ نتیجه اش این شد که جوانان امروز به اهل علم به چشم بدتری از افسران امنیتی نگاه می کنند و خدا می داند که اگر خداوند از باب "و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین" در کمین او نبود او در مأموریت خارجش چه بر سر رو حانیت و اسلام می آورد. [اشاره به سفر آخر دکتر شریعتی به انگلیس که در همانجا به شکل مشکوکی درگذشت.]
 
تبلیغاتی در اروپا و آمریکا له او از زهد و ورع و پارسایی تا خدمت به خلق و فداکاری و جهاد در راه خدا و پاکباختگی در راه حق شده است و بسیار روشن است که دست های مرموزی در کار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمریکا اغفال شده اند. [اشاره به فعالیت های امثال ابراهیم یزدی و قطب زاده در اروپا و آمریکا به نفع شریعتی. این افراد در آن زمان در خط انقلاب فعالیت می نمودند.]
 
... خوب است اطلاع داشته باشید که در ماه های آخر عمر شریعتی بنده مکرر [به] وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته های تو مطالبی هست بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود، من حاضرم در حضور جمعی صاحبنظر و یا تنها، هر طور خودت مایل باشی ، به تو ثابت کنم، اگر ثابت شد خودت آنها را ولو به نام خودت نه به نام من اصلاح کن و شأن تو بالا هم خواهد رفت و الّا مجبورم از تو صریحاً و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد.
آخرین شخصی که از طرف او نزد من آمد، اظهار داشت که او حاضر است اختیار بدهد به آقای محمد تقی جعفری و آقای محمد رضا حکیمی که از آثارش انتقاد کنند و در نهایت امر تو صحّه بگذاری، من گفتم بسیار خوب ولی به شرط اینکه کتباً بنویسد.
 
مقارن با حرکتش به خارج اطلاع پیدا کردم که تنها به آقای حکیمی نوشته که شما مجازی نوشته های مرا نقد کنی. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی [یعنی شهید مطهری] به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتاب هایم با او مشورت کنم، و البته من این جهت را تحسین کردم و دلیل حسن نیت او و سوء نیت اطرافیانش در ایران [ظاهرا اشاره به افرادی نظیر میناچی] گرفتم.
 
روی این حساب می بایست از نشر آثارش قبل از اصلاح و تجدید نظر لا اقل [به] وسیله آقای حکیمی که کتباً به او اجاز داده است جلوگیری شود؛ ولی افرادی که اخیراً تصمیم گرفته اند او را مظهر رنسانس اسلامی قرار دهند و راه را برای اظهار نظرهای خود در اصول و فروع باز کنند در شعاع وسیعی به نشر و تکثیر همه آثار او پرداخته اند.
بنده فکر می کنم اگر صلاح می دانید به برخی از ارادتمندان خودتان در اروپا و آمریکا که ضمناً ناشر آثار و افکار او هستند یادآوری فرمایید که قبل از انجام اصلاحات [به] وسیله آقای حکیمی یا گروهی که خودتان تعیین می فرمایید از نشر آثارش جلوگیری شود و اگر هم صلاح نمی دانید که در کار او مستقیماً دخالتی فرمایید راه دیگری باید اندیشید.
 
بسیار خوب است و برای شناختن ماهیت این شخص لازم است که حضرتعالی مجموعه مقالات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمایید.
 
این مقالات دو قسمت است: یک قسمت بر ضد مارکسیسم است که مقالات خوبی بود و ایرادهای کمی از نظر معارف اسلامی داشت، ولی قسمت دوم مقالاتی بود در باره ملّیت ایرانی (و مستقلاً ماشین شده) و در حقیقت فلسه ای بود برای ملّیت ایرانی و قطعاً تا کنون احدی از ملّیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروز پسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آن را «فلسفه رستاخیز» بگذاریم. [اشاره به حزب شاه ساخته «رستاخیز» که مبتنی بود بر ملّیت ایرانی.]
 
خلاصه ی این مقالات که یک کتاب می شود، این بود که ملاک ملّیت، خون و نژاد که امروز محکوم است نیست، ملاک ملّیت فرهنگ است و فرهنگ به حکم اینکه زاده تاریخ است نه چیز دیگر، در ملّت های مختلف، مختلف است؛ فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصیت اجتماعی آنها را می سازد؛ خود و «منِ» واقعی هر قوم فرهنگ آن قوم است؛ هر قوم که فرهنگ مستمر نداشته نابود شده است، ما ایرانیان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داریم که ملاک شخصیت وجودی ما و منِ واقعی ما و خویشتن اصلی ماست، در طول تاریخ حوادثی پیش آمد که خواست ما را از خودِ واقعی ما بیگانه کند ولی ما هر نوبت به خود آمدیم و به خودِ واقعی خود بازگشتیم؛ آن سه جریان عبارت بود از حمله اسکند، حمله عرب، حمله مغول.
 
در این میان بیش از همه در باره حمله عرب بحث کرده نهضت شعوبی گری را تقدیس کرده است، آنگاه گفته اسلام برای ما ایدئولوژی است و نه فرهنگ؛ اسلام نیامده که فرهنگ ما را عوض کند و فرهنگ واحدی به وجود آورد، بلکه تعدد فرهنگ ها را به رسمیت می شناسد همان طوری که تعدد نژادی را یک واقعیت می داند؛ آیه کریمه "انّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ و اُنثی و جَعَلناکُم شُعوباً و قَبائِل ..." ناظر به این است که اختلافات نژادی و اختلافات فرهنگی که اولی ساخته طبیعت است و دومی تاریخ، باید به جای خود محفوظ باشد.
 
ادعا کرده که ایدئولوژی ما روی فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روی ایدئولوژی ما، لهذا ایرانیت ما ایرانیت اسلامی شده است و اسلام ما اسلام ایرانی شده است. با این بیان عملاً و ضمناً –نه صریحاً- فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامی را انکار کرده است و صریحاً شخصیت هایی نظیر بوعلی و ابوریحان و خواجه نصیر الدین و ملا صدرا را وابسته به فرهنگ ایرانی دانسته است؛ یعنی فرهنگ اینها ادامه فرهنگ ایرانی است.
 
این مقالات بسیار خواندنی است؛ در انتساب آنها به او شکی نیست، به بعضی ها مثل آقای خامنه ای و آقای بهشتی گفته مال من است، ولی مدعی شده که من اینها را چندین سال پیش نوشته ام و اینها [یعنی ساواک] آنها را پیدا کرده و چاپ کرده اند؛ در صورتی که دلائل به قدر کافی هست که مقالات، جدید است. به هر حال مطالعه حضرتعالی بسیار مفید است.» [9]
 
دوستان، یادمان هست که حضرت امام درباره شهید مطهری چه تعبیراتی داشتند دیگر؟ من که یاد نمی آید امام کسی جز شهید مطهری را کسی خوانده باشد که «آثاری که از او هست، بی استثنا همه ی آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی استثنا آثارش خوب است.» [10] شما کس دیگری را می شناسید که امام در مراسم بزرگداشت او آنچنان گریسته باشد؟
 
آیا شهید مطهری هم در زمین ساواک بازی می کرد؟ آیا در کوره دو قطبی شدن جامعه می دمید؟
 
اعلامیه علنی شهید مطهری در اوج انقلاب درباره دکتر شریعتی
 
قصه وقتی هیجان انگیزتر می شود که پرده بعدی را هم ببینیم. ایراد آقایان به حضرت علامه مصباح یزدی این است که چرا در اوج انقلاب، در جلسات خصوصی به موضوع شریعتی پرداختی، این خلاف مشی امام بود.( و البته تحریف بزرگ را در همین جا مرتکب شده و اینچنین جلوه داده اند که جریان شریعتی ستیزی مخصوص حضرت علامه بود و در رأس آن گروهی که شریعتی را نقد می کردند، ایشان قرار داشت) اما خوب است یادمان باشد همین شهید مطهری ای که امام اینگونه او را در دوره حیات و بعد از حیات قبول داشتند، در اوج انقلاب اعلامیه ای رسمی و علنی صادر کرد و به همراه مهندس بازرگان صریحا به موضوع مرحوم دکتر شریعتی در سطح عمومی پرداختند. گرچه کمی بعد مرحوم مهندس بازرگان امضایش را پس گرفت. در آن اعلامیه نوشته شده بود:
 
«نظر به اینکه مسائل مربوط به مرحوم دکتر علی شریعتی، مدتی است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف و موجب انصراف آن‌ها از مسائل اساسی و حیاتی و وسیله بهره‌برداری افراد و دستگاه‌های مغرض گردیده است، این‌جانبان تبادل نظر در این مسائل را ضروری دانستیم و در یک سلسله مذاکرات به این نتیجه رسیدم که تا حدود زیادی وحدت نظر داریم و با توجه به این‌که بیشترین افراد که دچار این سردرگمی و بیهوده کاری هستند، از قشر حقیقت‌طلب‌اند، وظیفه شرعی دانستیم، عقاید و نظریات مشترک خود را در این زمینه نخست به طور اجمال و سپس به طور تفضیل به اطلاع عموم و به ویژه این قشر برسانیم. باشد که وسیله خیری برای رهایی از این سردرگمی و بازگشت به وحدت و الفت میان مسلمانان گردد که البته موجب رضای خدای متعال خواهد بود.
 
آن‌چه درباره آن مرحوم شایع است یا مربوط است به جنبه گرایش‌هایش و یا استنباط‌ها و اظهار‌نظر‌هایش در مسائل اسلامی که در آثار و نوشته‌های او منعکس است. این‌جانبان که علاوه بر آشنایی به آثار و نوشته‌های مشارالیه، با شخص او فی‌الجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبت‌هایی از قبیل سنی‌گری و وهابی‌گری به او بی‌اساس است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام، از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت، گرایش غیراسلامی نداشته است.
 
ولی نظر به این‌که تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعه وافی داشته باشد، تا آن‌جا که گاهی از مسلّمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بی‌خبر می‌ماند، هر چند با کوشش زیاد به تدریج بر اطلاعات خود در این زمینه می‌افزود، در مسائل اسلامی حتی در مسائل اصولی دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آن‌ها ناروا و نوعی کتمان حقیقت و مشمول سخن خداست که: ان الذین یکتمون ما انزلنا من البیّنات و الهدی من بعد ما بیّناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللّاعنون.
 
از این‌رو، با توجه به اقبال فراوان جوانان به کتب مشارالیه و اینکه خود او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بی‌غرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش متوجه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکانش وکالت تام برای اصلاح آن‌ها داد، این‌جانبان بر آن شدیم به حول و قوه الهی ضمن احترام به شخصیت و تقدیر از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام بدون مجامله و پرده‌پوشی و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و یا دشمن مغرض، طی نشریاتی نظریات خود را درباره مطالب و مندرجات کتاب‌های ایشان بالصراحه اعلام داریم. از خداوند متعال مدد می‌طلبیم و از همه افرادی که بی‌غرضانه نظریات مستدل خود را در اختیار ما قرار ‌دهند و ما را در این راه یاری نمایند متشکر خواهیم شد.
 
والسلام علی من اتبع الهدی
 
مهدی بازرگان، مرتضی مطهری» [11]
 
جالب است که مهندس بازرگان بعدها نقل کرده که قسمتهای تجلیلی این اعلامیه نوشته او بوده است: «یک چیزی من در تجلیل از شریعتی نوشتم. بعد که خواندم ایشان نپسندید. آقای مطهری مطلبی را که نوشته بود خواند من نپسندیدم. همه اش در رد و نقد دکتر شریعتی بود. اعضای انجمن اسلامی پزشکان که در منزل دکتر کاظم یزدی بودند خیلی اصرار کردند که ما حتما چیز مشترکی بنویسیم. به خاطر از بین رفتن شایعات و چون می دانستم هیچ دو نفر نیستند که صد در صد در همه مطالب با هم توافق داشته باشند من حرف های آقای مطهری را پذیرفتم . نوشته ی مطهری را گرفتم و مقداری خصوصا در مقدمه نظرات خودم را علاوه کردم. از جمله نوشتم : ما شهادت می دهیم که در مسئله ی توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت هیچ گونه اشکالی ندارد و به این اصول اعتقاد دارد و ...» [12]
 
مهم ترین نکات این نامه آن است که از نظر شهید مطهری، اولا پرداختن به موضوع مرحوم دکتر شریعتی و روشن کردن برخی مسائل، نه تنها ضد وحدت نیست بلکه موجب روشن شدن حق و از همین رو موجب الفت بین جامعه می شود، ثانیا دکتر شریعتی گرچه خودش مسلمان موحد معتقد به نبوت و معاد بوده، ولی بعضا حتی در مسائل اصولی اسلامی دچار خطاهایی شده که اگر کسی که می داند آنها غلط است و توان هم دارد و مصلحت می بیند، به نقد آن ها نپردازد مصداق آن آیه می شود.
 
آیا امام از این نامه شهید مطهری مطلع نبود؟ آیا شهید مطهری که به اذعان تمام دست اندرکاران انقلاب (از دوست و دشمن) همواره مورد اعتماد ترین فرد نزد امام خمینی بود، با این کارش علیه امام قدم زده بود و یا امام با وجود این بی بصیرتی مزعوم، به او اینقدر اعتماد داشت؟ آیا همین شهید مطهری نبود که حدود یک سال و نیم بعد وقتی به ضرب گلوله برخی گروه ها که از اندیشه های انحرافی تغذیه کرده بودند به شهادت رسید امام در پیامی فرمودند: «ضایعه اسف انگیز شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالی مقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری را تسلیت و تبریک عرض می کنم. تسلیت در شهادت شخصیتی که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف و با کج روی ها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. تسلیت در شهادت مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزی را از دست دادم و در سوگ او نشستم که از شخصیت هایی بود که حاصل عمرم محسوب می شد»؟[13]
 
نظر آیت الله مهدوی کنی درباره دکتر شریعتی
 
اما در کنار کسانی که این انتقادات تند را داشتند برخی ها هم بودند که انتقادات جدی (و بعضا اصولی) به دکتر شریعتی داشتند منتهی درجه خطر دکتر شریعتی را در این اندازه نمی دیدند و یا نوع برخورد دیگری با او را می پسندیدند، همین. اصل انحراف و بعضا انحراف در اصول مورد توافق بود، میزان خطر مورد سؤال و اختلاف بود.
 
مثلا در این بین می توان به حضرت آیت الله مهدوی کنی اشاره کرد که از منتقدین ملایم دکتر محسوب می شد. ایشان در همین زمینه خاطره ای دارد. آیت الله مهدوی کنی در کتاب خاطراتشان می فرمایند: «در مورد روش علمی دکتر شریعتی به دکتر گفتم چرا شما مطلبی را امروز می گویید و پس از چندی آن را رد می کنید و می گویید به نکته دیگری رسیدم و مطلب قبلی اشتباه بود؟ و گاهی در سخنرانی می گویید من در این مرحله به اینجا رسیده ام ولی خودم را خالی از اشتباه نمی بینم. در مسائل اعتقادی و دینی بهتر است که مطالعاتتان را کامل کنید و بعد بیایید نتایج به دست آمده را بیان کنید .کسی که در مقام تحقیق است و بررسی های خود را کامل نکرده حق ندارد در یک موضوع (به خصوص موضوعات و مسائل اعتقادی) اظهار نظر کند. کسی که اعتراف می کند که راه کمال را طی نکرده و برای صعود به قله هنوز راهی در پیش دارد و باید به نقطه های بالاتر از این گام بردارد و شاید در آنجا چیزهای دیگری به دست آورد، نباید برداشت های ناپخته خود را به مردم بگوید و مردم را گمراه کند. قسمتی از سخنرانی ها یا نوشته های شما اینگونه است. البته هیچ کس جز معصوم خالی از اشتباه نیست ولی فرق است میان معلم و متعلّم. معلم راه را طی کرده و پای درس معلمان و محققان در رشته مورد بحث نشسته و از آنها چیزها فراگرفته ولی متعلّم هنوز در پله های نخست گام بر می دارد و حق ندارد در جایگاه معلم بنشیند. ... آری ممکن است کسی بگوید من زحماتم را کشیده ام و فکر می کنم به نهایت رسیده و بیان می کند و نتیجه حاصله برایش حجت است. اما کسی که خودش می گوید در راه هستم و دارم مطالعه می کنم و در این مطالعاتم به اینجا رسیدم نمی تواند برای عامه مردم صحبت کند. اینجا کلاس درس نیست که برای یک عده ای دانشجو بخواهی حرف بزنی، اینجا عامه مردم هستد. افکارشان را خراب می کنید، بعد از مدتی دیگر مشکل است از ذهن آنها بیرون بیاوردی. این اشکالی بود که ما در مسائل کلی به ایشان می گرفتیم. به خصوص مسائلی که جنبه اعتقادی و بنیانی داشت. البته ایشان پاسخ قانع کننده ای نداشت و شاید قصدش این بود که افکار را به تکاپو وادارد.» [14]
 
ترجمه ی این صحبت آیت الله مهدوی این است که سلّمنا، شما حسن نیت داری، ولی جستجوگری که در مسیر شدن است حق ندارد بیاید برای جمع کثیری از مردم سخنرانی های مهم اعتقادی بکند و اگر همه، یک کتاب «اسلام شناسی» می نویسند، او دو تا کتاب «اسلام شناسی» بنویسد.
 
ادامه مقاله در قسمت دوم
 
پی نوشت ها:
1-عین تصویر دستخط علامه طباطبایی در هفته نامه پنجره، شماره 23، مورخ 21 آذر 1388، صفحه 79 درج شده است.
2- اسناد انقلاب اسلامی، جلد 2، صفحه 207؛ به نقل از گفتمان مصباح، تألیف رضا صنعتی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلام

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب ها : ماجرای مصباح و شریعتی, ,